رفتهام دکتر اورولوژی. دکتر، پدر یکی از دوستانم است. هر چه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم از پسرش وقت بگیرم، شمارهاش را از یکی دیگر از دوستانم گرفتم و خودم وقت گرفتم و حتی آشنایی ندادم که من دوست پسرتان هستم. زیر شکمم چند وقتی میسوخت و تیر میکشید. در دفع ادرار مشکل داشتم و تا چند ساعت بعد از حضور من در دستشویی، هیچ جنبندهای در آن نزدیکی پرسه نمیزد. یکبار هنگام اجابت مزاج یک سوسک را دیدم که پا به فرار گذاشت و رفت در دورترین کنج دستشویی و حتی تلاش کرد از کاشیهای لیز توالت هم بالا برود که موفق نشد، ولی چهار چنگولی همانجا آرام شد و اوضاع را تحت نظر گرفت. کار خدا بود که یک دفعه بال نزند که من همانطور بالا نکشیده مجبور بشوم فرار کنم. بعد از این اینترنت کوفتی خواندم که اینها همه میتواند نشانههای بیماریهایی باشد که مو به تن آدم سیخ میکند. این شد که بالاخره با خودم کنار آمدم که بروم و برای دکتر پایین بکشم. بله پایین کشیدن حرف زشتی است. حتی دکتر اورولوژی هم حرف قشنگی نیست. اصلاً صحبت کردن در مورد تشکیلاتی که در شورت قرار میگیرند انگار جسارت میطلبد و وقتی شروع به ایراد خطابه در مورد مشکلاتی چون دفع ادرار و مدفوع میکنی، همه از اطرافت متواری میشوند. ولی وقتی که یکجایی در موردشان بنویسی یا حتی فیلم یا عکسی از مورد داشته باشی که آدمها بتوانند در تنهایی برای خود بخوانند انگار خیلی هم خوب است. ولی وقتی مینویسی – مثل من – طرف میخواند و بعد ممکن است بگوید تو دیوانه هستی. این چیزها چیست که مینویسی؟ البته آدمها به این فکر نمیکنند که در این مورد خاص من بیشتر از گفتن، به خواندن آنها اهمیت میدهم. یعنی مهم نیست که من دیوانه فرض شوم؛ مهم این است که اگر موقع شاشیدن در مجاریشان سوزش احساس کردند، مثل اینکه سرما خوردهاند با آن برخورد کنند و نگذارند سرطان پروستات بچسبد زیر گلویشان. من دیوانه فرض شوم و بیادب، شاید بهتر از این باشد که آدمها آجر روی آجر این دیوارهای احمقانه بگذارند و روز به روز حرف زدن در این موارد سختتر بشود. همین الآن که دارم این متن را مینویسم بردیا آنلاین شده و دارد حرف میزند. به او میگویم که ساکت باشد تا من بتوانم بنویسم و میپرسد چه مینویسی؟ من هم تا اینجای متن را برایش فرستادم. این هم جوابش است:
زدی به سیم آخر؟ یه دفعه پورنو بنویس خودتو راحت کن داداش. خجالت بکش مرد گنده! جمع کن این بساط رو.
این میشود که به سرم میزند بیخیال بشوم. قصد داشتم یک پست بلند بنویسم، ولی خیلی بد است که همه آدم را مسخره کنند. خب من که وقتی شروع کردم به نوشتن این متن تصمیمم را گرفتم اگر کسی مسخرهام کرد، ناراحت نشوم! ولی شدم. خب حالا یا باید ادامه بدهم و متن را تمام کنم و همه بخوانند و آخر سر هم در دلشان به ریشم بخندند که خجالت نمیکشد مرتیکهی احمق؛ یا اینکه همهی اینهایی که نوشتهام و به نظرم مزخرف نیست و ارزش خوانده شدن را دارد با یک کلیک روی لینک “انتقال به زبالهدان” حذف کنم. نه خانی آمده، نه خانی رفته. ولی این نوشتهها به درد زبالهها نمیخورند. مثل این است که کاندوم نو را بیاندازی توی سطل زباله تا یکوقت کسی نبیند. ولی آن کاندوم قابل استفاده است و ما فقط برای اینکه خودمان را ضایع نکنیم میاندازیمش دور. میبینید؟ فرصتهای زیادی دارم تا این حرفها را نزم و در نظر خیلیها احمق جلوه نکنم. ولی ادامه میدهم. آدمها نباید برای چشم و فکر دیگران زندگی کنند. باید بتوانند اگر کاری به نظرشان درست است، آن را انجام بدهند و از این دست حرفهای دو زاری که همه میزنند ولی موقع عمل زیرش زایمان میکنند.
خب کجا بودیم؟ مطب دکتر اورولوژی! به هر حال طبیعی است که نیاز به معاینه هست و من مجبور شدم تشکیلات را بدهم به دستهای توانمند آقای دکتر که روی یک صندلی کوتاه نشسته بود و عینکش را روی نوک دماغش تکیه داده بود. با اینکه خیلی تمرین کرده بودم ولی باز هم سر به زنگاه جوک “دکتر گلوم” آنموقع آمد جلوی چشمم. چند جمله قواعد نگارش را بیخیال بشوید تا بتوانم جوک را درست تعریف کنم:
همشهریه گلویش درد میکرده. میره دکتر. صداش از ته چاه در میاومد و به دکتره میگه: “دکتر گلوم”. دکتر میگه: “برو روی تخت بخواب و لباست را در بیآر”. یارو تعجب میکنه میگه: “دکتر گلوم”. دکتره میگه: “شما علم پزشکی نداری، برو روی تخت”. یارو میره پیرهنش رو در میآره و با تعجب منتظر دکتر میشه. دکتره میآد میگه: “شلوار و شورتـت رو هم در بیار”. طرف با یه نگاه ملتمسانه میگه: “دکتر گلوم”. دکتره دوباره میگه: “شما که علم پزشکی نداری، در بیار عزیزم. در بیار”. یارو در میآره، دکتره میگه: “برگرد و دراز بکش روی تخت”. طفلی دیگه کم مونده بود بزنه زیر گریه. میگه: “دکتر گلوم”. دکتره باز هم میگه: “شما علم پزشکی نداری، برگرد آقا جان. برگرد بهت میگم”. آقایی که شما باشی، یارو برگشتن همانا و اونچیزی که خودتون میدونین همانا. بعد از یه چند دقیقه یارو میگه: “دکتر میشه پرده رو بکشی”؟ دکتره میگه: “چرا عزیزم”؟ میگه: “آخه بقیه که علم پزشکی ندارن، فکر میکنن شما داری با من یه کار دیگه میکنی”.
برعکس آنچه انتظارش را داشتم، کار سختی نبود. برخلاف تمام جوکهایی که از بچگی برای هم تعریف میکردیم، محیط خیلی معمولی بود و با مطب دندانسازی ملعون و یا دکترهای عمومی فرقی نمیکرد. تنها فرقش این بود که آنها چوب بستنی میکردند در حلق آدم، ولی اینیکی با دستکش اوضاع را تحت نظر داشت و خدا را شکر خبری از چوب بستنی، فرز دندانسازی و یا انبر نبود. بعد هم من را نشاند روی یک صندلی شبیه توالت فرنگی و فرمان شاشیدن را صادر کرد و از آنطرف یک گراف آمد بیرون. تنها چیزی که فکر نمیکردم گراف داشته باشد، شاشیدن بود. بعد به این فکر کردم اگر روزی بخواهم کاندید بشوم و رأی بیآورم، گراف شاشیدن طرف به مملکت را میبرم و به مردم نشان میدهم. دکتر گفت که اینها طبیعی است و فقط جهت حصول اطمینان یک سونوگرافی هم بکنم. دروغ نگویم، هنوز دوستم را ندیدهام ولی اگر ببینمش سخت است که تصویر پدرش را موقع کار فراموش کنم. یعنی من هم آنطور نیستم که بگویم روشنفکرم و این مسائل برای من حل شده و برای بقیه نه. برای من هم سخت است و اینهمه زر نزدم و آسمان و ریسمان نبافتم تا خاطرهی دکتر رفتنم را تعریف کنم و شما هم با هیجان دنبال کنید و بعد بروید دنبال بازیتان.
پینوشت: سرطان پروستات دومین سرطان شایع در مردها است که اگر به موقع تشخیص داده شود و مراحل درمان را طی کند، تا حدی قابل درمان است. من خواستم بگویم خجالت نکشید و یا حتی نگذارید اطرافیانتان خجالت بکشند. حتی اگر زن هم هستید، و شوهر یا پسر یا پدرتان کسی را ندارد که این موارد را به او بگوید، خودتان دست بهکار شوید دیوارها را خراب کنید تا بتواند با شما صحبت کند. مردهای بالای چهل سال حتماً باید برای معاینه این داستان به دکتر بروند. اصلاً شما خودتان بیعیب و اشکال. دوست دارید پدرتان یا مردی که دوستش دارید دچار بشود؟ مردهای بالای پنجاه سال، هر سال باید آزمایش آنتیژن بدهند. ادرار کردن پیاپی یا سخت، جاری شدن ضعیف ادرار، عدم توانایی در ادرار، بیاختیاری در ادرار، وجود خون در ادرار، خروج منی همراه با درد، درد مداوم قسمت پایین کمر. هر کدام از این عوامل هم میتواند نشانهای از بروز سرطان پروستات باشد. من دیگر در حد توانم نوشتم. میماند سرطان سینه که جایش اینجا نیست ولی از هر هشت زن یکنفر را مبتلا میکند و آمارش مرتب رو به افزایش است، ولی با تشخیص زودهنگام کاملاً قابل درمان است. اگر از بانوان کسی حال داشت، یک مطلبی بنویسد در آن مورد که از پروستات بدتر است. در جامعهی ما برای مردها هم سخت است نوشتن این مطالب، برای زنها که جای خود دارد.
نمیگی از اینجا خانواده رد میشه؟
گفتم با اون چیزایی که بارت کردم دیگه بی خیال میشی.
بردیا تو برای چی گفتی ادامه نده به نوشتن
میثم تو برای چی به حرف این گوش کردی و متن رو نصفه نیمه رها کردی
علی جان
تو وسط متن گیر کردی نه؟
می خواستم کاملش رو بخونم که دیدم ادامه نداده
من ادامه دادم. ولی رشتهی افکارم یهو ریخت به هم و اون متن با اون صلابت تبدیل به یه متن دمدستی شدی برادر. به بزرگواری خودت ببخش. تا سوسکش که خوب بود؟ نه؟
لوووووووووووول
تا چهار چنگولی اومدم جلو
یهوئی یاد این پنگولی افتادم :دی
خوب آقای میثم عزیز راستش خود متن به نظر من یک متن عادی و علمی بود و هیچ فرقی هم با نوشتن در مورد سرماخوردکی یا سرفه یا مثلا ریزش موی سر نداشت. اونچه که برای من بی نهایت تعجب آور بود و خیلی خیلی شوکه شدم این بود دیدم چقدر این موضوع نوشتنش برای شما و ظاهرا اون دوستتون سخت و نامتعارف بوده!!!! یعنی این خیلی منو تعجب زده کرد! یعنی هنوز نفهمیدم چرا انقدر براتون نوشتن در مورد آلت تناسلی سخته، و برای دوستتون با نوشتن در مورد پورن یکی بوده!!!! یا مثلا فرد قبلی اینجا نظر داده که خانواده رد می شه!!! مگه نوشتن در مورد اعضا بدن مادامی که از کلمات مستهجن استفاده نشه چه اشکالی داره؟ یا باز هم نفهمیدم که چرا فکر کردید نوشتن در مورد سرطان سینه برای خانمها باید سخت باشه؟!! راستش من پیش نیومده از معینات سینه یا ویزیت های زنانم بنویسم، اما یک پست مفصل در مورد تخمک گذاری ام نوشتم و راستش نه به نظرم پورن بود، نه خجالت آور، نه چیزدیگه. به نظر هیچکدوم از خواننده هام هم اینطور نبود، اتفاقا همه خیلی عادی با موضوع برخورد کردند و نظر دادند. نمی دونم آیا آقایون این مسائل براشون سخت تره صحبت در موردش که شما اینهمه به سختی نوشتید یا دلیل دیگه ای داره. به هر حال پستت جهت اطلاع رسانی به مردها عالی بود. ممنون
کجا عالی بود . اینا میخوان جوونایی ما رو از راه به در کنند.
اینا می خوان فرهنگ منحط غرب رو در کشور اسلامیمون ریشه دار کنن.
اینا میخوان تیشه به ریشهی اعتقاداتمون بزنن.
خدا ازتون نگذره ای ایادی استکبار
خب ظاهراً شاهد از غیب رسید [کامنت بالا]! البته طبیعی هست که برای شما چیزی تعجبآور باشه و برای من نباشه. من دقیقاً برعکس شما از این تعجب میکنم که برای یک خانم در جامعهی ما خیلی سخت هست راجعبه تجربههای مشابه حرف بزنه. من قصدم از این همه تأکید روی خجالت کشیدن، مطرح کردن و عریان کردن همچین تابویی هست که توی جامعه وجود داره. من فکر میکنم اولین قدم، قبول کردن وجود این تابو هست، دومین قدم تلاش برای رفع کردن اون. خیلی از زنها به دلیل همین حیای تحمیلی از جامعه هست که رسیدگی رو به تعویق میاندازن، چه برسه به اینکه اطلاعرسانی بکنن راجعبهش. ولی شما ظاهراً وجود این تابو در جامعه رو نادیده میگیرید. شاید هم من اشتباه برداشت کردم.
آقا میثم
متاسفانه باید بگم این اخلاق تو آقایون خیلی پررنگتره و در واقع دنباله همون اخلاق هست که مردها همسرشونو به اسم صدا نمیکردند(وخیلی ها هنوز صدا نمیکنند) و در مورد همسرشون حتی با دوستان و بستگان نزدیکشون هم صحبت نمیکردند.
در صورتیکه خانمها عادت دارند در مورد همه روابط شخصیشون و حتی چزئیات روابط زناشویی با دوستان و بستگان نزدیک (البته خانمها) صحبت کنند.
با اینایی که گفتی موافقم. پررنگتر و کمرنگتر بودنش رو قضاوت نمیکنم، ولی مردها هم خیلی مشکلات عدیده دارند، مخصوصاً توی صحبت کردن.
دوست عزیز
میثم خان الله داد
شما خودت فرزند شهیدی برادر.
از شما بعیده دستت با اوامل داخلی و خارجی استکبار تو یک کاسه باشه. اگه این متن رو میر حسین مثلا موسوی می نوشت بهش ایرادی نمیشد گرفت ولی شما چرا برادر؟
الا ایهال ما وبلاگ شما رو الارغم میلمون به کمیته رسیدگی به جرائم اینترنتی نشون دادیم
ببخشید. سعی میکنم دیگه با عوامل دستم رو توی یه جا نکنم!
قباهت داره آقای الله داد.
هه …
میثم میشه به ریش این آقا خندید؟؟؟
دوست عزیز
من توهین کردم که شما توهین می کنید؟
من فقط دارم میگم که هر سخن جایی و هر نکته جایی دارد.
ایشون باید دست از انتشار این مطالب خلاف عفت عمومی بردارن و به راه خقیقی قدم بذارن
الا ابهال؟
راستش تا چند ماه پیش من هم یه همچین حسی داشتم
ولی بعد از اینکه به خاطر سنگ کلیه مجبور شدم برم تو اتاق عمل تا سنگ شکن کنم همه چی فرق کرد.
من با بدنی که از کمر به پایین بی حس بود افتاده بودم روی تخت و یه پارچه که از کمر به پایین من رو پوشونده بود و چند تا دکتر مرد و یه دکتر خانمکه وسط پاهای من وایستاده بودن و هر کدوم یه کاری میکردن.
در عرض ۱ ماه ۳ بار رفتم اتاق عمل و بار آخر کاملا برام عادی شده بود، چون سلامتیم برام از همه چی مهمتر بود
ای بابا چرا؟ میگفتی کمپوت میآوردیم داداش.
کمپوت برام خوب نبود، بیشتر ماءالعشیر میخوردم
دوست عزیز بهتر نبود در نوشتن مطلبت از کلمات زشت و شنی استفاده نمی کردی؟
یعنی چی که می نویسی خانمکه وسط پاهای من ایستاده بود؟
قباهت داره در کشور اسلامی .
من نمی دونم براذرا چرا در این وبلاگ رو نمی بندن
والا منم اولش خیلی نارحت بودم ولی آخرش با خودم کنار اومدم که من مریضم و اون دکتر و ما به هم محرم
شما که خودتون حلال و حرام سرتون می شه چرا با اون لحن کامنت گذاشتید برادر. شبهه ایجاد می کرد.
در پناه حق باشید
احسنت برادر . البته صحیح تر بود که برای نگاه کردن با مانیتور هم از مرجع تقلید خودتان کسب تکلیف می کردید. الا ایحال من به خاطر این دید و نگرش مذهبی به شما احترام می گزارم.
ای بابا دوست عزیز حقگو
شما نگاهتون رو فیلتر کن اینقدم این برادرای کشور اسلامی رو به زحمت ننداز
خانم یا آقای ماهک
کسی جایی رو فیلتر نمی کنه بلکه دوستان سالم سازی انجام می دن تا محیط پاکی در فضای صایبری داشته باشیم.
آقا؟!
شما واقعا احتیاج به پاشویه دارید انگار
تبتون رسما بالاست.
آخه کدوم آقایی ماه که من دومیش باشم
میثم جون اقا رو راهنمایی کنید اگر هم کار از راهنمایی گذشته دلداری بدید.
و البته بعد از آنکه بنده به محرمیت خودم و ایشان پی بردم باز پرده ها را نیانداختیم و اون پرده حائل را برای کم کردن روی شیطان نگه داشتیم و از مانیتور صحنه را دیدیم
خانوم یا آقای ماهک
شما در شیوه مراکسیوپونیستی می خونید که چنین نظراتی و چنین افکاری چقدر برای اجتماع خطرناکه
ورود بانوان ممنوع رو وقتی خوندن و ریسه رفتنام تموم شد دیدمD:
شما قلمتون رساس داداش
زحمت اطلاع رسانی من باب سرطان صنف نسوان هم بکشین
نه دیگه. به نظرم نیاز هست به یک نوع تجربهی شخصی. یعنی خواننده باید خودش رو همراه نویسنده حس کنه. مثلاً کسی که خودش، یا توی خانوادهاش کسی بوده. یا هست. یا نگرانی شخصیاش هست و اطلاعات خوبی راجعبه این موضوع کسب کرده. در حد اطلاعات فقط من میدونم سن بالای ازدواج و بچهدار شدن در سنین بالا از مهمترین عوامل هستن برای سرطان سینه.
میبینی آقای الله داد؟
میبینی برادر من؟
میبینی؟
دیگه همین مونده که بیای در مورد سرطان های مخصوص بانوان هم بنویسی.
وقتی همون روز اول بهت گفتم این پست رو پاک کن. به خاطر همین چیزا بود
خداوندا از سر تقصیرات ما درگذر
خب سلامتی تون رو بهتون تبریک میگم.
و یه تبریک دیگه به خاطر جسارتتون. خیلی خوشم اومد. فقط عنوانش جالب نبود. اگه بهش مثه یه سرماخوردگی نگاه می کردی واقعا، مهم نبود که مخاطبت جنسیتش چیه.
همیشه میگم هر وبلاگی یه تاریخ انقضا داره و اون تاریخ زمانیه که نوشتهای نویسندش شبیه سلیقه خواننده هاش میشه
خوشحالم که این وبلاگ این سیر نزولی رو طی نمی کنه.
موفق باشی
گودر که نیست آپ می کنی یه تلنگری بزن.
راستش عنوانش رو یکی دیگه پیشنهاد کرد. و بیشتر به این دید نگاه کن که تحریککننده است که هر دو جنسیت بخونن.
مرسی ماهک. ولی تلنگر زدن خیلی سخته خداییش. از این ستون سمت راست اشتراک ایمیلی رو بزن بیزحمت. تقریباً مطمئنترین و کمدردسرترین راه هست. من هم مطمئن میشم که چیزی از دست نمیره :)
برادر من
پسر شهید
نحریک کننده یعنی چی؟
شما دیگه چرا به دامن بیگانه ها فرو غلت زدید؟
حداقل می گفتید تهییج کننده
من از شما که صاحب این انقلاب هستید بیشتر انتظار دارم
نمی دونم چطوری با این ظرافت خاص کلمات و اصطلاحات چیزدار رو از متن نوشته ها بیرون می کشی!
جایی دوره دیدید؟
عنوانش خیلی هم خوب بود. دهااااااااااااااااااا
پس کامنتهای من کجاست؟
کدومهاش؟ همهشون اینجا هستن که.
نمیدونم اخیرا چه اتفاقی برات افتاده …
یا چه دست خوش چه تغییراتی شدی …
فقط از نوشته هات خوب فهمیدم که مثل قبل نیستی …
نوشته هات داره کم کم بوی ناامیدی میگیره …
ببخشید یه (چه) اضافی تایپ کردم …
تصحیح میکنم : یادست خوش چه تغییراتی شدی …
ناامیدی کجا بود؟ این نوشته کجاش بوی ناامیدی میده؟ محیط به این شادی و شادمانی و نشاط!
این نوشته بوی انحراف جنسی می ده برادر.
پناه می برم به خدا
سلام میثم جان میگم کم مونده خودمونم فیلتر کنن. نمیدونستیم صحبت در مورد اعضای بدن هم جرم داره.بالاخره باید ۱۰۰ سال از دنیا عقب باشیم.پایدار باشی سلامت نه فیلتر و محو.
خانم یا آقای آسمان
چه خوب می شد که هر کسی با اسم حقیقی خودش کامنت بذاره تا مجبور نشویم اسم مستعار داشته باشیم.
به حول و قوه الهی الارغم تاریک نمایی امثال شما کشور اسلامی بر تارک دنیا می درخشد
خیلی ها هستند که آرزوی بودن در کشور ما رو دارن.
آرزوی امت حزب الله بررسی جرائم این وبلاگ مستهجن بوده و هست
نه میثم جدی میگم … جون سنیچ مث قبل نیستی …
نمیدونم شایدم من دیدگاهم تغییر کرده!!!!!!!!!
با اینکه چند وقتی هست اینجا رو میخونم اما اینبار اولین باری بود که حین خوندن میخندیدم، اونم به مدد جناب حق گو!
سلامت باشید آقای الله داد:)
آقا یا خانوم دیک
حرف های من از سوز دل است نه برای خنده
برای شما افسوس می خورم که حتی جرات ندارید با اسم حقیقی خودتان کامنت بگذارید
۱.دایس!
2.رو اسم کلیک کنید به وبلاگ بنده میرسید،نیازی به نام بنده نیست.
۱.دایس!
2.روی اسم کلیک کنید به وبلاگ بنده میرسید، نیازی به نام بنده نیست!
آقا یا خانوم دیک
منظورتان از دایس را متوجه نشدم. لطفاً توضیح دهید.
اقای حق گو من اسم مستعار ندارم و اینکه من به عنوان یه دختر ایرانی کشور و ملتم رو دوست دارم ولی این دلیل نمیشه ضعفها شو نبینم. ولی شما امثال شما فقط نظر خودتون و میبینید بقیه هم که وجود ندارن چه خوب که یاد بگیریم به همه سلیقه ها باید احترام بذاریم.
من به همه سلیقه ها در چهارچوب نظام اسلامی احترام می ذارم و نمی تونم و نباید چشم به روی انحرافات ببندم.
ما تا آخر ایستاده ایم.
مرگ بر منافق
برادر شما مثل اینکه بیخیال نمیشی؟ بکش بیرون دیگه.
پناه می برم به خدا از شر این کلمات مستحجن
مرسی پسرخاله میثم.وقتی یک وبلاگ نویس معروف و ماهر میاد و نوشته من رو میخونه و نظرش رو بهم میگه کلی ذوق میکنم.کمک ت اگر نبود، این متن درست نمیشد:-)
ایشالا بزودی نوبت شما با خانومت ;-)
بلا دور باشه انشاالله.
کار خوبی کردی که یک واقعیت رو نوشتی.
کاش همه بتونن دیدشون رو یه کمی عوض کنند.
شاید اینجوری خیلی از مشکلات جامعه حل شه؛
شاید.
معروف و ماهر رو خوب اومدی :))
لینک این جا رو یکی از دوستان بهم داد …
آخه من یه پست راجع به وباسیر نوشتم! البته ماجرای وباسیر من به سفارش یه آقا پسر بودش!:-دی
برای من نوشتن این جور مطالب اصلا سخت نیست!!! ایده اش را بدهید من راجع بهش می نویسم… سرطان سینه! من ایده ای ندارم.. کمک کنید می نویسم
سرطان سینه بزرگترین عاملش دیر ازدواج کردن و دیر بچهدار شدن هست. این خودش کلی سوژه است برای نوشتن.
من زن هستم و دیدم
توغلط کردی
مواظب باشید اونهایی که از علم پزشکی سردرمیارند نگیرند (…) شما رو پاره پوره کنند چون همینجوری که دیدیدید همه علم پزشکی ندارند که