ابتدا قصد داشتم ایراداتی به قالب وبلاگ تخته شاسی و شلوغیاش بگیرم. دیدم این به هیچ وجه نقطهی ضعف نیست. اینکه تو دلت بخواهد و چند موزیک به بازدیدکنندگانت پیشنهاد بدهی و به این موضوع فکر نکنی که کمتر وبلاگی همچین چیزی دارد. این خودش نقطهی مثبت است. میلاد همانطور که بر سر در وبلاگش نوشته، اسیر کلیشه نشده. لااقل در این مورد به خصوص این اتفاق نیافتاده.
تخته شاسی از نظر من استعداد دارد. استعدادی که هنوز خام است و آنطور که باید مسیر خود را پیدا نکرده. مواردی در تخته شاسی دیدهام که باعث شده به بقیه پیشنهادش بدهم، ولی این موارد همیشگی نیستند. به نظرم آنقدر بر کلیشهای نشدن متنها و تکراری نبودن آنها تأکید میشود که هیچگاه مسیر اصلی استعداد قلم میلاد شناخته نمیشود و متنهای پر فراز و نشیبی از او میخوانیم. یعنی درست همان وقتی که از متنی خوشت میآید و دوست داری متنی مشابه یا با همان ژانر را بخوانی، یک دفعه متنی با سبک و سیاق متفاوت میبینی. این موارد حتی از دو سه دسته بیشتر هستند و به نظرم دستهبندیهای که میلاد برای نوشتههایش تعیین کرده میتواند خیلی بیشتر باشد.
از طرفی میخواهم این رهایی قلمش را تحسین کنم، ولی از طرفی با یک هویت مشخص پشت متون روبرو نیستم. آن ارتباطی که باید برقرار کنم گاهی برقرار نمیشود. ژانری که میلاد آن را خوب مینویسد و نیاز به چکشکاری دارد تا یک متن فوقالعاده از داخلش در بیآید، کمتر مورد توجهش قرار میگیرد و هفتهی بعد جایش را به یک متن معمولی میدهد. به اعتقاد من چیزی که تخته شاسی نیاز دارد، این است که تکلیف خوانندهاش را معلوم کند. اگر خواننده زیاد گیج بزند، خود به خود خسته میشود و شاید فقط برای معاملهی کامنت، یا رفاقت سری به تخته شاسی بزند. این امر فوقالعاده برای یک وبلاگنویس خطرناک است و شناختن و رهایی از آن هنر میخواهد.
مورد بعدی تعدد وبلاگهای میلاد است. یک وبلاگ برای مینی مال نویسی، یک وبلاگ برای فوتوبلاگ و یکی هم تخته شاسی. به نظرم حالا که میلاد مصمم است که راهش را ادامه بدهد، بهتر است یک دامین شخصی داشته باشد، و همهی این موارد را در یک آدرس جمعآوری کند. برای هر کدام هم فید و کامنت جدا بگذارد. خلاصه که با این سه وبلاگ داشتن با آدرسهای مختلف مشکل دارم.
یک موردی هم که شاید خوشایند نباشد این است که میلاد به صورت تقریبی پای تمام پستهایش یک لینکی میگذارد. گاهی هم پانوشتهایی که ربطی به متن ندارند. این به عقیدهی من باعث میشود که متن استقلال خود را از دست بدهد. دلایل و مثالهای بسیار زیادی دارم که این کار متن را مهجور میکند. مسیر نظرات را عوض میکند. ذهن را منحرف میکند. و هزار و یک مشکل دیگر.
میلاد پشتکار و استعداد لازم را دارد. و این فرصت را در اختیار دارد که متنهای بهتر و بهتر و بهتری بنویسد. مقداری وسواس بیشتر و کار روی وزن کلمات میتواند متنهایش را پختهتر کند. منظورم این نیست که با کلمات پشتبازو بزند، بلکه به قول استادی نباید در به کار بردن کلمات گشادهدستی کند. باید خسّت به خرج دهد در استفاده از آنها.
ماه: خرداد ۱۳۸۹
نقد ستون پیشنهادات – گلابی دیوانه
این تعداد محدودی که در ستون پیشنهادات گذاشتهام، حاصل چند سال وبگردی و سرک کشیدن به خانهی این و آن است. تعداد بسیار بیشتری از اینها هستند که روابط بسیار نزدیکتری با من دارند و یا حتی بیشتر از اینها در وبلاگشان حاضر شدهام و مطالبشان را خواندهام. ولی این چند نفر بیشترین کشش را در من ایجاد کردهاند طی این سالها. میتوانستم همهی دوستانم را در این ستون قرار دهم، ولی به یک جور معامله بیشتر شبیه بود. اسمها هم ارزش واقعی خودشان را از دست میدادند و دیگر ستون پیشنهادات نمیشدند و اسمی شبیه دوستان مناسبتر میشد برایشان. خلاصه که عصارهی چند سال خواندن وبلاگهای مختلف توسط من شده است این ستون چند نفری.
ولی تمام این حرفهایی که زدم دلیل نمیشود که بر این دوستان، نقدی وارد نباشد. درست به همین دلیل که این اشخاص را به شما خوانندگان پیشنهاد دادهام، میخواهم بر تک تکشان نقدی وارد کنم. از شما خوانندگانی که این پیوندها را دیدهاید و با آنها آشنا هستید هم دعوت میکنم تا در قسمت نظرات، نقد خود را ثبت کنید. من برای این کار از تک تک این دوستان اجازه میگیرم. در صورت تمایل هم خود دوستان (ستون پیشنهادات) میتوانند از خوانندگانشان دعوت کنند تا در اینجا نقدشان کنند. سعی میکنم میزبان خوبی برایشان باشم.
نثر روان و زبان ساده مشخصهی اصلی موسیو گلابی در متونش است. ارتباطی که بسیار راحت و بیدردسر خواننده با متن برقرار میکند باعث میشود که خواننده از روزهای اول که خواندن این وبلاگ را شروع میکند، حس کند سالهاست که خوانندهی آن است. در این سبک خیلیها سعی کردهاند، ولی بدون شک یکی از موفقترینشان، موسیو گلابی است. رعایت اصول نگارش، استفاده صحیح و وسواسی از نقطه و ویرگول، روند هیجانانگیز متن و لبخندی که همیشه در طول متن بر لبان خواننده مینشاند از نقاط قوتش است. لبخندی که کمتر به قهقهه تبدیل میشود، ولی حس خوبی را منتقل میکند. من یادداشتهای یک گلابی دیوانه را وبلاگ طنز نمیدانم، ولی زبانش را چرا.
یکی از مواردی که من نمیپسندم، حرکت موسیو گلابی روی سطح است. گاهی از خواندن آنهمه جملهی صمیمی و گرم که ممکن است حتی در ذهن آدم ثبت شود، در آخر هیچ چیز نمیماند. و برعکس در معدود مواردی که موسیو حتی چند جمله از متن را از سطح به عمق هل داده است و در عین حال سادگی و شیوایی متن را حفظ کرده است، اثری ماندگار بر من گذاشته. این عدم ورود به عمق، با توجه به شناختی که از موسیو گلابی دارم، شاید از روی عمد و یک طور خود سانسوری اتفاق بیافتد. ولی خوانندهای که برای خواندن متنهایی فراتر از دفترچهی خاطرات به اینترنت میآید و وبگردی میکند، بعد از خواندن چند متن از او، شاید به چشم یک روزانهنویس به او نگاه کند. این امر با تعداد فراوان خواننده منافاتی ندارد. به عقیدهی من مهم است که موسیو گلابی بداند خوانندگانش برای چه منظوری وبلاگش را میخوانند. و ببیند برای آنها مینویسد، یا برای دغدغههای ذهنیاش. برای دردش. برای آرمانش. اگر شناختی از او نداشتم، از خواندن بعضی از متونش، به نظرم یک پسر بیست ساله میرسید که گاهی از محیط اطرافش هیجانزده میشود و آنها را با کمی نمک و فلفل به خورد ما میدهد. و البته در این کار خوب عمل میکند. ولی اندک متنهای تأثیرگذار او خبر از حقیقتی در پس این متون میدهد.
همین دیگر. اگر بیش از این نقد داشتم که دیگر به شما پیشنهادش نمیکردم. یک ایراد دیگر هم به موسیو بگیرم و قلم نقد را به شما واگذار کنم. تعداد زیاد علامتهای تعجب (!) در متنهایش روی اعصاب من بندری میزند.
شصت درصدیها و چهل درصدیها
بعضی از آدمها کمتر از آن مقداری که باید فحش بخورند، میخورند. یعنی هر چقدر هم که بخواهی جلوی خودت را نگهداری یا سعی کنی آدم منطقیای باشی، نمیتوانی فحششان ندهی. یکی از همین آدمها، ناظم دوران راهنمایی ما به نام آقای «عظیما» بود.
ما در مدرسهای به نام «رهروان امام» درس میخواندیم. این مدرسه در خیابان پیامبر قرار داشت و مدرسهی «شاهد» بود. از همان مدارسی که برای فرزندان شهدا و جانبازان بود. شصت درصد از بچهها، فرزندان شهید و جانباز و مفقود بودند، و چهل درصد آنها بچههای غیر از خانوادههای شهدا بودند که اغلب هم از فرزندان مسوولان مملکتی بودند. در کل این شصت درصد و چهل درصد یکی از اصطلاحاتی بود که در مدارس شاهد رایج بود.
خب به دلیل کم بودن این مدارس، بچههای شاهد از خیلی از محلههای تهران به آن مدارس میرفتند. به عنوان مثال در مدرسه ما بچههایی از محلههای تهرانسر، مهرآباد، وردآورد و… بودند تا سعادت آباد و شهرک غرب و آزادی و اکباتان. از همهی بچههای شاهد اگر سؤال کنید، کسی نیست که منکر فرق گذاشتن کادر این مدارس بین شصت درصدیها و چهل درصدیها باشد. یکی از همین عوضیها آقای «عظیما» بود. از همینها که فرق میگذاشت بین شصت درصدیها و چهل درصدیها.
یادم میآید که دوم راهنمایی با چند تا از بچهها از کلاس اخراج شدیم. علت دقیقش را یادم نیست، ولی یادم است که مشکل درسی بود، نه انضباطی. همهی ما هم از آن شصت درصدیها بودیم. دوستان صمیمی هم بودیم. این آقای عظیما ما را برد در یکی از اتاقهای مدرسه که مقداری هم تاریک بود. در را قفل کرد. مقداری با ما حرف زد. یک جوری که یعنی این کارهایی که میخواهد انجام دهد، به نفع خودمان است. بعد یکی از آن خط کش چوبیهایی که لبهاش یک تیغه داشت را برداشت و به ما گفت دستتان را بگیرید جلو. گفت هر کس ده ضربه میخورد به دستش. اگر دستش را بکشد، ده تا را که میخورد هیچ، چند تا هم به پر و پایش میخورد. خلاصه ما را جلوی هم شروع کرد به زدن. قیافهی همهی دوستانم را یادم است. نگاهی همراه با خشم و تنفر میکردند به عظیما، در حالی که درد میکشیدند. از آن لحظههایی که غرور یک پسر جوان خرد میشود. آن نگاهها را با هیچ کلمهای نمیشود بیان کرد. به این نگاهها اضافه کنید قیافهی عظیما را که یک نوع شادی به خصوص از درونش قلیان پیدا میکرد و به سختی جلوی لبخند رضایت آمیزش را میگرفت. این بچهها همه فرزندان شهدا بودند. پدرشان را برای این خاک از دست داده بودند. ای لعنت به تو و پدر و مادری که تو را تربیت کرد، عظیما.
ما چند بار دیگر هم مهمان آقای عظیما شدیم. بعد از آن داستان تازه فهمیدیم که این کار انگار یکی از کارهای یومیهی ایشان است. یعنی وقتی بچهها بعد از زنگ تفریح به صف میشوند و سر کلاس میروند، آقا تفریحش را شروع میکند و بچههایی که درسشان را بلد نبودند و یا تکلیفشان را ننوشته بودند را به آن اتاق میبرد و در را قفل میکند و ادامهی ماجرا. حالا چرا کسی از چهل درصدیها را تنبیه نمیکرد، علتش مشخص است. به هر حال آنها پدران گردن کلفتی داشتند که سایهشان بالای سرشان بود. ممکن بود این کار برای آنها گران تمام شود. بگذریم. بگذریم که دنیا محل گذر است.
پینوشت: در فیسبوک هم صفحهای برای پاشویه راه انداختهام که متنها همانجا هم میآید و شما دوستان میتوانید راحتتر بخوانید و نظر بگذارید. [اینجا] هم صفحهی فیسبوک پاشویه.