تقلب

هنوز دو سه سال از آمدن موبایل نمی‌گذشت که من یکی از شیوه‌های بدیع تقلب را تجربه کردم. توی دانشگاه همیشه با درس‌های حفظ کردنی مشکل داشتم. درسی داشتیم به اسم روش تحقیق که هیچ رقمه نمی‌توانستم نگاهش کنم. همه‌ی کلاس‌هایش را هم می‌پیچاندیم و با رفقا می‌رفتیم قلیان می‌کشیدیم. امتحانش هم افتاده بود بین دو تا امتحان گردن کلفت دیگرم. خلاصه بعد از تحقیقات زیاد در مورد نحوه‌ی تقلب، به بدیع‌ترین و فنی‌ترین تقلب آن زمان رسیدم که استفاده از موبایل بود. همین‌طور که در حیاط دانشکده داشتم نقشه‌ی عملیات را برای بچه‌ها شرح می‌دادم، از دیدن چهره‌ی بهت زده و نگاه‌های تحسین آمیزشان هم به شدت لذت می‌بردم و به خودم بابت اینکه چنین نقشه‌ی خبیثانه‌ای طراحی کردم می‌بالیدم.

شب امتحان از جزوه‌ام دو تا کپی گرفتم و به دست دو تا پسر دایی‌ام رساندم. توضیح دادم که سوالات را برایشان می‌خوانم و آن‌ها باید به‌من زنگ بزنند و جواب‌ها را به ترتیب برایم بگویند. فردا صبح زود مثل مایکل اسکوفیلد رفتم توی کلاسی که باید امتحان می‌دادیم و صندلی‌ام را پیدا کردم. موبایل را از جیبم درآوردم که ببینم آنتن می‌دهد یا نه. آنتنش بد نبود. بعد هم رفتم دستشویی و سیم هندز فری را از زیر آستین پلیورم رد کردم و هدفونش رو تا کف دستم بیرون کشیدم. جوری که وقتی دستم را تکیه بدهم به صورتم، بتوانم هدفون را توی گوشم بگذارم و با میکروفونش هم بتوانم حرف بزنم. موبایل را جوری تنظیم کردم که بعد از فقط و تنها فقط یک ویبره وصل شود. رفتم سر جلسه. سوال‌ها را که دادند، شماره‌ی خانه‌ی دایی‌ام را گرفتم. آن‌ها هم تلفنشان را روی اسپیکر گذاشتند که صدای من را بشنوند و سوال‌ها را بنویسند. من همین‌که شروع کردم به خواندن سوال‌ها، فهمیدم که صدای نحسم همه جای کلاس می‌پیچد. این‌قدر کلاس ساکت بود که حتی پچ پچ‌های من کامل شنیده می‌شد. با کمترین مقدار صدایم سعی کردم سوال‌ها را بخوانم. از آن‌طرف پسر دایی‌هایم نمی‌فهمیدند که من چه می‌گویم و مدام می‌گفتند: چی؟ چی؟ و من هم با عصبانیت و در حالیکه به گوش‌های ناشنوایشان لعنت می‌فرستادم دوباره برایشان می‌خواندم. خانمی هم که کنارم نشسته بود و چیزی از هندزفری و سیم و موبایل و این‌ها نمی‌دید، با تعجب به من نگاه می‌کرد. طفلک فکر کرده بود که من تیک دارم.

خلاصه دیدم به هیچ طریقی نمی‌توانم صدایم را بهشان برسانم. این شد که ناگهان دلم را گرفتم و مثل مار زخم خورده به خودم پیج و تاب دادم، کأنه شکیرا. مراقب جلسه که “ر” را “و” تلفظ می‌کرد، گفت: «چه مَـوْگِـت شده؟ داوی می‌میوی؟» گفتم: «دلم درد می‌کنه و اصلاً نمی‌تونم تحمل کنم». ایشان هم سرایدار دانشگاه را صدا کرد و در حالیکه انگشتش را به سمتم گرفته بود و به نحو تهدید‌آمیزی در هوا تکان تکانش می‌داد به من گفت: «با مُـوتضی می‌وی توالت، با مُـوتضی هم بَو می‌گـَودی.» مرتضی هم با لهجه آذری انگار که یه سارق مسلح را دستش داده باشند گفت: «بیفت جیلو». خلاصه با هدایت مرتضی به دستشویی اساتید رهنمون شدیم. همان‌جا داخل دستشویی در حالی که مرتضی بیرون در ایستاده بود، زنگ زدم به بچه‌ها و داشتم تند و تند سوال‌هایی که کف دستم خلاصه‌ی خلاصه نوشته بودم را برایشان می‌خواندم که ناگهان مرتضی از پشت در گفت: «هوی چی کار می‌کنو؟ سیچیـیـَیُ اُخیای؟». گفتم: «نمنه؟». گفت: «می‌رینی یا آواز می‌خونی؟». فهمیدم صدای در آن موقع همچنان نحسم از بیرون شنیده می‌شود. سیفون را کشیدم و شیر آب را باز کردم. خوشبختانه یکی از اساتید هم که واحد بغل برای خودش مشغول بود، مشکل نفخش به دادم رسید و کمک کرد تا مرتضی به جای صدای من به سمفونی ایشان مشغول شود. تلفن را قطع کردم و آمدم بیرون. داشتم دست‌هام را می‌شستم و توی آینه مرتضی را نگاه می‌کردم که استاد مستقر در دستشویی بغلی آمد بیرون و کنارم شروع کرد به شستن دست‌هایش. مرتضی چشمکی به من زد و استاد مربوطه را نشان داد و خندید. من اگر می‌دانستم با کمی اصوات نامتعارف این‌قدر راحت خوشحال و مهربان می‌شود خودم صبحانه در سلف دانشگاه لوبیا تناول می‌کردم.

رفتم سر کلاس نشستم. بعد از چند دقیقه بچه‌ها زنگ زدند و هر کدامشان جواب سوالی را پیدا می‌کردند و برایم می‌خواندند. من هم مثل فرفره می‌نوشتم. مرده‌شور وزیر مخابرات آن زمان را ببرند که وسطش مدام صدای این‌ها آهن‌ربایی می‌شد و من مجبور می‌شدم چند کلمه فاصله بگذارم تا ازشان عقب نمانم.

مثلاً جواب یکی از سوال‌ها به شکل زیر درآمده بود:

در پرسشنامه‌ها باید                         رضایت مصاحبه شونده و                        لحاظ شود            که تأثیرات مثبتی بر                        از هر طریقی                   .

حالا من باید جای خالی را با کلمات مناسب پر می‌کردم. اما این پایان کار نبود. چند تا از سوال‌ها نیاز به نمودار داشت. حالا تصور کنید سوالاتی که وسطش صدا قطع نشده بود و کامل و کلمه به کلمه عین جزوه جواب داده شده بود، اصلاً نموداری براش کشیده نشده بود. توی همین فکرها بودم که چه خاکی باید بر سرم بریزم، دیدم صندلیم تکان می‌خورد. برگشتم دیدم خانمی که پشتم نشسته بود با لگد به پایه‌ی صندلی می‌کوبد و با ادا اطوار، تقلب طلب می‌کند. همان‌طور که یک دستم کنار گوشم بود برگشتم و گفتم: «کدوم سؤال؟». از آن‌طرف خط پسر دایی‌ام گفت: «من که همه رو برات جواب دادم، دیگه چی می‌گی؟». حالم از این نحوه‌ی تقلب دیگر داشت به هم می‌خورد و کفرم بالا آمده بود. جواب پسر دایی‌ام را ندادم. آن دختر اما یک سؤال بیشتر لنگ نبود. شروع کردم به نوشتن در یک برگه و در فرصت مقتضی برگه را گذاشتم روی دستش. بعد از دو دقیقه برگه را پرت کرد روی صندلی من! زیرش نوشته بود: «این به درد عمه‌ات می‌خوره، جزوه‌ات یه خط در میون پاره بوده فکر کنم.» نمره پایان ترم هم ده شدم. مثل این‌که خود استاد هم گیج شده بود که بالاخره من همه را بلدم، یا هیچ کدام را بلد نیستم.

سوالاتی در باب سوالات فیسبوک

با توجه به اقبال عمومی نسبت به سؤال‌های فیسبوک در این روزها، و از آن‌جا که اینجانب به اقبال عمومی نیاز مبرم دارم، تعدادی سؤال مطرح کرده‌ام تا لال از دنیا نروم، زبانم لال!

(۱) در فیسبوک سؤالی پرسیده شده تحت عنوان: “متولد کدام فصل هستی؟”. در این سؤال متولدین تابستان بیشترین رأی را داده‌اند. کدام‌یک از گزینه‌های زیر صحیح است؟

الف) پائیز، بهار عاشقان است.

ب) بهار عاشقان، همان بهار خودمان است. ولی نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود.

ج) در فصل تابستان، حضور بچه‌ها در منزل باعث می‌شود پاییز خانه‌ها محل مناسب‌تری باشند. در نتیجه بچه‌ها در تابستان به دنیا خواهند آمد.

د) همه‌ی موارد

(۲) در یک نظرسنجی دیگر در مورد انتخابات ۸۸ میرحسین موسوی با اختلاف بسیار بسیار زیادی از بقیه جلوتر است. بعد با اختلاف فاحش کروبی و بعد از او احمدی‌نژاد و آخر هم رضایی. کدام مورد صحیح است؟

الف) این شصت و سه درصد که می‌گن کو؟

ب) ملاک حال فعلی افراد است.

ج) آن‌ها مرد نبرد و نعره و تکبیرند.

د) این‌ها یک مشت خس و خاشاک هستند که رودخانه‌ی ملت این‌ها را با خود خواهد برد. (در این صحنه به ابراز احساسات سعید حدادیان – مداح اهل بیت از دستگاه امام حسین – توجه ویژه شود).

(۳) در آمار دیگری تعداد دخترها و پسرها سرشماری شدند که نتایج تقریباً مساوی بود. پس در نتیجه:

الف) زن‌ها در گرفتن حق تاریخی‌شان برای تساوی بین مرد و زن موفق بوده‌اند.

ب) پسرا شیرن، مثل شمشیرن. دخترا بادکنکن، دست بزنی می‌ترکن.

ج) دخترها برای این‌که کم نیآورند، با اکانت قلابی رأی داده‌اند.

د) پسرها روی نتایج رأی‌گیری اسید پاشیده‌اند مگر نه تعداد دخترها بیشتر است.

(۴) در یک نظرسنجی دیگر برای شرکت در انتخابات مجلس امسال یک سوم رأی‌هنده‌ها به گزینه‌ی آری رأی دادند. کدام مورد صحیح است؟

الف) این‌ها رأی‌های قبلی را پس گرفته‌اند.

ب) ساز و کار انتخابات در کشور اجازه‌ی تقلب را به کسی نمی‌دهد.

ج) انتخابات هم یک نوع تفریح برای پر کردن اوقات فراغت است.

د) اگر تقلب بشه، ایران قیامت می‌شه!

(۵) پرسیده شده برای ازدواج چه چیزی مهم‌تر است؟ شخصیت، پول، قیافه، عشق و… بیشترین رأی با اختلاف زیاد شخصیت است.

الف) خوشگلا باید برقصن، لذا قیافه چندان اهمیت ندارد.

ب) پول چرک کف دست است، لذا پول چندان اهمیت ندارد.

ج) عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه، لذا عشق چندان اهمیت ندارد.

د) اونجای آدم دروغ‌گو!

دکتر دقت کن!

من دکترای نشستن روی یونیت دندان‌پزشکی دارم. یعنی بیشتر از نیمکت مدرسه و دانشگاه، روی یونیت دندان‌سازی بوده‌ام. از سن پنج سالگی تا همین حالا و احتمالاً تا دو ایستگاه مانده به غسال‌خانه، مشتری دائمی دندان‌پزشک‌ها بوده و خواهم بود. یکی از بهترین منابع برای تشریح پیشرفت علم دندان‌پزشکی خود من هستم که فکر می‌کنم یکی دو دکتر را خودم بازنشست کرده‌ام. بعید می‌دانم کسی به اندازه‌ی من به سوراخ دماغ‌های دکترها خیره شده باشد که در حال کنکاش در حلقوم ملت هستند. خودم به شخصه، به میزان دو ساعت سرانه‌ی مطالعه در کشور را بالا بردم، آن‌قدر که در سالن انتظار مجلات خانواده‌ی سبز و کیهان ورزشی و… خواندم. این همه تلاش کرده‌ام ولی همیشه باز هم یک جای کار می‌لنگیده و این دندان‌های بی‌صاحاب کامل درست نشده‌اند.

کلکسیونی از پروسه‌های مختلف دندان‌پزشکی را در دهانم دارم. از همین تریبون به دانشگاه‌های مختلف دنیا اعلام می‌کنم که آمادگی تدریس شدن را دارم. پول را به حسابم واریز کنند تا عکس OPG را برایشان بفرستم. از پر کردگی تا ایمپلنت. از عصب‌کشی تا Re-N2. بریج و شکستگی ریشه و هزار کوفت و زهرمار دیگر که همه‌گی مخزنی بی‌مثال برای آموزش هستند.

اولین دکترم خانم لیدا طوماریان بود که مطبش جردن بود. اگر زنده هست و احیاناً در موتورهای جستجو اسم خودش را سرچ کرد و از این‌جا سر در آورد، سلامی عرض می‌کنم و برایش آرزوی مغفرت دارم که این‌قدر طفل پنج ساله را عذاب داد. بعد دکتر بهبهانی که یک مطبش خیابان آذربایجان بود و یک مطبش میرداماد. دکتر جان سبیل‌هایت یادم نمی‌رود. من به جای این‌که بعد از مدرسه با دوستانم گل کوچک بازی کنم، باید زیر دست و پای تو، دست می‌زدم. یا برعکس. یادت هست یک بار دندان نیشم را عصب‌کشی کردی و ریشه‌اش این‌قدر بلند بود که سوزن‌هایت به انتهای ریشه نمی‌رسید؟ کم مانده بود با پا سوزن را فشار بدی!

بعد یک دکتر فرخی بود که تابلوها و گواهی‌نامه‌هایش تا بیرون خیابان ادامه پیدا کرده بود. بورد تخصصی از همه‌ی ایالت‌های آمریکا و کانادا داشت. کم مانده بود کارنامه‌ی اول دبستانش را هم از پنکه سقفی آویزان کند. با این همه، گند زد به دندان‌های ننه مرده‌ی من! خدا ایشالا ازت نگذره مرد. کدوم افسری به تو گواهینامه داد؟

دکتر اخوان ولی خیلی خوش اخلاق بود. به خاطر همین اخلاقش هم تحملش کردم. گول لبخندش را می‌خوردم و آمپول می‌خوردم! بذاق دهانم امانش را بریده بود. مگر تمام می‌شد؟ بیشتر وقتش به کشیدن آب حوض دهان من گذشت. خودم باید یک گواهی‌نامه مخصوص بابت این‌کار به او اعطا می‌کردم. خدا وکیلی خیلی خجالت می‌کشیدم. منصفانه قضاوت کنم، از بقیه بهتر بود. یک بار هم با دکتر بهلولی لثه‌ام را شکافتند تا ایمپلنت بگذارند. حالا از ما خون می‌رفت و این دو تا می‌گفتند سیگار زیاد می‌کشی و نمی‌توانی ایمپلنت کنی. خلاصه دردسرتان ندهم. همان‌جا زیر دست این دو که مثل نکیر و منکر نشسته بودند بالای سرم مجبور شدم سیگار را ترک کنم که تا همین حالا هم به قوت خودش باقی است. با ایما و اشاره قول دادم که دیگر سیگار نکشم.

خلاصه نوبت به این آخری رسید. اسمش را نمی‌برم ولی تهدیدش کرده‌ام که اگر درد بکشم افشایش می‌کنم. لینک این پست را هم برایش ایمیل می‌کنم تا حساب کار دستش بیآید.

انتخاب کن! آمریکا یا ایران؟

با توجه به این‌که گفته شده:

مردم دنیا الآن دارند انتخاب می‌کنند. یا آمریکا یا ایران.

دیگر انتخاب‌های پیش روی مردم دنیا عبارتند از:

آرنولد یا جمشید هاشم‌پور

هایپ یا ساندیس

یاهو یا یاحق

آل پاچینو یا محمدرضا شریفی‌نیا

آپولو یا ماهواره امید

هیلاری کلینتون یا مرضیه وحید دستجردی

کریستوفر نولان یا مسعود ده‌نمکی

هاینیکن یا ایستک

دروغ بزرگ یازده سپتامبر یا حماسه‌ی بصیرت نهم دی

نام‌گذاری وبلاگ‌ها

از اون‌جایی که من استعداد نهفته‌ای در نامگذاری وبلاگ دارم و متأسفانه کسی من رو تا این لحظه کشف نکرده، تصمیم گرفتم تعدادی اسم برای وبلاگ پیشنهاد کنم تا دوستانی که لنگ اسم‌های متفاوت و تماشاگرپسند هستن، از این اسامی به طور رایگان استفاده کنن.

کره بزی در ایستگاه اتوبوس

کف‌گیر چوبی فوتبالیستی که در تاریکی شب می‌خاراند پشت مربی تیم ملی را، در آفساید سوت می‌زند

یک پا دو پا زدن‌های یک سیرابی بیست و پنج کیلویی

چرگیماژز

زولبیا بامیه‌ی یک الاغ لیبرال دموکرات

وازکتومی روحی

هیوسین

یک منشی

یادداشت‌های یک اسپرم به رحم نرسیده

سه سال پیش با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت

هشت – مجتبی محرمی

این‌جوریه؟