من دکترای نشستن روی یونیت دندانپزشکی دارم. یعنی بیشتر از نیمکت مدرسه و دانشگاه، روی یونیت دندانسازی بودهام. از سن پنج سالگی تا همین حالا و احتمالاً تا دو ایستگاه مانده به غسالخانه، مشتری دائمی دندانپزشکها بوده و خواهم بود. یکی از بهترین منابع برای تشریح پیشرفت علم دندانپزشکی خود من هستم که فکر میکنم یکی دو دکتر را خودم بازنشست کردهام. بعید میدانم کسی به اندازهی من به سوراخ دماغهای دکترها خیره شده باشد که در حال کنکاش در حلقوم ملت هستند. خودم به شخصه، به میزان دو ساعت سرانهی مطالعه در کشور را بالا بردم، آنقدر که در سالن انتظار مجلات خانوادهی سبز و کیهان ورزشی و… خواندم. این همه تلاش کردهام ولی همیشه باز هم یک جای کار میلنگیده و این دندانهای بیصاحاب کامل درست نشدهاند.
کلکسیونی از پروسههای مختلف دندانپزشکی را در دهانم دارم. از همین تریبون به دانشگاههای مختلف دنیا اعلام میکنم که آمادگی تدریس شدن را دارم. پول را به حسابم واریز کنند تا عکس OPG را برایشان بفرستم. از پر کردگی تا ایمپلنت. از عصبکشی تا Re-N2. بریج و شکستگی ریشه و هزار کوفت و زهرمار دیگر که همهگی مخزنی بیمثال برای آموزش هستند.
اولین دکترم خانم لیدا طوماریان بود که مطبش جردن بود. اگر زنده هست و احیاناً در موتورهای جستجو اسم خودش را سرچ کرد و از اینجا سر در آورد، سلامی عرض میکنم و برایش آرزوی مغفرت دارم که اینقدر طفل پنج ساله را عذاب داد. بعد دکتر بهبهانی که یک مطبش خیابان آذربایجان بود و یک مطبش میرداماد. دکتر جان سبیلهایت یادم نمیرود. من به جای اینکه بعد از مدرسه با دوستانم گل کوچک بازی کنم، باید زیر دست و پای تو، دست میزدم. یا برعکس. یادت هست یک بار دندان نیشم را عصبکشی کردی و ریشهاش اینقدر بلند بود که سوزنهایت به انتهای ریشه نمیرسید؟ کم مانده بود با پا سوزن را فشار بدی!
بعد یک دکتر فرخی بود که تابلوها و گواهینامههایش تا بیرون خیابان ادامه پیدا کرده بود. بورد تخصصی از همهی ایالتهای آمریکا و کانادا داشت. کم مانده بود کارنامهی اول دبستانش را هم از پنکه سقفی آویزان کند. با این همه، گند زد به دندانهای ننه مردهی من! خدا ایشالا ازت نگذره مرد. کدوم افسری به تو گواهینامه داد؟
دکتر اخوان ولی خیلی خوش اخلاق بود. به خاطر همین اخلاقش هم تحملش کردم. گول لبخندش را میخوردم و آمپول میخوردم! بذاق دهانم امانش را بریده بود. مگر تمام میشد؟ بیشتر وقتش به کشیدن آب حوض دهان من گذشت. خودم باید یک گواهینامه مخصوص بابت اینکار به او اعطا میکردم. خدا وکیلی خیلی خجالت میکشیدم. منصفانه قضاوت کنم، از بقیه بهتر بود. یک بار هم با دکتر بهلولی لثهام را شکافتند تا ایمپلنت بگذارند. حالا از ما خون میرفت و این دو تا میگفتند سیگار زیاد میکشی و نمیتوانی ایمپلنت کنی. خلاصه دردسرتان ندهم. همانجا زیر دست این دو که مثل نکیر و منکر نشسته بودند بالای سرم مجبور شدم سیگار را ترک کنم که تا همین حالا هم به قوت خودش باقی است. با ایما و اشاره قول دادم که دیگر سیگار نکشم.
خلاصه نوبت به این آخری رسید. اسمش را نمیبرم ولی تهدیدش کردهام که اگر درد بکشم افشایش میکنم. لینک این پست را هم برایش ایمیل میکنم تا حساب کار دستش بیآید.