روزهای سبز

آن شب دنیا سرمان خراب شد. همان شب را می‌گویم که تا صبح تکرار می‌کردیم: «رأی ما سبز بود». همان شب که همه تبدیل به تابلوی سبزی شدیم که جمله‌ای تکان دهنده روی آن نوشته شده بود:

رأی من کجاست؟

به راستی رأی من کجاست؟ جلوتر می‌آیم. به یاد می‌آورم خواهرم را که می‌لرزید و می‌گریست. همسرم که سوال می‌کرد: «ما همه سبز بودیم. رأی ما کجاست؟». مادرم که در دل طوفان داشت و مثل همیشه سکان رها نمی‌کرد و بیشتر ما را می‌پایید. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. در دل مادری که همه زندگیش را داده بود برای این کشور. برای این انقلاب. صحنه‌های کتک خوردن جوانان را به نظاره نشسته بودیم و خونمان به جوش آمده بود. رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. در زیر پوتین لاشخوری که پاهای جوان آزاده‌ای را نشانه گرفته بود. در زیر باطونی که وحشیانه فرود می‌آمد. شب که شد دیگر همه در خیابان بودند. شب. شب. همان شب که مادر را سوار بر ماشین کردم تا برسانمش. به خیابان که رسیدم جلویم را گرفتند. گفتند: «جلو نرو». علت پرسیدم. گفتند: «این خانم چادری است، بروی ماشینت را خرد می‌کنند». نگاه مادرم را فراموش نمی‌کنم. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. در نگاه زنی که آتش خیابان چشم‌هایش را سرخ کرده بود ولی افکارش سال‌های سال است که سبز مانده است.
قرار گذاشتیم. قرار گذاشتیم که به خیابان برویم. بدون شعار. سکوت محض. فقط حضور. خبر آمد که نروید. نروید که خون است و آتش. خبر آمد که رعب است و وحشت. خبر آمد که بالای ساختمان‌های میدان شهر تیربار گذاشته‌اند. خبر آمد که حکم تیر نوع پنجم دارند. پرسیدم: «این دیگر چه صیغه‌ای است»؟ گفتند: «سرباز صفر هم می‌تواند تیراندازی کند». به هر که خبر داده بودم، گفتم نیآید و گمان خام که نخواهند رفت. خودم اما نتوانستم بنشینم. از آزادی به شریف که رسیدم جمعیت از راه رسید. شریف. شریف. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. همانجا که من ساعتی را جلوی دربت ایستادم تا جمعیت تمام شود و نشد. با سیل جمعیت همراه شدم. نمی‌دانستم تا کجا هستند. آنقدر می‌دانستم که در دست تک‌تک دوستانی که نمی‌شناختمشان رأی‌مان را دیدم. هزار شعار داشت دست‌های افراشته‌اشان.
رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. آنجا که ندا به زمین افتاد و نگاهش به نگاه همه‌ی ما گره خورد. مثل شیری که در قفس باشد. همان‌جا که استادش فریاد می‌زد: «ندا بمان». به راستی چرا نماندی ندا؟ رأی من در مقابل جان عزیزت چه اهمیتی دارد؟ هیچ. ولی جان همه ما فدای آزادی که تا آن نباشد انگار هیچ چیز نیست. و ما به تو بدهکاریم. به قطره قطره خونت. همان قطره‌هایی که به زمین ریخت و سرخ کرد رأی ما را. آزادی ما را. وطن ما را. انگار می‌خواستی فریاد بزنی این شعر شاملو را که:

ای کاش می‌توانستم، خون رگان خود را من
قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می‌توانستم، یک لحظه می‌توانستم ای کاش
بر شانه‌های خود بنشانم این خلق بی‌شمار را
و گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
وباورم کنند
ای کاش می‌توانستم…

و بعد از تو هم‌قطارانت آمدند. پشت سر هم. سهراب، ترانه، محسن، فاطمه و… رأی ما در صدای لرزان مادر سهراب هم می‌توانست باشد. آنجا که با چشمانش فریاد می‌زد: «آن‌ها که رفته‌اند کاری حسینی کرده‌اند، آن‌ها که مانده‌اند باید کاری زینبی کنند مگر نه یزیدی‌اند». و رونوشتش را برای پدر محسن می‌فرستاد. رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. در دندان‌های شکسته محسن و در دندان‌های سالم پدرش. در کمر باطون خورده‌ی همسر شهید همت. در دل شکسته و دست‌های دستبند خورده‌ی فرزندان شهید باکری. در خاک غربت‌زده‌ی خوزستان که با خون شهدا آبیاری شده. شهر به شهر. جاده به جاده. سنگر به سنگر، متر به متر، وجب به وجب. بی‌بها در این بلندای تاریخ نایستاده‌ایم که بی‌بها از دست بدهیمش.
دستگیری‌های شبانه، شکنجه، تجاوز، اعتراف‌گیری‌های دروغین، تهدیدهای بی‌اساس، خودکامه‌گی. خبرهای بدی که پشت سر هم هجوم می‌آورند و انگار تمامی ندارند. مثل بهمنی سنگین که بر روی جنگلی فرو بریزد. خم شده‌ایم. بعضی از ما شکسته‌ایم. اینجا؛ در زیر این بهمن. در دل این تاریکی و سرما. در عمق این خفقان. همه کنار هم هستیم و صدای نفس یکدیگر را به سختی می‌شنویم. رأی ما اینجاست. در دست خودمان. همین‌جا زیر خروارها برف. دست‌هایمان را به هم می‌رسانیم و زمزمه می‌کنیم: «الیس الصبح بقریب؟». زمستان رفتنی است. کم کم برف‌ها با سرانگشت خورشید آب خواهند شد. ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد. ما دوباره سبز خواهیم شد.
آن روز دست‌هایمان را بالا خواهیم گرفت و فریاد پیروزی سر خواهیم داد. رأی‌هایمان را آن‌قدر بالا خواهیم گرفت تا آسمان هم شاهدش باشد. ما به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد.
پانوشت:
لینک‌هایی که می‌بینید با موضوع «روزهای سبز» نوشته شده‌اند. اگر شما هم نوشته‌اید، لینکش را برای من بفرستید تا به این‌ها اضافه کنم. اگر هم وبلاگ ندارید یا تمایل ندارید در وبلاگتان مطلبی با این عنوان بنویسید، می‌توانید در قسمت نظرات بنویسید.
سال صفرتب نوشتتخته شاسیعریان آبادم.پارساتوهمات رهگذرترانه سبز مریم بانو Bolt

قرن ما شاعر اگر داشت

من که نباید به قدرت شما بی‌احترامی بکنم. باید بکنم؟ پس خودتان قوه‌ی تخیلتان که به طور حتم قوی هست فعال کنید و نخواهید از من که همه چیز را برایتان با تمام جزئیات شرح دهم. این یکی از راه‌های دریافت پیام‌های طنز است. یعنی نخواهید که نویسنده همه‌ی مطلب را با ریز جزئیات برایتان شرح دهد. اصلاً من شاید دفعه‌ی بعد یک متن خالی بگذارم. شما باید ظرفیت‌های طنز آن را شناسایی کنید و به آن بخندید و یا حتی گریه کنید و یا لخت بشوید و سینه بزنید. یعنی ببینید چه حرف‌هایی امکان دارد پشت آن باشد و آن‌ها را استخراج کنید. در مورد طنز پایین هم همین‌طور است. مثلاً وقتی می‌گویم الهام، شما خودتان می‌توانید تصور کنید که الهام برای چه کسی این شعر را می‌خواند یا این‌که چه کسی برای الهام این شعر را خوانده و یا اینکه خواننده در زمان قرائت اشعار با چه لباسی بوده. دیگر لازم نیست من بگویم الهام را با یک شلوار بگی گشاد و آویزان تصور کنید که تی-شرت گشادی پوشیده و کلاه کج گذاشته و دارد دستانش را مثل رپرها تکان می‌دهد. خودتان تصور کنید دیگر:
الهام: فاطی فاطی فاطی فاطی. از دستت کردم قر و قاطی.

احمدی‌نژاد: باور کن صدامو باور کن. که تشنه نوازشم.

اوباما: سیاه نرمه نرمه. سیاه توبه توبه.

مشایی: دخترم دلخوشی بابا همیشه، به گل افشونی لبخند تو بوده.

رضایی: گفته بودم عاشقم، خب حرفمو پس می‌گیرم.



فیروز آبادی: سنگو زدم به شیشه، دوست دارم همیشه. توپولی ریزه میزه، این‌قده بلا نمی‌شه.

کدخدایی (سخنگوی شورای نگهبان): آقا اجازه جواب می‌دم، زود، تند، سریع جواب می‌دم. ده و نه و هشت و هفت و شیش، با پنج تا می‌شه یازده تا.

مرتضوی: باز می‌خوام به عشقتو بشینم و گیتار بزنم من، حالا می‌خوام بدخواهاتو جلوی چشات دار بزنم من.

محصولی: آخه واست چی کم گذاشتم؟ فقط پرادو دو در نداشتم.

گروه سرود خبرگان: سال سکوت، سال فرار. سال گریز و انتظار. قبیله یعنی یه نفر، همخونی معنا نداره. همبستگی خوابیه که، تعبیر فردا نداره.

میرحسین موسوی: آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا. گله دارم، گله دارم. من از عالم و آدم. شما که حرمت عشق رو شکستید، کمر به کشتن عاطفه بستید.
زهرا رهنورد: اگه دستام خالی باشه، وقتی باشم عاشق تو، غیر دل چیزی ندارم، که بدونم لایق تو.

پانوشت: یک طرحی ارائه کرده‌ام برای جلوگیری از نشر اکاذیب در روزنامه‌ها که می‌توانید در صورت داشتن هیتلر شکن از اینجا قرائت بفرمائید.

بیست سوالی انتخاباتی

پیش‌نویس – توضیح دو نکته:

از دوستانی که کامنت می‌گذارند درخواست می‌کنم با هویت افراد دیگر این کار را انجام ندهند. کامنت گذاشتن با اسم‌های مستعار و یا حتی ناشناس در این وبلاگ کاملاً آزاد است و فکر می‌کنم این مقدار آزادی کفایت کند که به حریم هویت دیگران تجاوز نکنیم. چه آن‌ها از این موضوع ناراحت بشوند و چه نشوند.

دوستان زیادی از سر دلسوزی به بنده نصیحت کرده‌اند که با اسم مستعار مطلب بنویسم و یا مطالب سیاسی ننویسم. به همه‌ی عزیزان خیلی شفاف می‌گویم که بنده هیچ کار غیرقانونی‌ای انجام نمی‌دهم که از پیگرد قانونی آن بترسم. بنده بر سر اعتقاداتم ایستاده‌ام و حرفم را خواهم زد. ترس برادر مرگ است و من حاضر نیستم به دلیل ترس از کارهایی که هیچ کدامشان غیرقانونی نیست جلوی ابراز اندیشه‌هایم را بگیرم. سعی کرده‌ام حرف حق را بزنم و حرفی را بزنم که به آن اعتقاد دارم. سعی کرده‌ام به کسی توهین نکنم و در عین حال آن‌جایی که به شعورم توهین شده واکنش نشان داده‌ام. از دفن کردن اعتقاداتم در پستوی خانه متنفرم. اگر مبتنی بر قانون بخواهند از من بازخواست کنند که چه نوشته‌ام و چرا نوشته‌ام، سرم را بالا نگاه خواهم داشت و توضیح خواهم داد. ولی اگر بخواهند غیرقانونی بازخواستم کنند، این من نیستم که باید بترسم، چرا که خدایی هست. من نه کسی را دعوت به اغتشاش کرده‌ام، نه برای براندازی جمهوری اسلامی تلاش کرده‌ام. بلکه پدرم را برای همین ایران و همین جمهوری اسلامی از دست داده‌ام. پس اگر من سرم را بالا نگیرم و به صورت کاملاً آرام و دور از خشونت اعتراض نکنم، چه کسی جرأت چنین کاری را خواهد داشت؟

امروز یک بیست سوالی خواهیم داشت:

یک) کاربرد انتخاباتی دارد؟

بله.

دو) شورای نگهبان است؟

خیر.

سه) کاربرد تقلبی دارد؟

بله.

چهار) وزارت کشور است؟

خیر.

پنج) شخص است؟

خیر.

شش) شیء است؟

بله.

هفت) پورحسین، مجری مناظرات انتخاباتی؟

خیر.

هشت) در جیب جا می‌شود؟

بله.

نه) حدادعادل؟

خیر. عرض کردم شخص نیست.

ده) من هم شخص نگفتم که. کاربرد زیادی دارد؟

بله.

یازده) الهام است؟

خیر.

دوازده) عجیب است. در جیب جا می‌شود و کاربرد زیادی دارد و الهام نیست؟ وسیله‌ی فانتزی است؟

شاید. در جاهایی به صورت فانتزی هم استفاده می‌شود.

سیزده) قانون اساسی است؟

خیر.

چهارده) برای اطلاع رسانی هم استفاده می‌شود؟

بله.

پانزده) ضرغامی؟

نخیر.

شانزده) عامل امنیتی هم هست؟

شاید. راهنمایی می‌کنم. اصولاً وسیله‌ی امنیتی نیست، ولی شاید بعضی جاها بتوان از آن استفاده کرد برای دفاع.

هفده) سرلشگر فیروزآبادی؟

خیر آقا. خیر. ایشان مگر در جیب جا می‌شوند؟

هجده) حق با شماست. عمراً جا نمی‌شوند. جا شدنش در جیب خطرناک است؟

بله.

نوزده) موبایل دوربین‌دار و اس.ام.اس دار است؟

خیر.

بیست) روبان سبز است؟

خیر.

دوستان؛ شما می‌توانید در قسمت نظرات، سوالات را ادامه بدهید تا با پاسخ‌های بنده به جواب بیست سوالی پی ببرید. به برنده یک حلقه سوراخ موش برای پناه گرفتن در مواقع اضطراری و به رسم یادبود اهدا خواهد شد.

یکی اون‌ها، یکی من

محصولی: تا کنون هیچ مجوزی از سوی وزارت کشور برای تجمع صادر نشده است.

کسی از تو نظر خواست؟ کسی تو را آدم حساب کرد؟ کسی با تو زر زد؟ خودت را می‌اندازی وسط؟

بعد از جلسه‌ی میرحسین موسوی با جمعی از استادان دانشگاه عضو انجمن اسلامی دانشگاه‌ها، هفتاد نفر از استادان حاضر در این جلسه بازداشت شدند.

من مانده‌ام خدایی این همه آدم را کجا جا می‌دهند؟ چه برسد به این‌که با آن‌ها چه کار می‌کنند.

خیاط‌های پرویی بعد از دوختن بزرگترین شلوار جین در جهان توانستند نام خود را وارد کتاب گینس کنند. آن‌ها برای آنکه این شلوار بسیار بزرگ را مقابل چشم نمایندگان موسسه گینس به نمایش بگذارند از چهار جرثقیل بزرگ استفاده کردند. این شلوار ۴۳ متر طول دارد و برای دوختن آن از سه هزار متر پارچه استفاده شده است.

بنده پیشنهاد می‌کنم این شلوار را طی یک اقدام انقلابی به ایران بیآورند و در میدان آزادی تهران به پای برج آزادی بپوشانند. این‌طوری برج آزادی دیگر برهنه نمی‌ماند. برای اطمینان بیشتر نیروهای امنیتی در بالای این شلوار کمربندی را سفت و سخت در بالای برج و به دور شلوار می‌بندند که یک‌وقت پایین نیافتد و آبروی ایران جلوی بیگانگان برود.

رجا نیوز: پیام تبریک امام‌جمعه اهل‌سنت‌ سراوان به احمدی نژاد.

پیام کی کی؟

رجا نیوز: اشپیگل: احمدی نژاد، پدر مستضعفان ایران است.

بابا اینجوری که خیلی ناجور می‌شود که.

سخنگوی شورای نگهبان، از تصمیم آن شورا برای تشکیل یک هیأت ویژه رسیدگی یه شکایات معترضان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری خبر داد. اعضای این هیأت پنج نفره عبارتند از: ابوترابی، دری نجف آبادی، حداد عادل، ولایتی و رحیمیان.

چرا پنج تا؟ پس چند تا؟ سی تا. مثلاً کی دیگه؟ مصباح، ضرغامی، زریبافان، فاطمه رجبی، مشایی، محصولی، دانشجو و…

امیر قطر در فرانسه: دمکراسی را از ایران یاد بگیرید.

امیر خان کجای کاری؟ این‌ها تازه چک‌نویس هست. بگذار پاکنویسش بکنند، به همراه الگوی مدیریت به صد و پنجاه کشور دنیا صادرش می‌کنیم.

حداد عادل: این‌ها می‌روند با «بی.بی.سی» مصاحبه می‌کنند. «بی.بی.سی» که به جای «بریتیش برودکستینگ کمپانی» باید بگوییم «بهایی برودکستینگ کمپانی».

خدایی آن موقع که در فرهنگستان زبان فارسی بودی و از این معادل‌ها می‌ساختی بهترین جواب رو الهی قمشه‌ای بهت داد. آن موقع که گفتی ملت به «پیتزا» بگویند «کش لقمه». آقای قمشه‌ای گفت حتماً به «جعبه پیتزا» هم بگویند «جاکش لقمه».

طلاقش نمی‌دهم

مجرد که بودم همیشه نگرانی این را داشتم که چطور یک زوج مناسب پیدا کنم. در جامعه می‌دیدم دخترهایی که به سرشان قسم می‌خوردی، ولی بعدها خبرهایی از آن‌ها می‌شنیدم که می‌فهمیدم آن‌ها هم همچین مریم باکره‌ای نبوده‌اند. همیشه می‌ترسیدم که مبادا همسر آینده‌ام فاکتورهای مد نظر من را نداشته باشد. گاهی قید زن گرفتن را می‌زدم. می‌گفتم معلوم نیست که همسرم چطور آدمی باشد. اگر تمام فاکتورهای من را نداشته باشد چه؟ اگر علاقه‌مندی‌ها و روابطمان با هم نخواند چه؟ ولی وقتی تصمیم گرفتم که ازدواج کنم با خودم گفتم به هر حال هر انسانی دارای شرایط و اخلاقیات خاص خودش است. نمی‌توانی شخصیت همسرت را عوض کنی. پس از همین اول قبول کن که یک انسان با تمامی موارد «خوب و بد»ش را به همسری می‌گیری. فردا نیآیی بگویی فلان اخلاقش را دوست ندارم، پس به درد من نمی‌خورد. تمام این اخلاق‌های خوب و بد، شخصی را ساخته که دوستش داری.

شکر خدا چند روز دیگر یک سال می‌شود که از زندگی مشترکمان می‌گذرد و در این مدت کمترین مشکلات را با هم داشته‌ایم و پررنگ‌ترین نقش را در این میان، همین سنگ‌هایی بود که با خودمان وا کندیم. اشتباهات همدیگر را قبول کردیم و سعی نکردیم همه‌ی اخلاق‌های هم را تغییر بدهیم. این خود دلیلی شد بر رضایت از زندگی مشترک. ممکن است همسر من همه‌ی آیتم‌هایی که من مد نظر قرار دارم نداشته باشد، یا من همینطور، ولی از در کنار هم بودن لذت می‌بریم. اختلافاتمان وجود دارند ولی پذیرفته شده هستند.
در امور دیگر هم باید این‌طور عمل کنم. یعنی نباید صفر و یک به موضوعات نگاه کنم. نباید سفید و سیاه نگاه کنم. نباید یا خوب یا بد نگاه کنم. من اگر انتخابی کنم باید پی تمام تبعات آن را به تنم بمالم. در اواخر دولت خاتمی من هم در همان دار و دسته‌ای بودم که می‌گفتم: مگر خاتمی چه کرد؟ من پای همه چیز خاتمی نایستادم، چون از او برای خودم یک بت درست کرده بودم. فکر می‌کردم او موظف است همه‌ی اموری که من می‌خواهم را انجام بدهد. دیگر نگاه نمی‌کردم که خاتمی چه شعاری داد و چقدر به آن‌ها عمل کرد. به طور واضح می‌دانستم که از بعضی از شعارهایش عقب‌نشینی کرد ولی من این «بعضی» را «همه» می‌دیدم. گفتم حالا که یک نیست، پس حتماً صفر است. اگر سفید نیست، پس سیاه است. اگر خوب نیست، پس بد است. خیلی‌ها همین‌طور فکر کردند و فکر می‌کنند. ولی واقعیت چیست؟ اگر خاتمی همه‌ی آن کارهایی که من می‌خواستم – که خواستن من در بعضی موارد با شعارهایش هم تضاد داشت – یعنی هیچ کاری نکرد؟
حالا هم انتخابی دیگر در پیش روی دارم. آیا دومرتبه می‌خواهم همه‌ی تخم‌مرغ‌هایم را در سبد نامزد خودم قرار دهم؟ یا این که شرکت نمی‌کنم چون فکر می‌کنم قبلی‌ها آن چیزهایی را که من می‌خواسته‌ام انجام ندادند. چرا شرکت می‌کنم یا چرا شرکت نمی‌کنم؟ چه کسی را به چه دلیلی انتخاب می‌کنم؟
باید تمرین کنم که «ایده‌آل» فکر کنم ولی «رئال» عمل کنم. نباید منتظر یک منجی باشم. باید ببینم از این «فرصت» به دست آمده چطور می‌شود استفاده کرد. حتی برای یک قدم بهتر شدن. برعکس خیلی‌ها من میرحسین موسوی را دارای ایرادات فراوان می‌دانم. ولی نمی‌گویم او بد است. سعی می‌کنم تجزیه و تحلیل درستی داشته باشم و با عینک سیاه و سفید به قضایا نگاه نکنم. میرحسین موسوی بیست سال است که خود را عقب کشیده که به نظر من کار درستی نبوده. میرحسین موسوی زمانی اعلام کرد می‌آید که خاتمی چند روز قبل از او این کار را کرده بود. در زمان میرحسین موسوی جوانانی که آستین کوتاه پوشیده بودند را در میدان ولی عصر می‌گرفتند و دستشان را در قوطی رنگ می‌کردند. شلوار جینشان را پاره می‌کردند. درست است که به دستور مستقیم موسوی نبوده، ولی به هر حال این مشکلات وجود داشته. ولی از آن‌طرف حسن‌هایش را هم می‌بینم. موسوی آدم اهل مشورتی است. مرد محکمی است که اگر خواسته‌هایش برآورده نشود برایش دور از قدرت بودن اهمیتی ندارد. برای به قدرت رسیدن دست و پا نمی‌زند و از نشستن روی صندلی قدرت هیجان‌زده نمی‌شود و چهار سال شیرینی رئیس‌جمهور شدنش را پخش نمی‌کند. میرحسین موسوی تنها کاندیدای بعد از انقلاب است که سابقه و تجربه‌‌ی ریاست دولت را در کارنامه‌اش داشته است. چیزی که نه هاشمی داشت و نه خاتمی و نه احمدی‌نژاد. میرحسین از نظر اقتصادی کارنامه‌ی موفقی دارد و ایران زمان جنگ را با نفت هفت دلاری و دلار هفت تومانی خوب اداره کرده است. با مردم صادق است و لاپوشانی نمی‌کند. اهل نمایش دادن ساده‌زیستی‌اش نیست. اگر ساده‌زیستی ملاک است، بیست سال است که با پراید و پیکان این‌طرف و آن‌طرف می‌رود ولی «شو» نمی‌دهد و عوام‌فریبی نمی‌کند. او هنرمند است و همسرش از افتخارات زنان کشور – نه به زبان بلکه به عمل – است. برخلاف آن‌ها که می‌گویند تیم کروبی قوی‌تر است، من همچین تصوری ندارم. نه این‌که بگویم تیمش بد است، نه. تیم موسوی بهتر است. کروبی هم اصلاح‌طلب است و پیروزی او پیروزی اصلاحات است. به تیم کروبی نگاه می‌کنم: کرباسچی که بالاترین سمتش شهرداری تهران بوده است. نجفی که وزیر آموزش پرورش بوده که آن‌چنان کار اجرائی نیست و در پرونده‌اش کار خاصی دیده نمی‌شود. مهاجرانی که از لندن نمی‌تواند آن‌چنان تأثیری برای مردم ما داشته باشد. سروش که از ایلی‌نویز فقط نامه‌نگاری می‌کند و تنها کاری که انجام داده این بوده که جواب دولت‌آبادی را داده. کنار موسوی چه کسانی هستند؟ زنگنه که به شهادت وزارت اطلاعات سالم‌ترین وزیر بعد از انقلاب بوده. بهشتی که سینمای فارابی و خیلی از کارگردان‌های بزرگ امروز خود را مدیون او می‌دانند. محد خاتمی که خودش برای نصف آرای ایران بس است. و تعداد بسیار زیادی از آدم‌های دیگر که هر روز لیست آن‌ها را در روزنامه‌ها می‌بینیم که پشت سر موسوی به صف شده‌اند. در مورد آقای رضایی که اصلاً شانسی ندارد صحبت نمی‌کنم و در مورد عملکرد آقای احمدی‌نژاد تنها به این لینک بسنده می‌کنم. [اینجا]
نامزد مورد نظر من با این همه نیرو هم شاید همه‌ی آن‌چیزی نباشد که من می‌خواهم. ولی بهترین است. من انتخاب می‌کنم چون در مقابل تاریخ ایران مسوولیت دارم. من شرکت می‌کنم چون نمی‌خواهم عده‌ای ایران را به نام خودشان مصادره کنند. من هم در این مملکت حق زندگی دارم و برای گرفتن آزادی‌های مشروع خودم تلاش می‌کنم. به قول خاتمی می‌خواهم بیش و پیش از این‌که شخص را انتخاب کنم، راه را انتخاب کنم. من موسوی را با همه‌ی ایراداتش قبول می‌کنم. من او را با همه‌ی اشکالاتش انتخاب می‌کنم تا بعد طلاقش ندهم. از او حمایت می‌کنم و برای رسیدن به او تلاش می‌کنم. ولی سعی می‌کنم از او بت نسازم.
پانوشت:
مصاحبه من با واشنگتن پست درباره‌ی فیلتر شدن سایت فیس بوک را می‌توانید از [اینجا] بخوانید.
عکس از نیوشا توکلیان. برای دیدن سایت عکس‌های نیوشا [اینجا] کلیک کنید.