این تعداد محدودی که در ستون پیشنهادات گذاشتهام، حاصل چند سال وبگردی و سرک کشیدن به خانهی این و آن است. تعداد بسیار بیشتری از اینها هستند که روابط بسیار نزدیکتری با من دارند و یا حتی بیشتر از اینها در وبلاگشان حاضر شدهام و مطالبشان را خواندهام. ولی این چند نفر بیشترین کشش را در من ایجاد کردهاند طی این سالها. میتوانستم همهی دوستانم را در این ستون قرار دهم، ولی به یک جور معامله بیشتر شبیه بود. اسمها هم ارزش واقعی خودشان را از دست میدادند و دیگر ستون پیشنهادات نمیشدند و اسمی شبیه دوستان مناسبتر میشد برایشان. خلاصه که عصارهی چند سال خواندن وبلاگهای مختلف توسط من شده است این ستون چند نفری.
ولی تمام این حرفهایی که زدم دلیل نمیشود که بر این دوستان، نقدی وارد نباشد. درست به همین دلیل که این اشخاص را به شما خوانندگان پیشنهاد دادهام، میخواهم بر تک تکشان نقدی وارد کنم. از شما خوانندگانی که این پیوندها را دیدهاید و با آنها آشنا هستید هم دعوت میکنم تا در قسمت نظرات، نقد خود را ثبت کنید. من برای این کار از تک تک این دوستان اجازه میگیرم. در صورت تمایل هم خود دوستان (ستون پیشنهادات) میتوانند از خوانندگانشان دعوت کنند تا در اینجا نقدشان کنند. سعی میکنم میزبان خوبی برایشان باشم.
نثر روان و زبان ساده مشخصهی اصلی موسیو گلابی در متونش است. ارتباطی که بسیار راحت و بیدردسر خواننده با متن برقرار میکند باعث میشود که خواننده از روزهای اول که خواندن این وبلاگ را شروع میکند، حس کند سالهاست که خوانندهی آن است. در این سبک خیلیها سعی کردهاند، ولی بدون شک یکی از موفقترینشان، موسیو گلابی است. رعایت اصول نگارش، استفاده صحیح و وسواسی از نقطه و ویرگول، روند هیجانانگیز متن و لبخندی که همیشه در طول متن بر لبان خواننده مینشاند از نقاط قوتش است. لبخندی که کمتر به قهقهه تبدیل میشود، ولی حس خوبی را منتقل میکند. من یادداشتهای یک گلابی دیوانه را وبلاگ طنز نمیدانم، ولی زبانش را چرا.
یکی از مواردی که من نمیپسندم، حرکت موسیو گلابی روی سطح است. گاهی از خواندن آنهمه جملهی صمیمی و گرم که ممکن است حتی در ذهن آدم ثبت شود، در آخر هیچ چیز نمیماند. و برعکس در معدود مواردی که موسیو حتی چند جمله از متن را از سطح به عمق هل داده است و در عین حال سادگی و شیوایی متن را حفظ کرده است، اثری ماندگار بر من گذاشته. این عدم ورود به عمق، با توجه به شناختی که از موسیو گلابی دارم، شاید از روی عمد و یک طور خود سانسوری اتفاق بیافتد. ولی خوانندهای که برای خواندن متنهایی فراتر از دفترچهی خاطرات به اینترنت میآید و وبگردی میکند، بعد از خواندن چند متن از او، شاید به چشم یک روزانهنویس به او نگاه کند. این امر با تعداد فراوان خواننده منافاتی ندارد. به عقیدهی من مهم است که موسیو گلابی بداند خوانندگانش برای چه منظوری وبلاگش را میخوانند. و ببیند برای آنها مینویسد، یا برای دغدغههای ذهنیاش. برای دردش. برای آرمانش. اگر شناختی از او نداشتم، از خواندن بعضی از متونش، به نظرم یک پسر بیست ساله میرسید که گاهی از محیط اطرافش هیجانزده میشود و آنها را با کمی نمک و فلفل به خورد ما میدهد. و البته در این کار خوب عمل میکند. ولی اندک متنهای تأثیرگذار او خبر از حقیقتی در پس این متون میدهد.
همین دیگر. اگر بیش از این نقد داشتم که دیگر به شما پیشنهادش نمیکردم. یک ایراد دیگر هم به موسیو بگیرم و قلم نقد را به شما واگذار کنم. تعداد زیاد علامتهای تعجب (!) در متنهایش روی اعصاب من بندری میزند.
انگار من خیلی بهموقع به پستت رسیدم، یعنی هنوز جوهرش تمام و کمال خشک نشده که من اومدم وسط میدون!
اگه اشکالی نداره من فعلاً هیچ اظهار نظری نمیکنم و میذارم که تمام دوستان نظرشون رو (بدون سانسور و بدون ترس از هرگونه عواقب احتمالی) در مورد من و وبلاگم بنویسن. قسم میخورم که در فواصل زمانی مناسب همه رو دونه دونه جواب خواهم داد و اگه عمری بود نهایتاً نقدهای خودم بر خودم رو هم مینویسم!
پیشاپیش از همهی دوستانی که وقت میذارن و چیزکی مینویسن ممنونم و آمادگی خودم رو برای مواجه شدن با هر انتقاد یا پیشنهادی اعلام میکنم. بهنظرم دیگه لازم نیست اینو بگم که اگه کسی اینطور خودش رو در اختیار من قرار میداد بهشخصه بیشترین سوء استفادهی ممکن رو ازش میکردم! امیدوارم تمام رفقا چنین برخوردی در مواجهه با دموکراسی و آزادی نزدیک به مطلق من داشته باشن!
و من الله التوفیق، موسیو گلابی!
سلام
خب من چون اصلا منتقد نیستم نمی تونم مثل شما زیبا بنویسم ولی این بنده خدا!!! همین طوری سطحی هم می نویسه دوستان با بلدوزر از روش رد می شن و یه برداشت دیگه می کنن وای به حال اینکه بخواد یکم از اعماق تهش!! بنویسه :دی
من نکته مثبتی که از وبلاگش دارم اینه که هوش بالاش تو نوشته هاشم نمود داره و میدونه چطور با همه مدل مخاطبش صحبت کنه
آقا این پورسانت ما فراموش نشه :))
چه نقد کوبندهای! مرسی :)
خب دس روی جای حساسی گذاشتی. لول !
بذار ببینم تصوراتم از گلابی چیه!
خب چیزی که مشخصه، اینه که گلابی دیوانه از دید مخاطبینش وبلاگ موفقی بوده. ولی من میخوام برم سراغ منفی هاش.
۱-همونطور که گفتی نثر روان و صمیمی و قابل فهمی داره. خوبیش اینه که موقع خوندن مجبور نیستی به مغزت فشار بیاری تا بفهمی حالا منظورش از این حرفا چی بوده. ولی بدیش هم اینه که با بستن وبلاگ، پرونده موضوع هم توی ذهنت بسته میشه. میخوام بگم که لااقل برای من درگیری ذهنی موثری ایجاد نکرده.
۲-گلابی شخصیه که به گلابی بودنش مینازه. این نکته رو من نمیپسندم.
حالا چطور به همچین برداشتی رسیدم؟!
یادمه یه بار یه کامنت برای تو گذاشته بود با همچین مضمونی: “گلابی برای هرکسی کامنت نمیزاره، برو حال کن ” خب قطعا” این شوخی بود،ولی بهرحال روی شناخت من اثر گذاشت. البته از بین خیلی از نوشته هاش هم یه نشونه هایی از غرور ِ تحت وب بچشم میخوره !
بهر حال من الان با این تصور وبلاگشو میبینم که آدم مغروریه.
۳-ستون “سایر پیشنهادات” گلابی، منو یاد کتابخونه این آدمهای پولدار میندازه. اینهایی که هر کتابی رو صرفا” برای اینکه جلدش قشنگه یا اینکه اصغر آقا هم اون کتاب رو توی کتابخونه اش داره میخرن!
ممنون که ترجیح دادی بری سراغ منفیها… خب منم سریع برم سراغ اصل مطلب!
یک. در مورد درگیری ذهنی بهت حق میدم. دلیلش اینه که از یه زمانی به بعد حس کردم که اعصاب و روان خوانندههام داره خراب میشه بس که به موضوعات سیاسی و اجتماعی و چیزهایی ازین دست پرداختم. خودم هم دوست داشتم نوشتن این چیزها رو ادامه بدم اما مجبور شدم یه مقدار تعدیلشون کنم و از خیلی نوشتههام فاکتور بگیرم. اتفاقاً همین چند روز پیش داشتم یه نگاهی به پستهای منتشرنشدهم مینداختم که دیدم تعدادشون به بیست سی تا رسیده و البته دیگه هم قابل انتشار نیست، یعنی بهدلیل گذشت زمان بیات شدن و همین امروز و فرداست که از بخش پیشنویسها هم پاکشون کنم!
این همه آیه خوندم تا برسم به اینجا که وقایع شخصی زندگی من اصولاً توان این رو ندارن که دغدغهای برای خواننده ایجاد کنن و فعلاً خودممم ترجیح میدم توی این دورهی پرمشکل، درگیریای به سایر درگیریهای خلایق اضافه نکنم. اصلاً یکی از دلایل فاصله افتادن بین پستهای چند ماه اخیرم همینه که خیلی پست منتشرنشده نوشتم که آخرش نتونستم خودم رو قانع کنم که بذارمشون تو وبلاگم. نتیجه این شد که وبلاگ من موند و پستهای شخصی و ادامهی ماجرا که خودت بهتر بهش اشاره کردی.
دو. در مورد غرور نمیخوام اظهار نظر کنم چون اصولاً مقولهای نیست که بتونم در موردش دیگران رو متقاعد کنم یعنی جوری نیست که من بخوام بگم مغرور نیستم و تو بگی آآآه من اشتباه میکردم و تو مغرور نیستی!
اما در مورد کامنتی که گفتی ازم دیدی نشستم فکر کردم. حقیقتاً برای خودم هم عجیب بود که چرا چنین کامنتی برای میثم گذاشتم. میدونی چی میخوام بگم؟ اینکه هر چقدر هم که غرور داشته باشم برای تلاش در جهت «مردمی بودن» بهسبک رئیس جمهور، ازم بعید بوده که با چنین لحنی کامنت بذارم، به زبون ساده برام جای سؤال بود که چرا حداقل حفظ ظاهر نکردم! آخرش با پیگیریهای فراوان خودم به این نتیجه رسیدم که کامنت کذایی اینه:
http://maysam.allahdad.com/?p=447#comment-4033
و وقتی کامنتم رو بررسی کردم تازه فهمیدم که قضیه چی بوده. حرفم در راستای پست میثم بود که فکر میکنم اگه یه بار دیگه یه نگاهی به پستش بندازی متوجه نکتهش بشی. اصلاً عنوان پستش هم این بود: گردنکلفتی تحت وب!
در مورد نشونههای غرور تحت وب هم کاش مصداقهاش رو بگی، حداقلش اینه که کمکم میکنی تا رویهی خودم رو اصلاح کنم.
سه. این مورد رو نگرفتم چی شد، البته تا حدودی گرفتمش اما مطمئن نیستم که منظورت همین بوده باشه یا نه! منظورت این بود که وبلاگهای پربازدید یا معروف رو لینک میکنم؟ بههرحال اگه منظورت رو روشن و خارج از لفافه بگی امیدوارم بتونم توضیحی در موردش داشته باشم وگرنه که تسلیم میشم و آمادهی دریافت مشت و لگدهای بیشتر!
یکی بیاد منو از برق بکشه!
خب رفیق !
دمت گرم که انقدر با منطق جواب دادی. خوسحال شدم که دیدم تعصب رو قاطی جواب هات نکردی. در جواب بعضی از دوستان که برای من جوابیه دادن هم اضافه میکنم که اینها صرفا” نظرات (شاید بهتر باشه از واژه “تصورات” استفاده کنم) من بودن. طبیعیه که امکانش خیلی زیاده که اشتباه کرده باشم. بهرحال فکر میکنم یکی از خوبیهای این مباحث، رسیدن به یه شناخت بهتر متقابل باشه…
باری
بریم سراغ ادامه بحث:
۱-متوجه منظورت هستم. اگه این مطلب رو گفتم، دلیلش این نبود که بخوام صرفا” یه انتقادی بکنم و رد شم. ببین این فضایی که توی این یه ساله اخیر بوجود اومد، باعث شد خیلی از ماها از خیلی چیزها اشباع بشیم. خود من مدت هاست که به محض اینکه میبینم یکی از دوستان یه بحث سیاسی رو شروع کرده سریع وبلاگشو میبندم. میدونی که چی میگم…
موضوع اینجاست که اینطور که من دیدم تو یه ابزاری تو دستت داری که کاملن مشخصه که اگه بخوای، میتونی با همین روش نگارشی اون درگیری ذهنی رو هم ایجاد کنی. میدونی من میگم تو حالا که غواصی بلدی، چرا توی حوض خونتون موندی؟ بیا و از استعداد و تواناییت استفاده بیشتری کن.
۲-راستش نمیخوام زیاد سر این موضوع بمونم. اگه دقت کنی توی کامنت اول هم نوشته بودم “قطعن شوخی بود” ولی خب میدونی که گاهی توی برخورد با آدما همین شوخی ها تصورات آدم رو از اون آدم شکل میدن. کما اینکه خودت هم میدونی شوخی بوده… نمیدونم چطور میشه توضیحش داد. در مورد سایر مطالب هم ، اینطور نبوده که مثلا یک جمله خاص خونده باشم که بتونم بهش اشاره کنم. یک جور نتیجه گیری کلی بود که شاید تحت تاثیر همین جمله بود. بهرحال الان که جواب هاتو خوندم دارم به این نقطه نزدیک میشم که اشتباه کردم.
۳-موقع نوشتن این موضوع، میخواستم با مثال عینی منظورمو بگم که بعدش پشیمون شدم. بهر حال فکر میکنم منظورم واضح بود. بیشتر این لیست، همونطوری توی خیلی از وبلاگ ها کپی میشن. یک سری ارتباطات هم قطعن توی این قضیه موثر بوده. البته در مورد بعضی هاشون. اگه خواستی بعدن در این مورد خصوصی حرف میزنیم.
یک. آقا دمت گرم، یه جورایی الآن غره شدم بهخاطر شاخهایی که تو جیبم گذاشتی! اینطور که میبینم بخشی از تفکراتم در مورد اعصاب خوانندهها اشتباه بوده و شرایط عصبی (!) خوانندهها اونطورها هم که فکر میکردم نبوده… قطعاً بزرگترین نتیجهای که تا حالا از نظرات این پست گرفتم همین بوده و برام مسجله که یه تغییر رویه در این مورد لازمه. القصه بند اول حرفت رو تو برنامه گذاشتم.
دو. اینم ازین، بریم سراغ مورد سوم.
سه. انصافاً هیچوقت توی لینک کردن وبلاگیهای دیگه ارتباطات رو مد نظر قرار ندادم، نمونهی عینیش همین میثم که میتونه شهادت بده چطور لینکش رو گذاشتم و چطور برداشتم. به جرأت میتونم بگم از لینک کردن وبلاگهای گمنامتر نترسیدم و از حذف وبلاگهای معروفتر هم همینطور، یعنی اصولاً داد و ستدهای مجازی که خیلیها بهش اعتقاد دارن از نظر من یک چیز بیمعنیه. در این مورد میتونم سفت و سخت بلند شم و بگم که در مورد لینکهام تابع مُد نیستم، هیچوقت هم نخواستم در چنین موردی همرنگ جماعت شم!
اصلاً یه کار دیگه میکنیم، بذار بزرگترین معیارهام رو در لینک کردن وبلاگها بگم. اول از همه اینکه وقتی میخونمشون «خودم» از «اکثریت قریب به اتفاق» پستهاش خوشم بیاد (هرچند ممکنه سلیقهی عمومی با من مخالف باشه) و دوم اینکه نویسندههاش اخلاق رو رعایت کنن (که این اخلاق هم توی فرهنگ لغات من شامل چیزهای زیادی میشه). عموماً این مورد دوم رو مدتی بعد از اینکه وبلاگ یه نفر رو لینک میکنم متوجه میشم و اگه ببینم بههردلیلی نویسندهش خلاف تصورات من عمل میکنه فوری دست بهکار میشم و اشتباهم رو جبران میکنم! البته منکر یه سری روابط اخلاقی در این رابطه نیستم ولی اونقدر نیست که بخوام این مسائل رو فداش کنم… خب لابد سؤالی که پیش میاد اینه که تعداد این وبلاگها فقط ده دوازده تاست؟ نه، حتماً یه عدد سه چهار رقمیه ولی من با قرار دادن تعداد زیاد وبلاگ توی لینکدونی مشکل دارم. قراره من یه پیشنهادی به خواننده بدم، حالا اگه تعداد لینکهام مثلاً صد تا باشه اون وبلاگ چقدر شانس دیده شدن داره؟ واسه همینه که بهصورت دورهای لینکهام رو حذف و اضافه میکنم و خب بعضیها هم هستن که در گذر زمان همینطوری باقی میمونن و میمونن و میمونن…
بعد از این مقدمهی نسبتاً کوتاه میخوام همینجا اعلام کنم که از بررسی نفر به نفر لینکهام استقبال میکنم و حاضرم دلایلم رو برای نگه داشتن تک تکشون بنویسم، حتی اگه لازم باشه دلایلم رو برای تک تک لینکهای حذف شدهم هم میگم. البته باهات موافقم و فکر میکنم بهتره در یک فضای خصوصیتر در موردش حرف بزنیم که هر موقع دستور بدی در خدمتتم!
میثم همیشه در نقد هایش منصفانه عمل می کند ،من نثر روان و زبان ساده متون موسیو را می پسندم و حتی بارها آن لبخندی که به قهقهه نمی گراید بر لبانم نقش بسته است من با بند ۱ کامنت میلاد نیز موافقم اما ….
این اما از یکی از پست های آخر موسیو گلابی شروع می شود همان پست دختربازی، وقتی مطلب موسیو گلابی را خواندم که گفته بود من اگر دختر بودم فقط چهار کار انجام می دادم احساس کردم به زن به عنوان فردی نگاه می کند که در زندگیش کار چندانی انجام نمی دهد و احساس کرده ام به من به عنوان یک زن توهین شده است ،گویا زن انسانی ست که تنها برای جلب نظر مردان آفریده شده است…. انگار موسیو گلابی مغرور از مرد بودنش به زنان به عنوان جنسی پایین تر از خود ، از بالا نگاه می کند . من همیشه سعی می کنم در مورد آدم ها قضاوت نکنم اما بعد از آن پست دیگر به بلاگ او سر نزدم ، برای او کامنتی نگذاشتم ولی می خواستم در بلاگ خودم متنی بلند بالا در جواب نوشته اش بنویسم که دیدم دیگر نه حوصه ای مانده است و نه وقتی دارم که به این امر بپردازم . . .
فرناز اون یه مطلب طنز بود و میشه گفت فقط یه شوخی بود! چرا اینقدر زود بهتون بر میخوره؟!
به همون دلیلی که ممکنه مطلب شادی صدر هم به شما بر بخوره
شادی صدر مگه طنز پردازه؟! نمیدونستم واقعا!
من منظور طنز بودن ِ مطلب نبود ، منظورم اینه که هر مطلبی با هر قصد و غرضی ممکنه به آدم بر بخوره ، من مطالب طنز موسیو رو می پسندم ولی این یکی در ماردی بود که احساس کردم کمی لحنش تمسخرآمیزه
قبل از هر چیز یه سؤالی برام پیش اومده، اونم اینکه شما «فرناز میرمقدم» هستین یا یه فرناز دیگه؟! البته جوابش هیچ فرقی در مسأله ایجاد نمیکنه، بیشتر محض ارضای حس فضولی بود که پرسیدم!
و بعد در مورد انتقادتون… به شما حق میدم که از خوندن یک نوشته ناراحت بشین و باهاش موافق نباشین. من هم با خیلی از نوشتههای خیلیها موافق نیستم اما اصولاً دوست ندارم که یک آدم رو فقط با یک نوشته (یا دو نوشته یا ده نوشته) مورد قضاوت قرار بدم و وقتی این رو میگم فکر میکنم واضحه که خودم هم دوست ندارم در موقعیت اون آدم قرار بگیرم!
در جواب حرفتون قصد ندارم از نوشتن اون پست دفاع کنم (هرچند آمادگی دفاع از نوشتهم رو دارم) ولی حتی اگه قرار بود بهعنوان یک ناظر بیرونی هم به اون پست نگاه کنم بهنظرم نتیجهگیریتون منطقی نبود. برداشت من از حرف شما این بود که چون در اون پست گفتم فقط چهار کار انجام میدادم پس لزوماً برای زنها نقش مهمی متصور نیستم. یعنی اگر چهل مورد مینوشتم شما کمتر ناراحت میشدید؟ و یا اگه چهارصد مورد مینوشتم شما خوندن اون نوشته رو به دیگران هم توصیه میکردید؟!
راستش من همیشه سعی کردم برای شعور مخاطبم احترام قائل بشم و دوست نداشتم ریزهکاریهای مربوط به هر پست رو توی چشمش فرو کنم ولی حالا باید بر خلاف رویهی همیشگیم وارد جزئیات بشم و بگم که اون نوشته در دستهی «طنزیجات» قرار گرفته. البته فکر میکردم این موضوع انقدر روشن هست که نیازی به توضیح مجدد نداشته باشه!
من نه غروری در مورد جنسیتم دارم و نه اصلاً چنین چیزی رو قابل غرور میدونم اما اگه برداشت شما این بوده امیدوارم بتونم خودم و نوشتههام رو جوری تقویت کنم که برداشتهای عجیب و غریب ازشون کم بشه و بابت این قضیه هم ازتون عذر میخوام.
در بخشی از حرفتون هم نوشتین به همون دلیلی از مطلب من ناراحت شدین که ممکنه منِ نوعی هم از مطلب شادی صدر ناراحت بشم. البته من هیچوقت از خوندن اون مطلب ناراحت نشدم ولی در کل هم این دو موضوع رو قابل مقایسه نمیدونم. اول اینکه من عامدانه توی موارد چالشبرانگیز از قید «بعضی» از دخترها استفاده کردم ولی خانوم صدر چشماشون رو بستند، چوبشون رو بالا بردند و شروع کردند به چرخیدن! دوم اینکه من توی وبلاگ شخصیم نوشتم و ایشون چنین مطلبی رو بهعنوان فعال حقوق زنان در یک فضای غیرشخصی نوشتند. حرفهای زیاد دیگهای در موردش هست که اجازه بدید ازش بگذرم ولی نهایتاً من اونقدر در خودم توانایی میبینم که هرچند خودم رو مقصر نمیدونم اما بهخاطر ناراحتی شما ازتون عذرخواهی کنم اما ایشون… بگذریم، سرتون رو دوباره درد آوردم و مجبورتون کردم علیرغم میل باطنیتون نوشتهی دیگهای از من بخونین!
بحث بر سر کمیت مسئله نبود ، مگه نمیشه آدم به خاطر یه متن طنز هم ناراحت بشه ، من یک موقعی به یکی از مطالب طنز اسپایدر مرد اعتراض کردم و آن را توهین آمیز خواندم ، پست شما درست در زمانی منتشر شد که جدال بر سر مقاله شیرین صدر به اوج خود رسیده بود ، شاید یکی از دلایلی که من از این متن دلخور شدم مربوط به شرایط زمانی پست این مطلب بود من خودم این رو قبول می کنم . . . اما برداشت من از مطلب شما عجیب و غریب نبود یک برداشت طبیعی از مطلبی بود .
من نخواستم شما به خاطر آن پست از من عذر خواهی بکنید اونجا وبلاگ شخصی خودتان است وکسی به خاطر افکار و عقاید خودش از کسی عذر خواهی نمی کند ، کما اینکه من همیشه اکثر پست های شما رو از طریق گودر می خوانم و گهگداری لایک می زنم و شر می کنم و گاه گاهی نیز برای خود پستتان کامنت می گذارم من بیشتر از آنکه بخواهم در مورد بلاگ کسی قضاوت کنم از خواندن مطالب لذت می برم و همان اول هم نوشته میثم را تائید کردم که بگویم از خواندن خیلی از مطالب بلاگت لذت می برم اما گهگداری در هر بلگی مطلبی ست که ممکن به هر مخاطبی بر بخورد و من از اون پست (هرچند که برچسب طنز خورده است ) دلخور شدم ، حالا اگر میثم باشد می گوید تو همیشه از یک چیزی دلخور می شوی :دی
در هر صورت انتقادی بود که بایستی در این مکان صورت می گرفت چرا که همیشه در همه حال و در تمام پست ها می شود از بلاگ کسی تعریف کرد .
خب در واقع من فرناز(( میری مقدم ))هستم اونی که شما گفتید :(میرمقدم ) بود ، من یه (ی) اضافه دارم :دی
خانم فرناز میریمقدم، آدم میتونه بهخاطر یه متن طنز ناراحت بشه و فکر میکنم خیلی طبیعیه. حق ناراحت شدن برای شما همیشه محفوظه اما برداشت من از کامنت اولتون این بود که این ناراحتی خیلی فراتر از ناراحتی بهخاطر یک نوشتهست. لابد من منظورتون رو درست متوجه نشدم اما نوع جملهبندی نوشتهی شما جوری بود که قید «فقط چهار کار» خیلی توی چشم بود، در نتیجه احساس کردم که تمام نتیجهگیریهاتون به همون قید پررنگ «فقط چهار کار» برمیگرده، گویا اشتباه کردم که مجدداً عذرخواهی میکنم.
عذرخواهی قبلی من هم بهخاطر افکار و عقایدم نبود، بهخاطر ناراحتی شما بود. شبیه فیلمهایی که پسر و دختری همدیگه رو دوست دارند اما مشکلاتی در رابطهشون بهوجود میاد که اجازه نمیده بههم برسن. در نهایت تصمیم به جدایی میگیرن و قرار هم نیست از نظرشون برگردن اما از اینکه نمیتونن با هم باشن اظهار تأسف میکنن. فکر میکنم اون عذرخواهی هم از جنس همین اظهار تأسف بود.
فکر میکنم همینها بود، اما اگه چیز دیگهای از قلم افتاده بگین که برگردم و به پرچونگیهام ادامه بدم!
راستی من یادم رفت از حامد تشکر کنم که به خونخواهی از من در این کامنت حاضر شد! گرچه یه خورده دیر شد ولی مرسی حامد جان…
آقای موسیو گلابی ،”فقط چهارتا” من این عبارت رو از متن خودتون برداشتم ، بحث بر سر ۴ تا یا ۴۰ تا نبود ، بحث من به خاطر لحن مطلب بود ، من اگه دختر بودم و یا من اگه پسر بودم یک بازی وبلاگیه که مدتی ست در اکثریت وبلاگ ها پستی در مورد اون هست من متوجه طنز بودن مطلب هستم و انتقاد من تنها برای همون متن بود و فراتر از متن نبود حتی به سایر پست های شما و کامنت هایتان نیز تسری پیدا نکرد و محدود به همان پست ماند . . .
بقیه حرف ها را نیز در همان کامنت نخست گفتم
فقط من موندم این میری مقدم بودن و نبودن من بالاخره تاثیر داشت یا نه ، تاثیرش خوب بود یا بد ! آخر این اولین بار بود که کسی مرا به نام خانوادگی ام صدا میزد
در هر صورت امیدوارم این انتقاد موجب رنجش خاطر دوستان نشده باشه
با تشکر از میثم به خاطر در اختیار گذاشتن این فرصت :x
اول سلام و ممنون از این نقد جالب. باید بگم خیلی جاهاشو قبول دارم، مخصوصا این نکات:”رعایت اصول نگارش، استفاده صحیح و وسواسی از نقطه و ویرگول” (از نکات مثبت) و “گاهی از خواندن آنهمه جملهی صمیمی و گرم که ممکن است حتی در ذهن آدم ثبت شود، در آخر هیچ چیز نمیماند” (از نکات منفی).این از نظرم در مورد نقد شما.
اما نظر خودم:
۱- خلاقیت! واقعا اولین چیزی که باعث شد وبلاگ موسیو نظر منو جلب کنه، نگاه خلاقش به مسائل بود.اینکه یه مساله رو در عین روان و ساده گفتنش، خلاقانه و از زاویه ی دید جدید و جالبی مطرح می کنه. این خلاقیت حتی از انتخاب اسمش مشخصه( من خودم اولین بار از کامنتی که برای آنی دالتون گذاشته بود با وبلاگش آشنا شدم، چون اسمش واقعا برام جالب بود) حتی یه بار فکر می کردم، اگه مثلا به جای “موسیو گلابی”، “مِستر گلابی” رو انتخاب کرده بود(!) اینقدر این اسم جالب و جدید به نظر نمیومد.
هرچند معتقدم این اواخر ، دیگه اون خلاقیت رو تو نوشته های موسیو نمی بینیم …جمله ها یا پست های جالبی که تو ذهن بمونه…مثلا همین الان که دارم تایپ می کنم، بدون اینکه فشاری به حافظه م بیارم، چندتا مطلب جالب از موسیو یهو(!)اومد تو ذهنم:”عبای بدون خاتمی!”،”وای وای وای، کاندیدای من کوش؟!”،”قصه ی خاله سوسکه” و…همه ی اینا مال پست های قبل از انتخاباته، مدتیه که دیگه مطلبی از موسیو اینقدر برام جالب و موندگار نبوده…(هرچند خلاقیت داشتن روحیه و انگیزه ی بالا می خواد و با این اتفاقاتی که افتاده و حال و اوضاع روحی مردم….باید تا حدی به موسیو حق داد.(میگم تا حدی! چون بلاگرایی مثل آنی و اسپایدرمرد هم هستن که بعد از اون اتفاقات هم کیفیت مطالبشون تغییر نکرده).
۲-من هم می خواستم از شخصی شدن بیشتر پستها و کم شدن مطالب اجتماعیش انتقاد کنم که جواب موسیو رو به کامنت میلاد خوندم…
موسیو؟؟!! واقعا فکر می کنین:”اعصاب و روان خوانندههاتون داره خراب میشه بس که به موضوعات سیاسی و اجتماعی و چیزهایی ازین دست پرداختید؟” چرا فکر می کنین اینطور پست هاتون “توی این دورهی پرمشکل، درگیریای به سایر درگیریهای خلایق” اضافه می کنه؟؟ راستش من اصلا نمی فهمم! یعنی اصلا قبول ندارم! اتفاقا به نظرم زبان طنز یا شوخی با مشکلات، هضم اونها و تحملشون رو راحت تر می کنه…برای خود من که اینطوریه(مثلا موضوعی که تو کاریکاتورهای مانا نیستانی یا مطالب ابراهیم نبوی مطرح می شه شاید موضوع تلخی باشه ولی طنز تصویری کاریکاتور یا زبان طنز اون نوشته، حجم این تلخی رو خیلی کمتر میکنه تا وقتی که مثلا یه مقاله جدی تو یه سایت سیاسی راجع به همون موضوع بخونم….)
یکی از دلایلی که من مرحوم(!) “وقایع اتفاقیه”ی شما رو دوست داشتم همین بود…
۳-نکته ی سومم یه جوابیه به میلاده(یا بهتر بگم یه دفاعیه از موسیو!) .نمی خوام بگم موسیو اصلا غرور نداره و نهایت تواضع و ایناست(!) اتفاقا غرور داره اما به میزان لازم! خیلی از بلاگرا هستن که وقتی یه کم تعداد بازدید کننده هاشون زیاد میشه، خودشونو گم می کنن و اجازه ی هر نوع برخورد با (و گاهی بی احترامی به) خواننده هاشون رو به خودشون می دن. من تا حالا کوچکترین رفتاری از این قبیل از موسیو ندیدم(نه تو وبلاگ، نه تو فیس بوک) .کافیه یه کم به کامنتهای وبلاگ موسیو (اونایی که بهشون جواب داده) دقت کنین، اون وقت می بینین که واقعا با احترام با خواننده هاش رفتار میکنه، مثلا وقتی کسی سوالی کامپیوتری می پرسه تا حد امکان کمکش می کنه، یا وقتی کسی مشکلی تو باز شدن یا خوندن وبلاگش داره بهش توضیح میده، وقتی احساس کنه کسی ناراحت شده عذر خواهی میکنه ، با خواننده هاش شوخی می کنه اما نه طوری که باعث ناراحتیشون بشه ووو….کافیه این رفتار ها رو با رفتار بعضی بلاگرها مقایسه کنین تا متوجه بشین که غرور موسیو به اندازه ی متعادلیه که هر انسانی باید داشته باشه و این غرور باعث نشده به خودش اجازه ی بی احترامی به دیگران رو بده.
ببخشید اینقدر نوشتم! موفق باشید!
علیک سلام!
یک. در مورد کم شدن خلاقیت در پستهام باهات موافقم، بیشتر از هر چیز دیگه دلیلش مشکلات شخصیه که باعث شده تمرکزم روز بهروز در حال کمتر شدن باشه. اعتراف میکنم خودم هم در تعجبم که چطور تونستم زیر این همه فشار طاقت بیارم و سرپا وایسم… در مورد این انتقاد بهجا کاملاً تسلیمم ولی اجازه بده علل این مشکلات برای خودم باقی بمونه و مطرحشون نکنم.
دو. من به حرفم در جواب به کامنت میلاد اعتقاد دارم و مرحوم وقایع اتفاقیه رو هم به همین دلیل تعطیل کردم اما کمکم دارم به این نتیجه میرسم که شاید در این مورد اشتباه کرده باشم. در موردش فکر میکنم؛ ممکنه به تجدید نظری در پستهام منتهی بشه و البته امیدوارم آخر و عاقبت خوشی هم داشته باشه. فقط اگه یه روزی منو دستگیر کردن یادم نمیره بالای برگهی بازجویی اسمی هم از آمنه ب بیارم… دارم از حالا میگم که فردا مدیونت نشم!
سه. خب… ممنون!
:))))) باشه! قبول! شما دوباره اجتماعی بنویس، اگه گرفتنت من خودم میام بازداشتگاه می گم من بهش گفتم بنویسه!!!(ولی خداییش فقط من گفتم؟! من شاید یه کم بیشتر از بقیه خواننده هاتون اصرار کرده باشم، ولی احتمالا به این دلیل بوده که یه کم بیشتر از بقیه وقایع اتفاقیه رو دوست داشتم،ها؟!)
آقای موسیو(!) از آیدین یاد بگیرین! نصف شماست(!) ولی از اول داره با اسم اصلی خودش می نویسه، تازه سیاسی هم می نویسه، فیل.تر هم میشه،اصلا هم نمی ترسه! میره باز یه وبلاگ دیگه می زنه! اونوقت شما که تازه با اسم مستعار هم می نویسی، از الان فکر بازداشتگاه و اینایی! ؛))))) (اونوقت اینجوری می خواین چند وقت دیگه با سرچ کردن “م” گوگل موسیو گلابی رو پیشنهاد بده؟!!)
راستی شما احیانا از توییترهاتون نگران نیستین؟!! گفتم که اگه یه وقت من به هر دلیلی بازداشت شدم و عامل اغفال شدنم رو توییتر های موسیو گلابی نوشتم، مدیونتون نباشم!!! :پی!
فکر کنم همین چند وقت پیش بود که داشتم در مورد فیلــ.تـ.ر شدن وبلاگم با میثم صحبت میکردم. واقعیت اینه که من ترسی از این موضوع ندارم و البته مثل خیلیها این احساس رو هم ندارم که هر کس فیلــ.تـ.ر شد پس آدم باکلاس و کاردرستیه! فقط دوست دارم اگه قراره وبلاگم فیلتر بشه به نقطهای رسیده باشه که حداقل سی چهل هزار نفر بخوننش و مطالبم روی یک تعدادی از اونها تأثیر بذاره. نظر شخصیم اینه که فیلــ.تـ.ر شدن یه وبلاگ توی چنین شرایطی عملاً مشکلی نداره چون تونسته تأثیرش رو در حد قابل قبولی بذاره و شاید این قضیه بتونه باعث تأثیرگذاری بیشترش هم بشه. مطمئن باش در چنین شرایطی مطلب اجتماعی و سیاسی که سهله، عملاً پایهی کودتای نرم و خزنده هم هستم!
البته در مورد آیدین قضیه فرق میکنه چون از اولش میخواسته سیاسی بنویسه و این چیزیه که در مورد من کمرنگتره. حالا شاید اگه فرصت شد یه روزی نوشتم که چرا وبلاگنویسی رو شروع کردم.
بیقید و بندی بیشتر توییتهام هم به این خاطره که کلاً خودش فیلــ.تـ.ره و امکان فیلــ.تـ.رتر شدنش وجود نداره، اینکه مشخصه!
امیدوارم به زودیِ زود ،روزی برسه که وبلاگتون حداقل سی-چهل هزار نفر خواننده داشته باشه، توش پر مطالب طنز سیاسی-اجتماعی داغ باشه، ولی هیچ وقت فیل.ت.ر نشه! (اون روز خوب میاد!! به امید خدا به همین زودیا… )
توییتر رو فقط از بابت بازداشتگاه و اینا گفتم! نه اینکه شما گفتی بالای برگه بازجوییت اسمی هم از آمنه ب میاری، گفتم بدونی که منم بالای برگه بازجوییم اسمی از توییت های موسیو گلابی میارم، از اون لحاظ!! :پی ؛))))
ایشالا… مرسی!
من که نثر روان و رفتن به عمق و اینا سرم نمیشه که
گلابی رو بعضی وقتا که حس میکنم دلم گرفته میخونم که بخندم حالا اگرم نخندم لبخند میزنم که
یه جورایی یاداوری میکنه بهم که یه جور دیگه نگاه کنم به زندگی
من که اصلا انشام خوب نیست نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یا نه
چون مستعد تعریف شنیدن بودم فوری منظورتون رو متوجه شدم، ممنون! جدا از شوخی هم ممنون!
یعنی انقد معروف شدی که نقد برات می نویسن!؟!!!!!!!!!!
مهم اینه کشش و جذابیت داره وبت!که اگه نداشت نمی خوندیمت!
کلن دمت گرم
کلاً دم شما هم گرم… راستی من خیلی دوس دارم این عادت غلط تنوین گذاشتن رو از سرم بندازم ولی هر دفعه انگار یه دست نامرئی میاد و نمیذاره که از «ن بدل از تنوین» که شکل صحیحش هست استفاده کنم. دوباره دم شما گرم که شکل درستش رو استفاده میکنین.
از آن جاییکه من دو سال است وبلاگ موسیو را می خوانم، یعنی دوستش داشتم که خواندم (ضمیر “ش” در “دوستش” به وبلاگ اشاره دارد :-)))
دوست ندارم با تعاریف کلیشه ای، واسه موسیو نوشابه بازکنم، فقط به همین بسنده می کنم که وبلاگش تعریفی است.
ایرادی هم که ازش می گیرم، یکی دیر به دیر نوشتنش است و دیگری طولانی نوشتنش. موسیو می تواند مطلبش را در تعداد جملات کمتری هم به خواننده منتقل کند و لازم نیست یک موضوع را در قالب جملات و کلمات گوناگون(گرچه طنازانه و شیوا) به خواننده ارایه بدهد.
دیگر این که بعضی اصطلاحاتش مثل شطرنج و … تکراری شده. امیدوارم آن قدر بی نمک نشود که شیرینی ش گلو را بزند.
همین دیگر.
ایشون هم شما رو دوست دارند که البته این ضمیر «ایشون» به وبلاگم برمیگرده!
کوتاهتر بنویسم؟ تو رو خدا منو وارد وادی کوتاهنویسی نکنین که بهشدت ازش فراریام، شاید هم عادت کردم به این مدل نوشتن.
حرفت در مورد تکراری شدن درسته و سعی میکنم بهش توجه کنم. همین که از لفظ خز شدن استفاده نکردی و سعی کردی در لفافه بگی یه دنیا ارزش داشت!
سلام بر دوستان
به شخصه از زمانی که انی موسیو گلابی رو تو سایتش معرفی کرد خوندمش. یک سال کمی بیشتر.
موسیو نثر روانی داره.اما مهمترین نکته ای که من در نوشته های موسیو دیدم ضریب هوشی بالاست. بعضی وقتا درست جایی که انتظارشو نداری مطلبی رو پیش می کشه که و جوری باهاش شوخی می کنه که نشان از ذکاوتش داره.
مورد بعدی اینکه گفتین به عمق نمیره من می تمنم موسیو رو درک کنم.با این قوانین جدید جرائم و زندگی بدون امنیت بلاگر های ایرانی من شخصا ترجیح میدم یه گلابی سطحی نویس داشته باشم تا اینکه یک گلابی عمقی نویس در بند.اما خود موسیو هم گفته که نمی خواد مشکلات مردم رو زیادتر کنه. نمونه اش وقایع اتفاقیه اش بود. وقتی اون هم اتفاق رو یه جا جمع می کرد و همه مسببین رو قهوه ای می کرد بعد از خوندنش همیشه ادم یه غصه ای تو دلش می نشست که اعصاب نمی ذاشت برای ادم. هر چند هنوز هم معتقد موسیو باید این قسمتش رو مجدد منتشر کنه ولو درد ناک باشه. اما طنز برای نشون دادن مشکلات دستش خیلی باز تر از بلاگ های اجتماعی یا سیاسی صرف هست.امیدوارم بازم موسیو انتشار بده اون وقایع اتفاقیه رو.
البته می دونم توقع بیجائیه اما شخصا دوست داشتم موسیو برای کامنت هاش جواب می گذاشت. من مدتیه که برای موسیو کامنت نمی گذارم چون از نظر من کامنت یعنی اظهار نظری که باید جواب داده بشه ولو با یک سلام.بازم میگم این فقط نظر منه و ممکنه کاملا اشتباه هم باشه.اما تبادل نظر توی کامنت ها معمولا خیلی بیشتر از خوندن مطلب به خواننده ها و حتی خود نویسنده کمک می کنه.
موسیو معمولا اولین کامنت هر فردی رو تو وبلاگش خود طرف جواب میده.رد خور نداره.این رو یکی از نقاط مثبتش می دونم.
از ادبیات و نگارش متن هم چون سر رشته ندارم اظهار نظر نمی کنم در حضور اساتید گرام
سلام اینجوری جان!
اگه وقایع اتفاقیه رو دوباره آخر اردیبهشت دیدی تعجب نکن چون دارم کمکم اغفال میشم!
در مورد جواب دادن به نظرها باور کن خودمم دوست دارم این کار رو بکنم اما واقعاً فرصتش رو ندارم. البته میتونم در جواب همهی کامنتها چیزی ولو در حد یک سلام بنویسم ولی حس میکنم که اینجور جواب دادن به نظرات ممکنه قضیه رو لوث کنه، انگار یه روبات پشت کامپیوتر نشسته باشه که فقط برای بهدست آوردن دل خوانندههاش میخواد حرفی زده باشه! امیدوارم بهم اجازه بدی که اینطوری فکر کنم و این رو نذاری به حساب بیادبی نسبت به خوانندههام…
و در کل خیلی مخلصم!
سلام مجدد
چیزی از ارادت ما به شما کم نخواهد شد موسیوی غیور ملت ایران
بی صبرانه منتظر پایان اردیبهشتم
موفق و موید باشی
مخلصم :)
سلام
من از این ویژگی موسیو خوشم میاد که خونسردی خودش رو در مقابل نظرات خواننده هاش حفظ میکنه و هیچوقت از یه انتقاد ناراحت نمیشه و اکثر نظرات رو با حوصله و منطقی جواب میده
بعضی وقتها از خوندن پاسخ هاش در کامنت ها هم لذت میبرم
و یه پیشنهاد هم دارم برای ایشون، به نظرم حق با میلاده
بعضی از لینک ها که در قسمت پیشنهادات هست بلاگ آدمهای مغروری هست که بلاگ های سطحی دارند قصد توهین ندارم ولی واقعیت هست.
موفق باشی موسیو
علیک سلام،
خب اینها که بیشتر جنبهی تعریف داشت و حرف خاصی نیست که بخوام در جوابش بگم جز اینکه مخلصم و ممنون و شما لطف دارین و ازینجور حرفا.
در مورد لینکها هم همونطور که در جواب میلاد گفتم هر موقع دوست داشتین در مورد تکتکشون صحبت میکنیم، در نهایت هم یکی از ما اون یکی رو قانع میکنه و قضیه به خیر و خوشی خاتمه پیدا میکنه… من آمادگیش رو دارم خلاصه!
من گلابی رو دوست دارم چون حس میکنم برا نوشته ای که برامون میزاره وقت میزاره.
شاید این آخریا یه جوری شده باشه ولی گلابی همون گلابیه!
به نظرم خیلی به نظر خواننده هات احترام می زاری و من اینو خیلی دوست دارم.
خود من چند دفعه چند تا سوال بی ربط به موضوع پرسیدم ولی با حوصلا جوابمو دادین
برا من که نوشتن ۴ تا جمله سخت ترین کار دنیاست نوشته های شما یعنی خود خدا!!!!!!!!!!
ولی یه بدی هم دار اونم اینه که کم مینویسی…من هر پستت رو صد دفعه می خونم تا بعدیشو بزاری…
اصلا قصدم تعریف و این حرفا نبود
مرسی از آقا میثم
آروم باشی موسیو…….
یه لحظه اجازه بده من این بار هندوانه رو بذارم زمین، زیر بغلم سنگینی میکنه!
در مورد کم نوشتن یه وقتایی فرصت نیست، گاهی مشکلاتی هست و طبعاً دل و دماغ نوشتن نیست و چند دلیل دیگه که در جواب کامنتهای بالا در مورد بعضیهاشون توضیح دادم. شما بزرگواری کن و همینقدر رو از من بپذیر، البته منم بهموازات بزرگواری شما سعی میکنم یه مقدار زود به زودتر بنویسم!
مخلصم!
فک کن که من نقد کنم!
کروکودیل ها فقط تیکه پاره می کنن! ولاغیر!
:))))
من ترجیح میدم اینجا نمونم چون یادم نمیاد توی هیچ کدوم از مقاطع زندگی پاره شدن جزو آرزوهام بوده باشه!
میثم @
خوب بود اگه توی بحث شرکت میکردی.
من از پشت جبهه مهمات میرسونم به شما. شما بزنیدش.
آقا دم در بده بفرمائید داخل ، خونه خودتونه :D
منم موافقم با میلاد… بیا وسط!
سلام و درود خدمت میثم و موسیو و همه دوستانی که تا الان نقد و پیشنهاد و … داشتند.
یادم میاد از اولین روزی که وبلاگ موسیوگلابی رو پیدا کردم تا امروز که تقریبا یکسال میشه میخونمش همیشه وقتی پست جدیدی توی وبلاگش دیدم خوشحال شدم و انرژی گرفتم و اطمینان داشتم که پست خوبی در انتظارمه . شاید این بارزترین ویژگی این وبلاگ باشه که زبان بیان مطالبش ، بسیار برای خواننده دوست داشتنیست .
سعی میکنم نکات مثبت و منفی که نسبت به وبلاگ موسیوگلابی توی ذهنم هست را بگم .
نکته مثبت موسیو این است که با وجود این همه کامنت و بازدیدی که از وبلاگش میشه مغرور نشده(البته فعلا!) و کمتر چنین چیزی توی سایر بلاگرهای مثلا معروف میشه دید و یا اصلا نمیشه دید. بارها توی وبلاگهای مختلف کامنتهایی با اسم او دیدم و جواب ایمیلهایم را گرفتم و این باعث میشه که آدم بفهمه که رابطهاش با بلاگر مورد نظر دوطرفه است و یکی از پوئنهای مثبت موسیو گلابی همین رفتاری است که دارد .
یک نکته منفی : فکر میکنم جذابترین بخش وبلاگ موسیوگلابی وقایع الاتفاقیهی آن بود که فعلا توقیف شده . به نظر من حذف شدن وقایع الاتفاقیه از وبلاگ موسیوگلابی تراز این وبلاگ را پایین آورد . چون موسیو نسبت به گذشته از اجتماع و سیاست بسیار کمتر مینویسه و وقایعالاتفاقیه فرصتی بود برای نوشتن از مسائل جدی و انتقادی در قالب طنز و متاسفانه فعلا بهترین بخش این وبلاگ در دسترس نیست !
شاید چند انتقاد دیگر هم داشته باشم ولی خب الان ذهنم یاری نمیکنه .
سلام افشین جان، مرسی از لطفت…
در مورد وقایع اتفاقیه چشم، حتماً ادامه میدم. البته شاید به شمارهی اردیبهشت نرسم ولی از خرداد ادامه میدم، تسلیم!
جدی میگی ؟
دوباره مینویسی ؟
دمت گرم داداش …..اووووووووف
اگه خدا قبول کنه مینویسم دوباره، البته شاید از ماه بعد!
همونایی که خود میثم گفت خیلی خوب بود دیگه،من که زیاد نمیشناسمش! ولی خوب مینویسه ، یه کم وقتشو بیشتر کنن عالی میشه …
نقد که نه ولی احساس میکنم هر بار که میخوام برم وبلاگشو باز کنم و پست جدیدشو بخونم باید حتماً دست و رومو بشورم و نظیفترین و تمیزترین لباسامو بپوشم و خلاصه خیلی شیک و های کلاس وارد وبلاگش بشم …! آخه یه جوری احساس میکنم خیلی رو نوشتههاش وسواس داره و دوست داره یه نظم خاصی داشته باشه و تر تمیز باشه همیشه … بعد این سفیدیه قالب وبلاگشم شاید باعث این نظریهی منحصر به فرد من شده باشه، دقیقاً نمیدونم، چیزی که میدونم همونی بود که گفتم!
این بود برداشت من …
ممنون ممنون!
اگه یه خورده نامرتب هم وارد وبلاگ بشی مشکلی نیست، راحت باش!
آقا اجازه هست ما هم نقد کنیم؟ (موسیو میخوام حالت رو بگیرم :دی)
اولین بار که به وبلاگ موسیو سر زدم صرفا به خاطر اسم با مزه اش که در کامنت های یکی از وبلاگها دیدم بود :) راستش در همون بازدید اول چند ثانیه بیشتر طول نکشید که بلاگش رو بستم! نمیدونم کدوم پستش بود که خوندم اما یادمه که احساس کردم این نوشته ها هیچ ربطی به من خواننده نداره! میخوام بگم بلاگرها نباید طوری مطالبشون رو بنویسن که یک خواننده وقتی برای اولین بار به وبلاگشون سر میزنه گیج و سر در گم بشه و فکر کنه اونجا غریبه محسوب میشه و اون بلاگر محترم هم فقط واسه یه عده آدمهای خاص این مطالب رو مینویسه. نمونه اش همین پست آخر موسیو! یک خواننده تازه وارد هیچ چیز ازین پست نمیفهمه! نمونه این پستها در وبلاگت زیاده موسیو.
نقد میثم رو هم قبول دارم و اینکه خیلی محتاط عمل میکنی. در واقع میشه گفت حتی اگه منظور و هدف خاصی هم از نوشتن یک مطلب داشته باشی اون منظور و هدف در بیشتر اوقات لا به لای عبارات طنز آمیزت گم و گور میشه و نمیتونه آدم رو به فکر کردن وادار کنه. یعنی طنز در خدمت هدف نیست، هدف در خدمت طنزه!
یه پیشنهاد هم دارم. این وقایع اتفاقیه رو دوباره راه بنداز. واقعا یکی از نقاط قوت بلاگت همین نوشته های وقایع اتفاقیه بود. هنوزم که هنوزه گاهی اوقات به صورت ناخود آگاه یاد بعضی از جمله هاش میفتم و میزنم زیر خنده. به هر حال باعث شدی ما رو خیلی از جاها دیوانه خطاب کنند! :)
به نظر من نقاط قوت یادداشتهای یک گلابی دیوانه کاملا بر نقاط ضعفش غلبه می کنه اما اینجا قراره فقط انتقادها گفته بشه و من هم در حد درک و فهم خودم انتقادم رو گفتم. پاینده باشید
در مورد وقایع اتفاقیه عارضم خدمتت که باشه، دوباره مینویسمش… مراماً دیگه اینو کسی نگه، دوباره گفتنش حتی ممکنه منجر به برخورد فیزیکی بشه!
اینکه یه تعدادی از پستهام برای خوانندههای تازهوارد قابلفهم نیست درسته ولی خب از نظر من اشکال چندانی هم نداره. راستش من دلم میخواد گاهی به بعضیها ادای دین کنم. نمونهی حی و حاضرش هم همین شبگیر خودمون که اینبار در موردش نوشتم؛ بهم حق بده که وقتی کسی باعث شده من وبلاگنویسی رو کنار نذارم ارزشش خیلی بیشتر از این حرفهاست. ضمن اینکه من معمولاً برای دل خودم مینویسم، نه برای خوشایند خواننده و این همون نکتهایه که بعضیها حمل بر غرور من میکنن!
بابت اون نکات مثبت هم ممنون، دلشادم کردی!
انگار این جوابی که دارم میدم نمیتونه زیر کامنت فرناز قرار بگیره، اگه یه وقت رفت اون پایین، شما شاهد باشید که این جواب مربوط به فرنازه!
.. فکر میکنم موضوع برای من روشن شده، امیدوارم برای شما هم چیز مبهمی باقی نمونده باشه که اگه هست دوست دارم فوری برطرفش کنم!
این «میریمقدم» بودن هم تأثیری نداشت، همون اولش هم گفتم که فقط محض فضولی دارم میپرسم!
راستی من رو هم تا حالا کسی «آقای موسیو گلابی» صدا نکرده بود!
خب مطابق انتظارم به این پایین منتقل شد… من هم پیشگویی هستم در نوع خودم!
:دی
آخه موسیو همچون مستر انگلیسی به معنای آقا ست که وقتی من میگم آقای موسیو گلابی در واقع دوبار آقا رو تکرار می کنم و حشو ِ :دی به خاطر همین کسی نمیگه آقای موسیو گلابی ، من فقط به خاطر همون خانوم فرناز میرمقدمی که شما گفتید اینو گفتم :دی
البته دلیلش رو متوجه شده بودم!
باشما موافقم منم اول همین حس روداشیم ولی جدیدا خوشم نیومده میدونم برای دل خودش مینویسه ولی من اون حس قبل روندارم تازه فکرمیکنم یه خانمه ازنوشته هاش اینجور حس کردم بنظرمن حرفی برای نوشتن نداره
خب من در جواب این انتقاد رسماً چیزی برای نوشتن ندارم یعنی نمیدونم چطور باید بعضی چیزا رو اثبات کنم… سکوت رو در اینجور موارد ترجیح میدم!
سلام
من بازدیدکننده ی و خواننده!ی جدید وبلاگ میسیو هستم. حدود دی ماه ۸۹ شروع کردم و فکر می کنم کمی از قافله عقب موندم. هیچ ادعایی هم من باب کرم بلاگ بودن و طنز فهمیدن و اینا ندارم. بیشتر شبیه بچه ی دلخور و سرخورده ای بودم که از خووندن بلاگ های تلخ سیا..سی خسته شده بود و وقتی میسیو به پستم خورد ، خوشحال شدم. شاید در مقایسه با قدیمی خوون های بلاگ من باید اظهار نظر نکنم اما چون بچه ام و حرف حق!؟! رو باید از بچه شنید! و بچه ی پر رویی هم تشریف دارم ، می خوام به برخی نکات اشاره کنم.
بنده از بلاگ میسیو خوشم اومده چون:
۱- مثل خیلی های دیگه نیست و حتی موقع ِ انتقاد بجا ، احساس نمی کنم که عصبیه و موقع دادزدن آب دهنش می پاشه تو صورت ِ کسی!
۲- میسیو صمیمی و راحته و خواننده شو درک می کنه. به خدا خیلی خوشحال شدم از اینکه خووندم که گفته :
دلیلش اینه که از یه زمانی به بعد حس کردم که اعصاب و روان خوانندههام داره خراب میشه بس که به موضوعات سیاسی و اجتماعی و چیزهایی ازین دست پرداختم.
من بقیه رو نمی دونم اما من یکی خسته بودم ، عصبی بودم ، دلخور بودم ، خیلیییییییییی. با این حال فکر می کنم از نپرداختن به اون مسائل هم به رکود رسیدم و کلا الان نمی دونم که می خوام دوباره وقایع التفاقیه رو بخوونم یا نه (چه شاهکاریم من!)
اما یه انتقاداتی هم داشتم :
میسیو جان ، حقیقت اینه که منم از خووندن این پست آخری دلخور شدم. درسته بچه ام اما حالیم هم بود که این طنز بوده اما یه چیزی اعصاب خردکنی ته کلماتت بود. من بوی تعصب شنیدم. احساس کردم اگه می خواستی جدی باشی و انتقاد کنی ،این یه بار تف دهنت رو صورتم می افتاد. من دلیلشو نمی دونم. قسم هم می خورم که فمینیست نیستم. قهر هم نیستم اما با خودم گفتم : (اگه میسیو این جوری ، بقیه چه جوری؟؟)
بعدشم که منم بابت کم نوشتنت شاکی ام. بهونه هم نیار. بچه ی گرسنه هیچی حالیش نیست. با عرض معذرت این لینکات هم منو سیر نمی کنه. حالا گاهی فهیم بعنوان پفک یه چیزی می ده به خوردمون (من و خودم یعنی :دی). اما اونم افتاده تو خط خاطره اینا و حس می کنم غمگینه.
نهایتش هم توضیح بدم چرا دیر به قافله رسیدم. چون پست هات این چند ماه اخیر با همه ی زوری که زدی ، غمگین بود. من فکر می کردم از جنس همون غمیه که خیلی هامون این چند وقته داریم اما اینجا فهمیدم که مشکلات شخصی بوده و کمی بخشیدمت بابت گرسنه موندنم. آرزو می کنم که هرچه زودتر مشکلاتت بخوره زمین ، چون بدجوری گرسنمه.
خلاصه شاد باشی و طناز
فک منم ماشالا داره ها (؛
سلام مری جان،
البته یه جا از حرفات رو باید اصلاح کنم، اونم اینکه یحتمل از دی ماه ۸۸ شروع به خوندن وبلاگم کردی، نه ۸۹. بههرحال از حرفای دلگرم کنندهت ممنونم و یه تشکر مضاعف هم ازت دارم بهخاطر اینکه با صبر و استقامت نشستی و نظرت رو نوشتی (چه قافیهدار شد جملهم!)
بابت پست آخر (فکر میکنم منظورت یکی مونده به آخری بوده) نمیدونم چه توضیح دیگهای علاوه بر توضیحات قبلی باید بدم ولی اطمینان داشته باش که اهل تف انداختن تو صورت مخاطبم نیستم یعنی هر چقدر هم که عصبانی باشم معمولاً به چنین دیو ترسناک و بینزاکتی تبدیل نمیشم!
برای غذای شما هم همونطور که در جواب کامنتهای قبلی گفتم سعی میکنم یه فکری بکنم…
و آخر از همه اینکه برام یه سؤالی پیش اومده که امیدوارم دوباره برگردی و جوابم رو بدی… مگه چند سالته که هی میگی بچهام؟ آخه احساس پیر بودن میکنم وقتی یکی باهام اینجوری حرف میزنه!
سلام مجدد میسیو ، ممنون از جوابت
آره دی ماه ۸۸ :دی من هیچوقت مثل آدم به این تغییر عدد سال عادت نکردم و گویا تلاشم که می کنم برای عادت ، از اون ور بوم می افتم!
بله منظورمم پسس یکی مونده به آخر بود. پست آخر که ربطی به من نداشت آخه من نه جناب شبگیر رو می شناسم نه می تونم بشناسم! (چون فیـ.لتره بلاگش). اصلا یه جوری اون پست رو شخصی حساب کردم و حواسم نبود. بازم حق با شماست.
اما به هر حال منم نگفتم که دیو می شی ، هر آدمی ممکنه موقع عصبانیت به کسی تبدیل بشه که نمی شناسدش و خوشش نمیاد. من منظورم عمق عصبانیته بود.
در مورد سوالت هم اولا که سن خانوم ها رو نمی پرسن. از من که پرسیدی ، مراقب باش پیش مادام سوتی ندی !!:دی (شوخی کردم ، اتفاقا هیچ اعتقادی به این چیزا ندارم). بنده اتفاقا خیلی هم گنده ام و ۲۴ سالمه! دی
منظورم از بچه اشاره به ناآگاهی و جاهلیت بچه ها بود ، نه کم سن بودنشون. خواستم بگم من خیلی اوقات تو باغ نیستم کلا!
خلاصه دستت درد نکنه ، بابت جواب. ببخشید که بازم زیادی فک زدم ؛)
موفق باشی
منتظر غذا هستیم همچنان
آقا یه اشتباهی شده ، من شبگیر رو با یه وبلاگ نویس دیگه اشتبه گرفته بودم ، بس که حافظه ندارم! بابا من یه چند وقته آرشیو شب گیر رو هم خووندم. خوب شد اینجا در مورد پست یکی مونده به آخر بحث کردیم وگرنه من هنوز متوجه نمی شدما!!!
د:
خب پس من اونقدرها هم پیر و فرتوت نشدم! منظورت از اون وبلاگنویس دیگه هم احتمالاً شراگیم بوده، نه؟
دقیقا :دی
یه دلیل دوست داشتن وبت هم اینه ها. چون انقدر باهوشی
نمیدونم چرا اما خیلی خوشم میاد وقتی ازم تعریف میکنن!
راستش من انتقادی ندارم چون می دونم که طنز نوشتن خیلی سخته و فقط میگم دمت گرم که دل ملت رو شاد می کنی
آقا دم شما هم گرم که دل من رو شاد میکنی… ایشالا هیچوقت روزنامههایی که توش طنز مینویسی تعطیل نشه!
هوم؟ اومدم موسیو رو نقد کنم که دیدم فقط یه گلابی له شده مونده رو دستمون
آقا یعنی این همه موسیو رو کتک زدین دیگه چیزی ازش مونده؟
من خیلی نقدا بهش دارم….اما بیخیال میشم…
نه نه میگم….مگه میشه نگم!
عارضم که سبک موسیو شاد و مفرحه…یه چیزی تو مایههای شهرام شپره…بعد اینکه موسیو خوشفکر و خوشذوقه و به طور مثال یکی از زیباترین قالبای وردپرس رو داره…در نوشتههاش ویرگول و علائم نگارشی رو رعایت میکنه…!
محترمه و احترام خوانندگانشو داره…،آقا گلابیه گلابی…گلابی هم که خوردنیه…
گفتم گلابی یهو هوس گلابی کردم :|
از نکات مثبت موسیو اینه که به مرور زمان نوشتههاش از رختخواب با قهقههای آنچنانی به نوشتههایی با عمق بیشتر و لبخند ملایم تبدیل شده.
در نوشتن به کیفیت بیشتر توجه داره تا کمیت…
در مورد ستون وقایع اتفاقیه باید بگم اون اوایل جذابیت داشت.اما با زیاد شدن وبلاگهای مینیمال و پرداختن اونا به اتفاقات هر روزه به طور مکرر کمی وقایع اتفاقیه از بورس افتاد…به نظرم یه تغییراتی رو لازم داره.
در مورد ستون پیشنهادات موسیو که بعضیا گفتند ترجیح میدم حرفی نزنم.لینکدونی هر کسی مربوط به خودشه…بالاخره موسیو دنیایی هم دلیل بیاره نمیتونه منو قانع کنه که مثلا روزانههای زیپزاگ خوب مینویسه….بالاخره هر کسی سلیقهای داره…!
در مورد نوشتههای سیاسی معتقد نیستم که خودسانسوری سطح نوشتهها رو پایین میاره…برعکس اتفاقا…ابراهیم نبوی میگه خودسانسوری با عث شکوفایی طنز میشه حتی…اما خب دیگه کسی حوصله سیاست رو نداره…چطور بگم…یه زمانی به خاتمی و عباش میخندیدیم.دو سه سالی هم به احمدینژاد…اما احمدینژاد کارش به جایی که دیگه کسی دوست نداره در موردش حتی حرف بزنه…
در مورد شخصینوشتهها به نظرم میتونه عمق بیشتر و خروجی مفیدتری بده.مثلا پست گلدونا رو آب بدین سلام همسایه رو جواب بدین و پستای دیگه که الان حضور ذهن ندارم.
بعد اینکه حس میکنم موسیو خیلی وسواس شده و این اصلا خوب نیست.اینک این جسارتو به خودش نمیده که شخصینویسی کنه،حالا شده بدون طنز…بالاخره کسی که واسه طنز نوشتن مزد و مواجب نمیگیره که…!
عارضم که گاهی اوقات زیادی رودهدرازی میکنه که اینم خوب نیست.و بعد اینکه حس میکنم به بعضیا خوب نون قرض میده :)) در این موردم حوصله بحثو ندارم.
الانم خوابم میاد…دارم شر و ور میگم…برم بخوابم تا فردا با نیروی بیشتری به جنازه تبدیلش کنیم:)
خسته نباشی برادر، همینکه با وجود خوابآلودگی نظرت رو نوشتی خیلی ارزشمند بود. اگه اجازه بدی از تعریفهای اولت با «ممنونم» و «اختیار داری» بگذرم و برم سراغ ادامهی ماجرا…
در مورد وقایع اتفاقیه و اینکه وبلاگهای مینیمال به تازگیش لطمه زدن چند تا نکته وجود داره. دلم نمیخواد وبلاگنویسی رو آسیبشناسی کنم اما باید بگم که تا حدودی درست میگی. حقیقتاً یک ابتذال عجیبی فضای وبلاگنویسی رو فرا گرفته که موج مینیمالنویسی یکی از بخشهاشه. نه اینکه با مینیمالنویسی مخالف باشم، اتفاقاً باهاش موافقم و فکر میکنم یک نگاه گذرا به لینکهای وبلاگم نشون میده که مینیمال «خوب» رو دوست دارم. چیزی که تقبیحش میکنم مینیمالنویسی غیرمینیمالنویسهاست که متوجه تفاوت فضای وبلاگ با توییتر نشدن. بهفرض لزومی نمیبینم که منِ موسیو گلابی که همیشه بلند نوشتم (و به فرمایشت رودهدرازی کردم) یهو وسط چند تا پست طولانی بخوام یه مینیمال تحویل جامعه بدم فقط بهصِرف اینکه وبلاگم نسبت به توییترم مخاطب بیشتری داره. البته هرجی به وبلاگنویسها نیست و خودم رو هم در جایگاهی نمیبینم که بخوام برای دیگران تعیین تکلیف کنم؛ علاوه بر این باید بپذیرم که هستند آدمهایی که ساعت به ساعت لایکهای پستشهاشون رو میشمرن و در این فضایی که سلیقهی وبلاگخونها بهشدت در حال نزوله (و رو به سرسریخونی آوردن) بهترین چاره رو در مینیمالنویسی و امثالهم میبینن. این یه نکته!
نکتهی دوم و مهمتر اینه که با تمام این تفاسیر و با وجود اینکه وبلاگهای مینیمال بهشکل قارچواری در حال رشدند اما باز هم نباید باعث عدم جذابیت وقایع اتفاقیه بشن. خیلی ساده بگم: اگه مشکلی هست در واقع از خودمه که توانایی جذاب کردنش رو ندارم و انداختن گناهش به گردن این و اون دردی رو دوا نمیکنه. درست گفتی که تغییراتی رو لازم داره… اگه پیشنهادی هم در این زمینه داری خوشحال میشم برام همینجا بنویسی، واقعاً استقبال هم میکنم. البته خودم هم یکی دو تا ایدهی خام اما بکر در موردش دارم که از نظر خودم فوقالعاده جذابترش میکنه ولی متأسفانه فرصت پرداختن بهش رو ندارم، ایشالا اگه سرم خلوت بشه یه مقدار پختهترش میکنم و طرحم رو بهمنصهی ظهور میرسونم!
در مورد نوشتههای سیاسی و خودسانسوری با تمام ارادتی که برای داور قائلم اما باید اینو بگم که گاهی یکسری حرف غیرمنطقی میزنه و بعد که حرفش در مقام بحث قرار میگیره از موضع خودش عقبنشینی میکنه! حالا بعداً شاید یه محملی فراهم بشه که در موردش یه بحث درست و حسابی بکنیم.
در مورد نوشتههای شخصی هم فکر میکنم منظورت اینه که این قبیل پستها شامل یه مفهوم اخلاقی باشن که البته حق میگی و خودمم موافقم که خوندنش نباید صرفاً تبدیل به سرگرمی بشه. اگه از نظرت اشکالی نداره چون یه چیزی مشابه این قسمت از حرفت در پست خود میثم هم هست در آخرین کامنتی که در این پست میذارم (و در حقیقت جوابی به نقدهای خودش هست) مفصل صحبت کنم تا در موردش به یه نتیجهگیری نهایی برسیم.
اما بحث شیرین شخصینویسی! باور کن من جسارتش رو دارم ولی نوشتن اینجور پستها هیچوقت انگیزهی وبلاگنویسی من نبوده و نیست و احتمالاً هم نخواهد بود. علاوه بر این دلیلی هم نمیبینم که بخوام زندگی شخصی خودم رو توی وبلاگم نشون بدم چون اصولاً فکر نمیکنم فایدهای به حال مخاطبم داشته باشه و چیزی به داشتههاش اضافه کنه. شاید گاهی بهعنوان تفریح چیزی در مورد زندگی شخصیم نوشته باشم اما سعی میکنم نوشتههای شخصی وبلاگم چیزهایی باشن که شاید اون ته مههاش یک نفعی به خواننده برسونن و فراتر از یه خاطرهی روزانه بشن. حالا زیاد وارد جزئیاتش نمیشم اما اگه دوست داشتی همینجا در موردش بیشتر گپ میزنیم.
و حالا قسمت تلخ ماجرا از نظر من… فکر میکنم این رو قبلاً هم یه جایی گفتم ولی دوباره گفتنش خالی از لطف نیست. آدمها باید به عقاید هم احترام بذارن و بهنظرم حیفه که این موضوع در حد یه شعار مسخره روی بیلبوردهای خیابون باقی بمونه.
ضمن اینکه اعتقاد دارم آدمها میتونن عقاید همدیگه رو به چالش بکشن و خیلی اساسی هم به چالش بکشن اما اینکه یه چیزی بگن و برن همیشه موضوعی بوده که آزارم داده. اصلاً یکی از عادتهای بد خودم وقتی که میخوام یکی رو آزار بدم اینه که یه حرفی رو بزنم و نصفه و نیمه ولش کنم و بگم بگذریم!
این پاراگراف آخر قرار بود به یه نتیجهای منجر بشه و اونم اینه که نوع نقدت در مورد لینکهام رو بههیچ عنوان نپسندیدم. نهتنها نپسندیدم بلکه بهخاطرش شاید یه قدری هم ناراحت شدم. درست میگی که هر کس سلیقهای داره اما وقتی از یه شخص غایب اسم میاری همیشه باید یه منطقی هم چاشنی قضیه کنی. از نظر من زیگزاگ خوب مینویسه و خودش رو مینویسه اما از نظر تو بد مینویسه، بهقول خارجیها اوکی! ولی چرا چنین نظری داری؟ دلیل آوردن در مورد چنین مسألهای حداقل کاریه که باید بعد از اسم آوردن از یه نفر انجام داد، بماند که باید طرف مقابل رو هم از گفتن چنین چیزی مطلع کرد.
نمیخوام حرفام شکل نصیحت اخلاقی به خودشون بگیرن، خودم هم معمولاً از قرار گرفتن در جایگاه پدربزرگها فرار میکنم اما چیزی بود که فکر میکردم بد نیست بگم… فقط برای اینکه بدونی چقدر از نصیحت کردن متنفرم اینو بهت بگم که تعداد زیادی از نصایح اخلاقیم رو توی دلم نگه داشتم تا در آینده جهت بهبود خودم ازشون استفاده کنم!
خب دوباره کامنتت رو مرور کردم تا ببینم چیز دیگهای مونده یا نه. فقط یه بحث مونده بود و اونم نون قرض دادن به بعضیها بود که البته در این مورد بر خلاف مورد قبلی لازم بود که اسم بگی! هرچند تا اونجایی که خودم حضور ذهن دارم در مورد شبگیر و آنی دالتون چیزهایی توی وبلاگم نوشتم که بابت نوشتنشون بههیچوجه پشیمون نیستم. نهتنها برای اینها بلکه برای تمام شخصیهای مجازیای که دوستشون دارم حاضرم دهها پست بنویسم، اگر هم نمی نویسم حوصلهی مخاطب رو در نظر میگیرم و لاغیر. اتفاقاً دلم میخواست وقتی وبلاگ گفت و چای تعطیل شد و من به فهیم ایمیلی زدم که برخلاف همیشه حاوی بد و بیراه بود در مورد فوقالعاده بودن خودش و وبلاگش یه چیزی بنویسم که وقت مجال نداد و وبلاگش رو دوباره راه انداخت! حالا کاری نداریم… البته من کار داشتم ولی خب خودت نوشتی که در این مورد حوصلهی بحث نداری و گویا ترجیح دادی که با یه آیکون خنده قضیه رو شوخیوار برگزار کنی (البته اعتراف میکنم که اینجور شوخیهای بزن و برو رو نمیپسندم)
اوووووه، الآن خودم یه نگاهی به قد و بالای جوابم کرد و فکم افتاد! ایشالا که حوصلهی خوندنش رو داری و میای بحث میکنیم و همینجا تو سر و کلهی هم میزنیم تا به یه نتیجهی خوب برسیم… من همینجا چهارزانو میشینم و منتظر!
سلام
اتفاقا من بر خلاف شما عاشق علامت تعجب های به موقع گلابی ام
و اینکه در برخی نقاط با هم اختلاف عقیده داریمد:
یه چیزی هم بگم رو دلم مونده
تا حالا عقده اینجامو گرفته که یه بار موسیو به یه کامنتم جواب بده
)البته با اسم دیگه ای تو وبش کامنت میذاشتم(
واقعاً از توانم خارجه که به تمام اظهار لطفها جواب بدم و هرازگاهی بهصورت رندوم این کار رو میکنم اما معمولاً تا جایی که بتونم به سؤالها جواب میدم… اگه از دستم در رفته لطفاً دوباره بپرسینش، همینجا و جلوی جمع یا توی وبلاگ خودم با یه اسم دیگه، هر جور که صلاح میدونین!
جواب دندانشکنی بود به معاندان که تحت لوای میثم به علامت تعجبهای من گیره دادند، خیلی متشکرم!
اون هم گیره نیست، گیره!
اقا این چیه؟
اینو تو وبم زدم اینجا چرا اومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
سلام گلابیدوستداشتنی.خب برادر موسیو شما چرا اینقدر دلنازکی؟ من واقعاً حرف بدی نزدم.ضمنا اینجای کامنتتو نپسندیدم{بهفرض لزومی نمیبینم که منِ موسیو گلابی که همیشه بلند نوشتم (و به فرمایشت رودهدرازی کردم) یهو وسط چند تا پست طولانی بخوام یه مینیمال تحویل جامعه بدم فقط بهصِرف اینکه وبلاگم نسبت به توییترم مخاطب بیشتری داره}
ببین رودهدرازیو باب شوخی گفتم و گرنه من رودهدرازترم.اما فکر میکنم قسمت دوم بحث کنایهای بود که شامل خیلیها خصوا منم میشد.من خودم شاید پستهای کوتاه زیادی رو به خورد خوانندگانم بدم.اما خب قطعا اونا رو در حد مینیمال نمیدونم.یعنی مشکلات شخصی کمرمو شکسته و باعث شده فکرم باز نباشه و فعلا به کوتاهنویسی و تذکرهنویسی رو بیارم… و اصلا حوصله بلند نوشتن رو جز در تذکرهها ندارم.میدونم منظورت کلی بود.اما خب…!
بگذریم.اینجا باید تو رو نقد کنیم :) به موقش نوبت منم میشه :)))
در مورد آسیبشناسی من حس میکنم این فقط به وبلاگ مربوط نمیشه.ببین فیلم اخراجیها یا همین فیلم زنبابا و یا فیلم مبتذل دارا و ندار چقدر مورد استقبال مردم قرار گرفت.مجلههای زرد چقدر استقبال میشه؟ و ریسسجمهوری که بیاد و به یکی دیگه فحش بده مورد استقباله…!
این نشون میده فرهنگ دو هزار سالهی ما ایرانیا هنوز خامه…ما هنوز مردم جوگیری هستیم.و هنوز فرق یه نوشتهی خوب و بد رو نمیدونیم.
ببین ما هنوزم تعریف صحیحی برای مینیمال نداریم.مینیمال یعنی نوشتهی کوتاهی که مفاهیم رو به چالش میکشونه! من نمیخوام از بورس اُفتادن وقایع اتفاقیه رو به دیگران نسبت بدم.اما ما همیشه تحت تاثیر محیطیم.بالاخره تو دنیایی هم تلاشتو بکنی.بازم خیلیا هستند که مثلا در مورد دزدیدن مجسمهها کرور کرور مطلب میدن بیرون و ذهن خواننده رو خسته میکنند.حالا تو هر چقدر هم در مورد دزدی مجسمه قشنگ بنویسی بازم خواننده خستست.خواننده از بس وبلاگهای مینمال به این موضع پرداختند دیگه چندشش میشه.{امیدوارم منظورمو گرفته باشی}
من در مورد وقایع اتفاقیه هنوز فکری نکردم.اما چشم.اگر ایدهای به ذهنم رسید در جریانت میذارم.اما کاش ایدههاتو میگفتی.
و اما در مورد لینکدونی.بازم میگم هر کسی به خودش مربوطه.مثلا من شاید با یکی زیادی دوستم و دوست دارم بلینکمش.به این راحتی و خوشمزگی.
اما در مورد زیگزاگ.اولا خودت در جواب دیگران گفتی اسم بیارین تا بحث کنیم.در ثانی من واقعا حوصهی بحثو ندارم.نمیدونم چرا فکر میکنی دارم با خنده و شوخی و بشکن از قضیه رد میشم.من فقط دوست دارم در مورد تو بحث کنیم چون نتیجه بخشه و به دیگران کاری ندارم.من که بدون منطق نمیگم زیگزاگ خوب نمینویسه.پدرکشتگی که ندارم باش.
من دوست نداشتم چیزی در موردش بگم چون اولا غایبه.در ثانی دوست نداشتم نقد وبلاگش به تخریب شخصیتش منجر شه.ثالثا من اصلا کاری به اونا ندارم.گاهی با خوندن زیگزاگ عجیب عصبی میشم.این که یه پست میاد اس ام اس مینویسه و احمدینژادو تاپاله و میمون و عنترالممالک خطاب میکنه.در نوشتهی دیگه میاد از ۲۵۰ هزار تومنی که صرف خرید لوازم آریشیش کرده میگه…موسیو میشه بگی ارزش نوشتاری این پستا دقیقا چیه؟ جز حرص دادن اون بدبختی که لنگ صد هزار تومنه.
من حس میکنم زیگزاگ با تمام وجود سعی میکنه زندگیشو به رخ دیگران بکشه.و این در نوشتههاش خوب مشخصه.
خواهشا چشماتو به روی همه چیز نبند.بله قبول دارم زیگزاگ گاهی هم خوب نوشته.من تابستون با برخی نوشتههاش حتی خندیدم.اما کلیت یه وبلاگ ملاکه.
در مورد آنی دالتون به عنوان یه نویسندهی خوب براش احترام قائلم اما بعد از انتخابات به شدت ضعیف شد.ضمن اینکه حس میکنم اگه تو حوزههای دیگه وارد شه رسما حرفی برای گفتن نداره! هر چند خودش معتقده قلمش فوقالعدست.اما خب من چنین اعتقادی ندارم.
اسپایدرمرد عالیه.یعنی ذهنش یه لوکوموتیوه ها.تراموا هم اکثر پستاش خوندنیه.اما خلاقیت اسپایدر رو نداره.در مورد زهرا هم مطالبش اصلا کششی در من خواننده ایجاد نمیکنه…! هر چند که میخونمش.
بازم میگم.هر کسی سلیقهای داره.من خودم مینیمالو خیلی دوست دارم.و یک نفرم طنزو دوست داره .یکی هم آیتی رو و یکی هم شاید از نوشتههای خالهزنکی خوشش بیاد.
اون نون قرض دادنو بهتره چیزی نگم! منظورم شبگیر نبود.اما خب…! نمیخوام چیزی رو ثابت کنم.چون با لینکدادنات و حتی کامنتگذاشتنات خیلی چیزا واضحهه.
در مورد خودسانسوری من برعکست فکر میکنم.وقتی خودسانسوری باشه نویسنده ترغیب میشه به اصطلاحات عجیب و غریب و اما جذاب رو بیاره.غیر مستقیمنویسی کنه.طنز نوشتاریش رو قوی کنه و کلا معتقدم باعث شکوفایی طنز میشه.هر چند محدودیتایی رو هم اعمال میکنه.
سلام مجدد و مرسی که دوباره برگشتی… من و دلنازکی؟ لابد شوخی میکنی چون من همیشه فکر میکردم که جزو پوست کلفتهای دنیای مجازی هستم! حالا کاری به این موضوع نداریم و اگه اجازه بدی عجالتاً وارد بحث اصلی بشیم…
راستش من کنایهی شخصی نزدم و نمیدونم چرا یهو کار به اینجا رسید که تو شروع به دفاع از خودت کردی. من این موضوع رو بهشکل کلی گفتم و البته اگه تو هم این کار رو میکنی انتقادیه که شاید بهت وارد باشه و بشه بعداً در موردش صحبت کرد اما بههرحال الآن موضوع بحثمون نیست، بهقول خودت به موقعش نوبت تو هم میشه!
آهان راستی در مورد قضیهی رودهدرازی باید بگم که من اصولاً روی کاربرد کلمهها یهخورده حساسم. بعضی کلمهها جنبهی شوخی دارن اما برای شوخی کردن آدمها با خودشون به کار میرن نه برای شوخی با دیگران. مثل اینکه من بهشوخی میگم مرسی که به اراجیفم گوش دادی و تو هم میفهمی که اراجیف رو به چه معنایی در مورد خودم به کار بردم اما هیچوقت به کس دیگهای نمیگم چه اراجیفی گفتی! وقتی اینو میگم دیگه شوخی نیست. شاید اشتباه میکنم اما همیشه احساسم این بوده که باید به جنس کلمهها موقع شوخی دقت کرد چون بعضی از کلمات میتونن یه شوخی رو به توهین تبدیل کنن و برعکس… امیدوارم تونسته باشم منظورم رو درست برسونم!
بخش دیگهای از حرفات رو هم فکر میکنم قبلاً جواب دادم: «اگه مشکلی هست در واقع از خودمه که توانایی جذاب کردنش رو ندارم و انداختن گناهش به گردن این و اون دردی رو دوا نمیکنه.» چون احساس کردم قسمت دومش رو باز هم به خودت گرفتی اینطور اصلاحش میکنم: «اگه مشکلی هست در واقع از خودمه که توانایی جذاب کردنش رو ندارم و اینکه بخوام گناهش رو به گردن این و اون بندازم دردی رو دوا نمیکنه.» و وقتی ادعا میکنم که میتونم چیزی رو بنویسم وظیفهم اینه که جذابش کنم و فرسایش خواننده رو از بین ببرم، بههر طریقی که شده و در هر شرایط دشواری که وجود داره!
و باز هم بحث لینکدونی. اشارهی درستی کردی برادر! من گفتم اسم بیارین تا بحث کنیم و معنیش هم این بود که اسم بیارین تا بحث کنیم، نه اینکه اسم بیارین تا بحث نکنیم یا اسم بیارین و بعدش بگین اما نمیخوام بحث کنم! اگه میخوای فقط در مورد من بنویسی پس چرا وارد وادی لینکدونی میشی؟ اگه میخوای وارد اون وادی بشی چرا میگی و میری؟ تمام حرف من اینه! اگه دقت کرده باشی من حتی وقتی نسبت به خوانندههای ناشناس وبلاگم هم موضعگیری میشه معمولاً بحث رو حمع میکنم و تذکر میدم. خب وقتی نسبت به خوانندهی ناشناس این احساس رو دارم، زیگزاگ و میگزاگ که جای خود داره!
اما حالا که هی داره اسم از زیگزاگ میاد بذار یه توضیح بدم. ببین رفیق، تو از موسیو گلابی انتظار نداری که عبید زاکانی بشه چون از هر ده میلیون نفری که مثلاً طنز مینویسن یکیش در حد عبید زاکانی میشه و احتمالاً بقیهشون هم کم و بیش شلختهنویسهایی مثل من میشن. در مورد زیگزاگ هم همینطوره. درسته که شخصی مینویسه اما قرار نیست که فیروزه جزایری دوما بشه، قراره زیگزاگ باشه و بس! سؤالت اینه که ارزش نوشتاری پستهاش چقدره؟ احمدینژادانه یه سؤال در حواب سؤالت مطرح میکنم و میگم خب منِ موسیو گلابی چه نوشتهی ارزشمندی ارائه دادم که وبلاگم رو میخونی؟ مسلماً و بدون تعارف هیچی. سؤال بعدیم اینه که اصلاً ارزش نوشتاری یه نوشتهی شخصی رو در چی میبینی؟ یعنی یه نوشتهی شخصی باید چه ویژگیای داشته باشه که بگی ارزشمند بود؟
مثلاً این نوشتهی شخصی رو در نظر بگیر: « من امروز یه دروغ به نانا گفتم. بعدش یهو ساسا سوتی داد و دستم برای نانا رو شد، پس دیگه بیاین دروغ نگیم بچهها.» خب این الآن یه مضمون اخلاقی هم داشت اما ارزش داشت؟ دوست دارم منظورت رو از ارزش در نوشتههای شخصی درک کنم.
حالا این قسمت از قضیه بهکنار… تا اونجایی که من میدونم زیگزاگ از دستهی مرفهین بیدرد نیست اما گیرم هم که باشه. گیرم که نه ۲۵۰ هزار تومن بلکه ۲۵ میلیون تومن لوازم آرایش بخره. این چرا باید باعث ناراحتی کسی بشه که لنگ صدهزار تومنه؟ منباب اینکه چرا اون خریده و من نمیتونم بخرم؟ یعنی اگه این نوشته رو نخونه واقعاً آگاه نیست که بعضیها ممکنه اینقدر خرج لوازم آرایششون کنن؟ حالا زیگزاگ نه، یکی دیگه!
اونوقت این آدم داره توی جامعه زندگی میکنه و از دیدن بقیهی آدمها حرص میخوره و به خودش لعنت میفرسته که چرا من ندارم و اینا دارن؟
اگه اینطوره منم یه روز میام و میگم که از دست براد پیت دلگیرم چون من از آنجلینا جولی خوشم میومد ولی اون مؤفق شد مخش رو بزنه. تازه از وقتی هم که عکس دو نفریشون رو روی جلد مجله دیدم خیلی حرص خوردم!
بذار یه خواهش ازت بکنم. اگه من یه روزی چنین حرفی زدم در اولین فرصت با من قطع رابطه کن ولی قبل از خداحافظی بهم یادآوری کن که اگه این عکس روی جلد مجله نبود باز هم یه آدمی پیدا میشد که نذاره تو به آنجلینا جولی برسی!
این هم یه قسمت دیگه از قضیه بود و اما بخش بعدی… چه اشکالی داره که کسی زندگیش رو بیاره توی وبلاگش بنویسه؟ مشکل وقتی بهوجود میاد که زندگی دروغینی از خودش توی وبلاگش نشون بده وگرنه نوشتن از زندگی شخصی که بهخودی خود مشکلی رو ایجاد نمیکنه. از نظر تو اونجا که میاد میگه من و دوستپسرم همین الآن با هم دعوا کردیم و مردهشور این زندگی نکبتبار رو ببره مشکلی نیست ولی وقتی میگه امروز یه کفش قشنگ خریدم یعنی داره زندگی اشرافیش رو توی چشم و چال ما فرو میکنه؟
در این مورد حاضرم ساعتها باهات حرف بزنم اما میترسم خسته شی… بههرحال اگه همچنان پایه بودی در موردش حرف بزنیم مشکلی نیست، تازه خود زیگزاگ رو هم دعوت میکنیم بیاد تا بتونه توی بحث شرکت کنه.
و در مورد آنی دالتون… میذاری یه بار جملهت رو با هم مرور کنیم؟ «به عنوان یه نویسندهی خوب براش احترام قائلم اما بعد از انتخابات به شدت ضعیف شد.ضمن اینکه حس میکنم اگه تو حوزههای دیگه وارد شه رسما حرفی برای گفتن نداره! هر چند خودش معتقده قلمش فوقالعدست.اما خب من چنین اعتقادی ندارم.»
تو اعتقاد نداری که قلم خوبی داره اما بهعنوان یه نویسندهی خوب براش احترام قائلی؟ نویسندهی خوب چه ویژگیای داره؟ آیا هیکل خوبی داره؟ یا قد و بالای خوبی داره؟ یا چی؟
«و تو حس میکنی که اگه تو حوزههای دیگه وارد شه رسماً حرفی برای گفتن نداره» و به استناد همین حس (که معنی مشخصش اینه که لزوماً درست نیست) نتیجه میگیری که پس چه لینک بیخودی! صادقانه بگو چند تا مطلب توی حوزههای دیگه ازش خوندی؟ تو رو نمیدونم اما من خوندم و رسماً حرفهای زیادی برای گفتن داشت. اگه دوست داشتی یه سری از مطالبش در حوزههای دیگه رو جمع میکنم و برات میفرستم…
دیگه اجازه بده این بحث رو ببندیم چون اگه بخوایم در موردش اینطوری روی هوا و حسی حرف بزنیم به نتیجهی مشخصی نمیرسیم. البته اگه قرار شد بررسی غیرحسی کنیمشون تا آخرش مخلصتم هستم.
و در مورد نون قرض دادنها. راستش من نمیفهمم چرا با من تعارف میکنی! باور کن اونطور که برای تو از لینکها و کامنتهام واضحه برای خود من هم واضح نیست! یه کم باز کن قضیه رو… و دوباره تأکید میکنم اگه وسطش میخوای بذاری و بری اصلاً وارد قضیه نشو. واضح بگو که فلان لینکت نون قرض دادن بود و تا آخرش رو پابهپا باهام بیا… فوقش وسطش دعوامون میشه که من همینجا اعلام میکنم که وقتی وارد فاز دعوا شدیم در هر حالت حق با توئه چون وقتی من اونقدر توان ندارم که برای حرفم استدلال داشته باشم و بهجاش شروع به داد و بیداد میکنم بازندهی واقعی مباحثه هستم!
این گوی و این میدان… یا علی!
سلام گلابی عزیز
من خیلی کم برات کامنت گذاشتم. ولی این بار اونم تو جای دیگه دارم این کار رو می کنم. چو ن واقعا دوست دارم. با این که می دونم که تو به این باور نداری!
با شناختی که از شما دارم اعتقاد دارم که تو یه سری قالب ذهنی برای خودت ایجاد کردی و داری توی این قالب نوشته هات رو ادامه می دی. تو خیلی باهوش تر از اونی هستی که به این روش ادامه بدی، علاوه بر داشتن سبک قدیمی خودت می تونه از سبک ها و گفتار های جدیدی استفاده کنی. این طوری مخاطبت از این حالتی که هست تا حدی می تونه خارج بشه.
موضوع دیگه که می خواستم اشاره کنم در مورد استفاده شما از طنز، برداشت من این بوده که شما دوست داری که خواننده هات رو به چالش بکشی، ولی سوال من اینه که آیا موفق شدی؟ آیا جز این که خواننده هات به این فکر کنن که چند لحظه باید تو وبلاگ شما بخندند به این فکر میکنن ه باید با یک چالش ذهنی مواجه بشن؟
این دیدگاه منه شاید نظر شما اصلا این نباشه ولی به نظر نقدی بود که می تونستم بکنم و می دونم که نقد نباید همیشه درست باشه مثل مطالبی که من بیان کردم ولی حتما باید برای کسی که اون رو می خونه چالش ایجاد کنه.
از صمیم قلب آرزو می کنم که تو راهی که هستی موفق باشی و هر چه زودتر هم مشکلات شخصبت حل بشه.
سلام امین جان،
راستش رو بخوای من کلیت نقدت رو نفهمیدم. یه چیزایی در مورد چالش ذهنی و اینجور مسائل توی کامنتهای قبلی نوشتم که حقیقتاً نمیدونم ربطی به کامنت تو پیدا میکنه یا نه. اگه بیربط بود خوشحال میشم لطف کنی نقدت رو بهزبان ساده و جوری که برای من هم قابل فهم باشه بنویسی!
تو هم مؤفق باشی…
منظورم اینه که وقتی تو توجه کارت رو بر روی نوشته های خنده دار معطوف می کنی، کمتر به این توجه می شه که چالشی رو در مخاطبت بوجود بیاری. نقد من به همین برمی گرده که به نظر من(!) مطالبی که شما می نویسی قدرت به چالش کشیدنش نسبت به خنده دار بودنش کم تره. اگه بتونی تعادلی بین این دو پیدا کنی بسیار خوبه.
در مورد قالب جدید در نوشته هات هم فکر می کنم متوجه شدی که چیزی نپرسیدی پس اون رو دیگه توضیح نمی دم. حالا منظورم رو فهمیدی؟! یا دوست داری با زبون دیگه برات توضیح بدم؟!
خب مگه من ادعا کردم که میخوام خواننده رو به چالش بکشم؟ تا اونجایی که یادم میاد حتی ادعا نکردم که میخوام خواننده رو بخندونم و خواننده خودش به این انتظار از من رسید (که تا حدودی هم علیرغم میلی باطنی خودم اتفاق افتاد).
در مورد قالب نوشتاری هم تا حدود زیادی بستگی به مودم در اون لحظه داره، شاید یه زمانی یهو هوس کنم و همه چیز رو دگرگون کنم… مرسی از پیشنهادت.
گلابی عزیز
مهم ادعای تو در مورد نوشتن نیست. مهم اینه که من به عنوان خواننده چه حسی از نوشته های تو می کنم. اگه احساس من این باشه احتمال داره (!) به جای کار تو بلنگه. حالا خودت رو ناراحت نکن. اینایی که من گفتم به پیشنهاد بود و نیاز نداره هی برای کارت ماله بکشی. می تونی بشینی مثل یه گلابی بهش فکر کنی. ببین اصلا به چیزی که خواستی رسیدی؟! شاید یه روزی به دردت خورد. شاید هم موجبات پیشرفتت شد.
معذرت می خوام که دارم هی حرفم رو تکرار می کنم . حس می کنم که باهات اونقدر صمیمی هستم که این حرفا رو بزنم.
خدمت شما عرض کنم که یا تا حالا توی عمرت ماله ندیدی و یا منظور از مالهکشی رو نمیدونی امین جان.
موفق باشی رفیق اما تا وقتی که ادبیاتت رو اصلاح نکردی و هی قراره حرفای قبلیت رو تکرار کنی من ترجیح میدم سکوت کنم و باهات وارد فضای بحث نشم. میترسم یه وقتی چیزی بگم که صمیمیت خیالیای رو که در موردش حرف زدی زیر سؤال ببره!
رونوشت به صاحب بلاگ اینجا مهمات کم اومده لطفا یکمقدار پاره آجر بیشتر برسونید.
مطمئنم که میثم داره کامیون آجر رو بهسرعت میرونه تا مهمات رو در اسرع وقت برسونه!
من توی همون دو سه پاراگراف متن، همهی بارم رو خالی کردم. همهی مهرههام رو تکون دادم. همهی ضربه کاشتههام رو زدم. گفتم که اگه بیشتر از این آجر دستم بود که دیگه توی پیشنهادات نبودی.
چاکرم :)
به نظر من که وبلاگ باحالیه نوشته هاش از نظر فنی خوبه.
ولی چند وقته کمتر از مسائل اجتماعی مینویسه واقعا حیفه چون بهترین مطالبش مطالب اجتماعیشه
دستهام رو نگاه کن… بالاست! حسبالامر حضرتعالی سعی میکنم اجتماعیهاش رو بیشتر کنم!
سلام
موسیو جان سوالی نبوده
اینم همینطور گفتم که بدونی جواب ندادن به کامنت ها خیلی ها رو چشم انتظار میذاره
از این به بعد هم تو وبت با همین اسم کامنت میدم
میتونی از رو آی پی ای که ورد پرس بهت میده هم اسم واقعی ام رو پیدا کنی
هر چند زیاd خوشایندم نیست:)
علامت تعجب ها تم به نظرم خیلی به موقع هست چون بیشتر علامت توجه هست تا تعجب
و این کمک میکنه خواننده منظور اصلی نویسنده رو مخصوصا تو پست های سنگین و متلک دار راحت تر بفهمه
در ضمن اگر لطف کنی از ضمیر جمع برای مخاطب نشون دادنم استفاده نکنی لطف کردی
ممنون
با آرزوی موفقیت!(این نشان عاطفه بود نه تعجب)
خسته شدم انقدر به هم سلام کردیم! یعنی باید هر دفعه که زیر این پست با هم حرف میزنیم قبلش سلام کنیم؟ نمیشه فقط همون دفعهی اول کافی باشه؟!
فکر نمیکنم بتونم به همهی کامنت جواب بدم اما تلاش میکنم تعداد جوابهای رندومم به خوانندهها رو بیشتر کنم!
دیگه هم از ضمیر جمع برای خطاب قرار دادنت استفاده نمیکنم، خواستم از این طریق ادب و متانتم رو نشون بدم که گویا حربهی مؤفقیتآمیزی نبود!
تو هم مؤفق باشی زیرپوش جان!
فکر کنم وقتی نقد موسیو تموم بشه دیگه مویی رو سرش باقی نمونده باشه :)))
:)) الان روی سر این گلابی یه شاخه هست که میثم حتی چشم دیدن اون رو هم نداره!
راستی من فهمیدم چرا دفعهی اول بهت گفتم فرناز میرمقدم، بهخاطر اینکه اسمت رو توی گوگل اینطوری نوشتی… شایدم اون فرناز یه فرناز دیگه هست، ها؟
نه همونم ، همه جا میری مقدم می زنم اما برای جی میلم میر مقدم نوشتم تا آدرس جی میلم کوتاه تر بشه :دی
حالا اون یه حرف چه تأثیری داشت آخه؟ یه جورایی در مقابل خیل حروف دیگه قابل چشمپوشی بود! جدا از شوخی آهان، میدونستم یه جای کار میلنگه، بعد از توضیحت دیگه قضیه کاملاً برام روشن شد…
بازم سلام
اول یه تذکر بدم به این میثم.بابا این وبت خیلی سنگینه.به خدا حداقل ده بار باید صفحه رو لود کنم تا جوابای موسیو رو ببینم.آخه این افزونهی فینگلیش به فارسی و نظر خصوصی و غیره و ذالک واسه چیت بود.یا این آواتور و اینا…پوستهی وبلاگتم که خیلی سنگینه…بگذریم
و اما.موسیو من در مورد قسمت اول حرفت قطعاً انتقادهایی بهم وارده.همون به خورد دادن نوشتههای کوتاهو میگم.
در مورد وقایع اتفاقیه چیزی رو به خودم نگرفتم.عرضم این بود که وبلاگهای مینیمال مثلا اونقدر در مورد زنا و زلزله فتند که دیگه ذهنا رو خسته کردند و آدم با خوندن دوبارهی یه مطلب در مورد زنا و زلزله عصبی میشه.یه سری چیزا تابع محیطه.ببین یه نفر اومد شلوار خمرهای رو طراحی کرد خب؟ حالا افتاد رو بورس.بعدش کمی از جذابیتش کاسته شد.به وجود لباسهای جدید.حالا این بابا بیاد و بگه نه نه من خودم باید شلوار خمرهایهامو یه جوری جذابش کنم! خب هر چقدرم جذابش کنیم بازم این لباسهای تیتیش مامانی جدید که اومدند عرضه رو تنگ کردند.امیدورم منظورمو فهمیده باشی.حرفم اینه که باید یه تغییرات اساسی توی وقایع اتفاقیه به وجود بیاد.
در مورد رودهدرازی آقا حق با شما بود.ولی انصافاً قصد توهین رو نداشتم.
و در مورد زیگزاگ.و آنی دالتون.من بارها گفتم که سلیقهی شخصیه.و در ثانی من هر چی بگم تو طبق یه مکانیسم دفاعی ناخودآگاه ازشون دفاع میکنی.حقیقتش اینکه که قرار نبوده تو عبید زاکانی باشی و زیگزاگ هم فیروزهی جزایری بشه.
کلا بحثو فرافکنی کردیا ! بحث من چیزی دیگه بود.عرض من اینه که ما در قبال تکتک حرفامون و نوشتههامون و اعمالمو مسؤلیم.در ثانی عرضم این بود که زیگزاگ وقتی در مورد خرید آرایش و غیره مینویسه به نظرم قصدش فقط به رخ کشوندنه.من موافقم که زیگزاگ راستگوه و تو وبلاگش خود خودشه.اما فقط این نباید ملاک باشه.به نظرم نوشتههای زیگزاگ خالی از عمقه.این یک.در ثانی وقتی زیگزاگ میاد و مدام از رفاه شخصیش مینویسه،آیا این مسؤلیتی در قبال خوانندگانش که از طیفهای مختلفند نداره؟ من نمیدونم چرا بحثو به برادپیت کشوندی اما مقایسهی قشنگی نبود.
عرضم اینه.من خوانندگان مختلفی از طیفهای مختلف دارم.در قبال نوشتههام مسؤلم.من نباید طوری بنویسم که حس بدبختی به دیگرانو تلقین کنم.حالا شاید بگی چطور با خرید ۲۵۰ هزار لوازم آرایش این حس به بقیه تلقین شده.خب من یه نفرم.کاش بودند کسانی هم که این در مورد اون پست حرفشونو بزنند.یا تشبیه احمدینژاد به تاپاله و …! من دوست ندارم تو واسه دفاع از زیگزاگ بیای و بگی مثلا من ِموسیو نوشتههام چه ارزشی داره.بیارزش بودن نوشته به خودی خود بد نیست.
گاهی هدف از یه نوشته فقط خندوندنه.میثم میگه پستهای موسیو مفاهیم و نتیجهگیری و چالش نداره.خب من با این حرف میثم مخالفم.مگه قراره هر نوشتهای به چالش بکشونه؟ گاهی هدف از یه نوشته فقط هجو و خندوندنه.گاهی فقط روزمرهنویسیه.بالاخره اینجا کلاس اخلاق که نیست.
در مورد اینکه من چه نوشتهای رو باارزش میدونم.باید بگم نوشتهای که نویسنده خودش باشه و حتی باعث خندوندن بشه.همین کافیه.و دنبال پیام اخلاقی و اینا نیستم.
در مورد آنیدالتون اول پاراگرافم کامنت قبلیمو بگم{در مورد آنی دالتون به عنوان یه نویسندهی خوب براش احترام قائلم اما بعد از انتخابات به شدت ضعیف شد.ضمن اینکه حس میکنم اگه تو حوزههای دیگه وارد شه رسما حرفی برای گفتن نداره! هر چند خودش معتقده قلمش فوقالعدست.اما خب من چنین اعتقادی ندارم.}
موسیو تو از کجای این پاراگراف نتیجهگیری کردی که من معتقدم آنیدالتون قلمش خوب نیست؟ من کجا گفتم که بعد از انتخابات خیلی ضعیف شده.و در مورد قبلش هیچ قضاوتی نکردم.
در قسمت دیگه گفتم خودش معتقده قلمش فوقالعادست و من چنین اعتقادی ندارم.بازم تناقضی نداره.نویسندگان زیادی داریم که قلم خوبی دارند.اما قلم فوقالعادهای ندارند.این که خودش چطور معتقده که فوقاعلادست رجوع شود به آرشیو.
موسیو چرا با کلمات بازی میکنی.من میگم حس میکنم.چون نمیخوام بگم مطمئنم.من آنی رو یک سال و اندی هست که میخونم.لابد دیدم دیگه! منظورم از حس کردن اینه که یه جاهایی اینو دیدم.منظورم حس ششم نبود.
ببین گفتم.لینکدونی شخصیه.نقد لینکدونی هم یعنی نقد بیست تا وبلاگ دیگه و این نشدنیه.اینجا فقط بحث توه.شاید آنی و زیگزاگ راضی نباشند نقدشون کنیم.هر چند تو دفاع میکنی.اما خب واسه این بو که گفتم دوست ندارم بحثشو کنیم.
……………………………………………………………………………………..
و اما در مورد خودت.خب نوشتههات یه طراوتی داره که همه دوسش دارند.طنز ملایم و قالبی که در ذهنت واسه نوشتههات داری از نکات مثبت دیگشه.بعد اینکه حس میکنم قویترین دوران تو تابستونی بود که گذشت {امیدوارم به این حس باز گیر ندی} و به نظرم الان یکی از دورههای متوسطتو داری سپری میکنی.
در مورد وقایع اتاقیه باید بگم عالیه..اما یه اصلاحات و تیزهوشیهایی رو نیاز داره.در مورد شخصینویسی من معتقدم قرار نیست هر نوشتهای پیام اخلاقی داشته باشه.گاهی هدف فقط سرگرم کردن و خندوندنه.
یکی از نقدهام اینکه که جسارت شخصینوشتن رو نداری.اینکه فقط واسه خودت بنویسی.میگی من یه چیزی رو مینویسم که به درد خواننده بخوره.باید بگم اشتباه تو همینه.وبلاگ مجله نیست. و کسی هم بابتش پولی نمیده و مجبور نیست.گاهی یه بلاگر باید از دغدغههاشم بنویسه.بالاخره که خواننده کنفرانس علمی نیومده که همیشه دست پر بره.
بعد اینکه این دیر به دیر نوشتنت عجیب روی مخه.
به نظرم در طنز مثالی کمی ضعیفی و بیشتر سعی میکنی از اصطلاحات و تعابیر مختلف مثل شطرنج و .. استفاده کنی.اون طنز مثالیو بلاگری که توش قویه میتونم از فهیم نام ببرم.
گاهی حس میکنم نوشتههات تو یه مسیر طیالعرض میکنه.و تنوعی نداره.یعنی خیلی کم شده که من خواننده با خوندن یه مطلبت غافلگیر و هیجانزده بشم.(نمیدونم منظورم واضح بود یا نه) اینجا میشه گفت نکتهی منفی اون قالب ذهنیت که واسه وبلاگت تعریف کردی همینه.عدم تنوع.عدم جسارت.عدم غافلگیری و اینا…
و یه بحث دیگه.من قعا کمتر بلاگریه که حاضر باشم در نقدش شرکت کن و قلمفرسایی کنم.خودمم مدت زیاد دیگهای در بلاگستان نخواهم بود.دوست داشتم با رفقا گپی زده باشی و در همچنین یه چیزایی همیاد گرفته باشیم.اینم کامنت آخر بود. و بابت وراجی و زیادهگویی و اینا عذر میخوام.نتیجهگیری هم به عهدهی دوستان!
آره، باهات موافقم، وبلاگ میثم تازگیها خیلی سنگین شده و یادمه که اون دفعه خودش هم از این قضیه شاکی بود… من که واقعاً نمیفهمم با چه رویی داره وبلاگنویسی رو ادامه میده، با این قالب سنگینش :))
حالا کاری نداریم… بریم سراغ بحث خودمون. فقط قبلش اینکه ماشالله پُر و پیمون برای همدیگه مینویسیم، منم از خوندن نوشتههای طولانی یه حال خاصی بهم دست میده و یه جورایی خوشم میاد. بههمینخاطر میخوام تشکر کنم که وقت میذاری و باحوصله مینویسی.
بحث شلوار خمرهای رو کردی که حرف قشنگی بود اما مثال قشنگی نبود. قبول دارم که شلوار خمرهای از مُد افتاد و شلوارهای جدیدی «جایگزینش» شد اما در مورد بحث مینیمال و غیرمینیمال اینا «جانشین» همدیگه نیستن و فکر هم نمیکنم که قرار باشه در آینده چنین اتفاقی بیفته. البته متوجه حرفت هستم که میگی وقتی در مورد زنا و زلزله میخونی عصبی میشی اما وقایع اتفاقیه ترکیبی از همین حرفها و رویدادهاست، مگه نه؟ چطور میتونم این رو ننویسم اما وقایع اتفاقیه رو بنویسم؟ خب یه جای کار داره میلنگه چون هزاری هم که بخوام بهش جذابیت بدم وقتی تو از خوندن در موردش عصبی میشی خب میشی دیگه، کاری هم از دست من برای غلبه بهش بر نمیاد! پس تمرکز رو میذارم روی کسانی که با چاشنی جذابیت بیشتر (که باید خودم اون رو بهوجود بیارم) اون حالت عصبی درشون بهوجود نمیاد و میتونن خوندن در موردش رو تحمل کنن.
در مورد لینکدونی مقدمتاً این رو بگم که بهجان تمام کسایی که دوست دارم مکانیسم دفاعی ناخودآگاه ندارم، خودآگاهش رو هم ندارم. معالوصف چرا باید بهخاطر دفاع از زیگزاگ خودم رو زیر سؤال ببرم؟ خدای نکرده بیل که به مغزم نخورده! حرف من این بود که اگه بخوای نوشتهها رو در مقام ارزشگذاری قرار بدی نوشتههای من هم ارزش خاصی ندارن. تو هم جواب دادی که بیارزش بودن نوشته به خودی خود بد نیست. الان من خودم هم گیج شدم که با این چیزی که الان گفتی پس چرا قبلاً از بیارزش بودن نوشتههاش گلایه داشتی؟
در مورد اینکه میگی بهنظرت قصدش اینه که زندگیش رو به رخ دیگران بکشه اجازه بده چیزی نگم چون احساس میکنم صحبت کردن در مورد این جنبه از زندگی دیگران یه مقدار غیراخلاقیه و بهعبارت دیگه بحث رو از حیطهی اخلاق خارج میکنه.
شاید اشتباه میکنم اما انگار یه سری تناقضاتی در این قسمت از کامنتت وجود داره که من رو گیج میکنه و نمیذاره روی بخش خاصی ازش متمرکز شم. نکتهی اولت اینه که نوشتههاش خالی از عمقه و در ادامه میرسه به اینجا که بیارزشه (برداشت من اینه که یعنی عمقی نداره) و دوباره میگی البته بیارزش بودن نوشته به خودی خود بد نیست و حرف اولت رو بهنوعی رد میکنی. القصه در این مورد خاص مغزم اونقدر نمیکشه که بتونم تیکههای پازل انتقادت از زیگزاگ رو کنار هم بذارم و تجزیه و تحلیلشون کنم. اگه خواستی حرف زدن در موردش رو ادامه بدیم میگم خودش هم بیاد چون راستش نتونستم منطقت رو در این قسمت متوجه شم و میترسم چیزی بگم که حمل بر مکانیسم دفاعی ناخودآگاه باشه.
فقط هر وقت اومد ارتباط این دو تا بخش از کامنتت رو براش مشخص کن:
بخش اول: «من موافقم که زیگزاگ راستگوه و تو وبلاگش خود خودشه.اما فقط این نباید ملاک باشه.»
بخش دوم: «در مورد اینکه من چه نوشتهای رو باارزش میدونم.باید بگم نوشتهای که نویسنده خودش باشه و حتی باعث خندوندن بشه.همین کافیه.و دنبال پیام اخلاقی و اینا نیستم.»
بریم سراغ نفر بعدی که ازش نام بردی یعنی آنی دالتون! یه بار دیگه جملهت رو کپی میکنم. «در مورد آنی دالتون به عنوان یه نویسندهی خوب براش احترام قائلم اما بعد از انتخابات به شدت ضعیف شد.ضمن اینکه حس میکنم اگه تو حوزههای دیگه وارد شه رسما حرفی برای گفتن نداره! هر چند خودش معتقده قلمش فوقالعدست.اما خب من چنین اعتقادی ندارم.» و در توضیحش میگی «موسیو تو از کجای این پاراگراف نتیجهگیری کردی که من معتقدم آنیدالتون قلمش خوب نیست؟ من کجا گفتم که بعد از انتخابات خیلی ضعیف شده.» آقا منو گرفتی؟ یعنی من باید نتیجهی دیگری از حرفت میگرفتم؟ اگه دوربین مخفیای چیزی هست بگو!
اگر هم موافقی که قلم خوبی داره اما فوقالعاده نیست چه اعتراضی به بودنش در لینکدونی داری؟ خب پس خوبه که!
اگه از این قسمت از انتقادت به سلامت رد شدیم و همچنان مایل به ادامهی بحث بودی میرسیم به اینکه نوشتههای دیگه ازش دیدی یا نه! البته بعید میدونم مثلاً نوشتههاش رو در نشریات خونده باشی ولی خب اگه باز هم تمایل به صحبت در موردش داشتی با حضور خودش این قضیه رو ادامه میدیم.
و اما در مورد خودم. آره حق داری، من خودمم آرشیو تابستون رو در یادداشتهای یک گلابی دیوانه دوست دارم و در مورد نوشتههای الانم هم پا رو از تو فراتر میذارم و میگم که پایینتر از متوسطه. قبول دارم که سعی میکنم نوشتههام به درد خواننده بخوره اما همونطور که بارها گفتم باز هم باید صادقانه اعتراف کنم که بهشکل خودخواهانهای ارضای خودم رو مهمتر از ارضای خوانندهها میدونم. دقیقاً همین موضوعه که باعث میشه تمایلی به نوشتن خیلی از دغدغههای شخصیم نداشته باشم چون اصولاً جزو اهداف وبلاگنویسیم قرار نمیگیره.
فهیم هم که تاج سر منه و حتماً در همهی زمینهها بهتر از من عمل میکنه. در موردش بهغایت درست میگی.
و در مورد بحث طیالعرض که یحتمل همون طیالارض خودمونه فکر میکنم منظورت این بود که فقط در یه فضای خاص مینویسم، نه؟ حق با توئه و نتیجهی علت و معلولیش هم عدم غافلگیری و عدم تنوعه اما ارتباطش رو با عدم جسارت نگرفتم.
راستی یه چیزی در مورد نون قرض دادن هم در کامنتهای قبلیت بود که اینبار چیزی در موردش ندیدم. لابد صلاح دونستی دیگه در موردش حرف نزنی که خب اشکالی هم نداره، به تصمیمت احترام میذارم.
بههرحال مرسی از حرفات. خیلیهاش درست بود و مطمئن باش اون بخشهایی هم که بهنظرم غلط بود باز هم در موردشون فکر میکنم و حتیالمقدور یه گامی به جلو در رابطه باهاشون برمیدارم. ایشالا که تو هم میمونی و بازم مینویسی.
زیاده عرضی نیست، مخلصم
قبل از اینکه دعوتم کنید من لازم دیدم خودم رو بندازم وسط بحث چون حق دفاع دارم از خودم. البته این وسط پریدن به قصد دفاع نیست اصلن. فقط یه سوال از جناب بابا لنگدراز پنج فوتی عزیز دارم. و اونم اینه که واقعن چه انتظار و توقعی از یک وبلاگ روزنوشت و شخصی داره؟
اینکه من نوشتههام بار علمی یا سیاسی و تفریحی داشته باشه؟ یا مثلن توقع دارید بیام به اخبار روزانه لینک بدم یا لینک آهنگ برای دانلود بذارم. من الان به شدت گیج شدم. نمیدونم واقعن شما به عنوان یه خواننده (حتی موقت) از یک شخص روزانهنویس چه انتظاری دارید؟ میشه من رو راهنمایی کنید؟
من یه بار کامنتها رو تا اینجا مرور کردم که چیزی رو بدون جواب نذاشته باشم… همچنان با شما هستم!
خدا بگم چیکارت کنه موسیو :))) هی آدمو مجبور به ابهام زدایی میکنی.
در مورد آنی نوشتههاشو تو نشریات دیگه نخوندم.گفتم نویسندهی خوبیه.و اینو در مورد قبل از انتخابات میدونم.الان از هر سه چهار تا نوشتههاش به زحمت یکیش خوب از آب درمیاد.
در مورد زیگزاگ اگه کامنتای قبلیمو خونده باشی عرضم این بود که گفتم نمیخوام نقد زیگزاگ به تخریبش منجر بشه.پس میبینی که قصد غیراخلاق بازی و اینا رو نداشتم.اما خب نوشتههاش جدا از اخلاق شخصیش نیست.
اون دو قسمت رو برای خودت بازش میکنم
بخش اول: «من موافقم که زیگزاگ راستگوه و تو وبلاگش خود خودشه.اما فقط این نباید ملاک باشه.»
بخش دوم: «در مورد اینکه من چه نوشتهای رو باارزش میدونم.باید بگم نوشتهای که نویسنده خودش باشه و حتی باعث خندوندن بشه.همین کافیه.و دنبال پیام اخلاقی و اینا نیستم.»
منظورم از بخش اول اینه که خوب بودن نوشته هم باید ملاک باشه. منظورم از بخش دوم اینه که یه نوشتهای که لزوماً بیارزشه دلیل نمیشه که خوب نباشه.
ببین میخوام بگم فرمول بیارزش بودن = خوب نبودن کاملا غلطه. البته باید برای یه نوشتهی ارزشی تعریف بیاریم.اگه بیگم نوشتهی ارزشمند اونیه که پیام اخلاقی داره و به چالش میکشونه…خب یه سری نوشتهها این ویژگی رو ندارند و فقط هدفشون خندوندن و هجوه.که انفاقا از نظر من خیلی هم خوبند. آرشیوی فهیم در سال گذشته چنین مدل نوشتههایی زیاد داره. و خودشم اینو گفته که گاهی فقط هدفش خندوندنه!
ناگفته نماند که من با بعضی نوشتههای زیگزاگ در تابستون واقعا خوشخوشانم شد.اما مدت زیادیه که از اون مدل نوشتههاش خبری نیست.
در مورد فهیم هم اصلا قصد قیاس نداشتم.عرض کردم که در زمینهی طنز مثالی فهیمو قوی میدونم.در خلاقیت شراگیمو.تو هم در خیلی جهات دیگه.
در مورد تنوع چطور بگم.خیلی کم شده که خواننده رو غافلگیر کنی.از غافلگیریت میتونم به نسخهی اول وقایع اتفاقیه و حکایت خاله سوسکه اشاره کنم.{آقا منظورمون رسید :)}
آهان من نگفتم که وقایع اتفاقیه منو عصبی میکنه.خیلی هم دوستش دارم و تعطیل کردنش غلطه.عرضم این بود که یه تغییرات اساسی نیاز داره و ضمنا بررسی اتفاقات گمنامتر که کمتر در طول ماه بهشون اشاره شده!
در مورد خودتم نقدا زیاده.اما دارم میبینم که از رمق افتادی :))))
خلاصه که امیدوارم از فک زدنام خسته نشده باشی و خیلی مخلصیم :)))
متقابلاً مخلصم… حالا که فکر میکنم میبینم که بحث داره از مسیر اولیه خارج میشه و یه جورایی به نقد دیگران تبدیل شده تا به نقد من! اگه اجازه بدی ادامهش رو بذاریم واسه یه وقت دیگه و ترجیحاً در یه فضای خصوصی و جمع و جورتر.
من هم هنوزم رمق دارم هرچند کمکم به نفس نفس افتادم!
یه چیزی،گفتی اگه معتقدی آنی خوبه پس چرا به بودنش در لینکدونی اعتراض داری
آقا من غلط کنم به بودن کسی در لینکدونی هر کسی دیگه اعتراض کنم.اگه کامنتهامو مرور کنی من فقط در مورد نوشتههاشون حرف زدم.اصلا هم کاری با بودن و نبودنشون در لینکدونی ندارم.
من اینو همون بار اول مشخص کردم.این سلیقهی شخصی هر کسیه.واقعا هم همینه.خود من از نوشتههای پائولو کوئیلو خوشم میاد.اما به گمونم تو زیاد باهاش جور نیستی.طبق گفتهی خودت.پس میبینیم که این بحث کاملا شخصی و سلیقهایه.هر کسی یه مدل نوشتن رو دوست داره.
حق با توئه، هم در مورد سلیقهی شخصی و هم در مورد پائولو کوئیلو…
راستی حالا که تا اینجا اومدیم دلم میخواد یه تشکر درست و حسابی ازت بکنم که این همه باحوصله نوشتی و گوش دادی و نوشتی و گوش دادی… دمت گرم!
میثم پاک دارم از دست وبلاگت روانی میشم.لااقل رفیق این فرم نظر خواهی رو بیار بالا…..
یه موردی داره وبلاگت.وقتی فرم نظرخواهی رو لود میکنه.اون وسطاش ارور میده….! و بقیه نظراتو لود نمیکنه!
رفیق والا به خدا من بیتقصیرم. اینقدر ما رو یاد چیزایی که نداریم ننداز. من در اون حدی که میتونستم افزونهها رو پاک کردم. سبک کردم وبلاگ رو در حد توانم. و خداییش خودم هم توی باز شدنش مشکلی ندارم. شاید یه دلیلش این باشه که توی کامنتها تریلی با بارش دور دو فرمون میزنه. نمیدونم چیه خلاصه دلیلیش. ولی سعی میکنم برطرفش کنم.
خوبه فقط کمی وقتشو بیشتر کنید.
امیدوارم زیاد کلیشه ای نشده باشه.
مرسی محمد…
های .
اولین چیزی که به ذهنم میرسه کارتون (بارباپاپا) هستش !
شاید از لوگوت باشه
وبلاگ نویسیت متفاوت نیست بلکه اتفاقاتی که در زندگی باهاش رو به رو هستی متفاوته و چون آدم متفاوتی هستی این اتفاقات غیر عادی به سرت میاد . . .
در کل داستان نویس محشری هستی چون میتونی اتفاقات اطرافت رو با عقاید خودت و عقاید دیگران یک جا بیان کنی .
آقا اینا رو با من بودی؟ چه حال عظمایی بهم دادی، مرسی!
سلام وب نویس محترم من مدت زیادی وب گلابی را می خوانم .شاید از ابتدای کارش .سال ها ست وب خوانی می کنم .سبکم عدم نظر دهی است ان هم به دلیل اینکه از این همه گفتن خسته ام و فکر می کنم کسی که می نویسد می خواهد کسی گوش دهد نه انکه در مقابل تبدیل به شنونده شود دیگر وب نمی نوشت در دنیای واقعی بسیار نقد کنند اشنا ریخته .نه نقد بد نیست اما دیگر خسته کننده شده این عادت ما ایرانی ها که فکر می کنیم حتما باید نظر بدهیم .حتما باید ادم هارا نقد کنیم .حتما باید برای هر چیز حتی نوشته ساده و روان نیز معنی بتراشیم.از ادم ها طلب معنا کنیم به خود اجازه بدیم بی دغدغه ترین بخش ازاد زندگی ها سخت و بسته ای که در دنیای واقعی داریم را که همون دنیای مجازیست .را هم به چالش بکشیم به بهانه ی تفسیری منتقدانه که تمام هدفمان بهتر شدن روند ان نویسنده وب است که می نویسد که بخوانی نه ان که بگویی برایش. دست برداریم از این سبک که می خواهیم دنیا را روش ببخشیم از همین تمرین های کوچک شروع کنیم.برای دنیا نیز کسالت اور شدیم.باور کنید…..
۱-موافقم که ما ایرانیها فقط دنبال نقدیم
۲-کیه که گوش بده؟
۳-شما واقفین که همین دنیای مجازی چه اثری روی دنیای واقعی داشته؟روی انتخابات و روی اعتراضات؟ یه نقد صحیح میتونه نتایج خوب و همه جانبه داشته باشه
سلام؛
من در متن هم عرض کردم. اجازهی نقد گرفته شده. و اگر راحت نبودند و مجوز نمیدادند، به هیچ وجه اساعهی ادب نمیکردم.
رهای عزیز… همونطور که میثم هم نوشته من از قبل در جریان بودم که قراره چیزی در مورد وبلاگم بنویسه، من هم دوست داشتم این اتفاق بیفته چون هم میثم رو جزو بچههای غیرمغرض وبلاگستان میدونم و هم اینکه شاید به این زودیها فرصتش پیش نیاد که تو وبلاگ خودم این کار رو بکنم…
قرار هم نیست «حتماً» نقدی انجام بشه اما حالا که محملی هست و خود من هم موافقم چرا که نه؟ «میتونه» چیزی نوشته شه و شاید در خلال همین نقدها مواردی باشه که به دردم بخوره…
درسته که خیلی از ما نقد میکنیم چون به خودمون اجازه میدیم که در همهی کارهای دیگران سرک بکشیم اما لزوماً که اینطور نیست. مثلاً خود شما این نقد رو بهنوعی نقد کردی، حداقل خوبیش هم این بود که میثم در جوابت از کلمهی «اساعهی ادب» در مورد من استفاده کرد؛ کاری که فکر میکنم تا حالا توی زندگیش نکرده بود!
سلام
واقعیتش این که فقط تونستم نصف از نظرات بخونم بنابراین اگه چیزی تکراریه ببخشید
۱. اون وسطا دیدم اسم زیگزاگ اومده، البته ربطی هم به بحث نداره اما خوب مئنده رو دلم، ببین گلابی جان قطعا قطعا قطعا قرار نیست زیگزاگ چزایری دوما شود اما خوب میتونه بهتر باشه ، یه جوری که آدم از خوندن وبلاگش منزجر نشه. مثلا همین که سی سی فلان غلط رو کرد رو میشه با یه نثری نوشت که آدم بتونه تا آخرش تحمل کنه
حالا بیایم سراغ خودت.
۲. توصیفات و تمثیلات به شدت ادمو یاد مرحوم جمالزاده میندازه. از این بابت ممنونم . یعنی اصولا نثرت این حالت رو داره. مخصوصا مطالب این اواخر . “تمام آن بادامهای هندی کج و کولهی فرفری احمق با دلبریهایشان بهچشم من صاف و صوف میآمدند، قدشان بلند بود و ناخنهایشان را هم مانیکور کرده بودند! ” یا بند اول آخرین نوشته ات.
۳.شاید قرار نباشد عبید باشی (البته پر واضح است که هم سبک هم نیستید) اما مثلا چه اشکالی دارد که به چیزی بیشتر از این وبلاگ نویسی فکر کنی؟ من به شخصه نوشته های تو را به رها ترجیح میدم.اما خدایی در مورد شراگیم شک دارم( هر دوتون عالی اید)
۴.گاهی اوقات یک سری مسائل رو تو چشم خواننده می کنی. یعنی میزنی تو صورتش. مثلا همین پی نوشت مطلب آخر در مورد عنوان مطلب.
۵. مطالبی رو که برایشان وقت میزاری کاملا مشخصه . بعضی نوشته هات انگار از روی اجباره به خاطر اینکه چند وقت ننوشته ای. گلابی رسیده همیشه خوشمزه تر است هر چند برای رسیدنش کمی باید بیشتر صبر کنیم
۶. تنها مطلبی که هیچوقت کامل از وبت نخواندمهمان وقایع اتفاقیه بود. کسانی که وبلاگ خوانند عموما افرادی هستند که زیاد تو نت می چرخند و از همه اخبار مطلعند و اگر هم بنا باشد به طنز بخونند ابراهیم نبوی عزیز در روز آنلاین زحمت میکشد. و معمولا هم سوژه طنزهای وقایع اتفاقیه ات بیات است. منظرم خبر ها نیست . منظورم استفاده طنزی است که از خبر قبلا شده است.
۷.پیشنهاد روزانه ات هفتگی پیشکش ماهانه است.
۸.گریز های وسط نوشته هایت رو دوست دارم . خیلی به موقع است. ممنون
۹. دیگه الان مغزم کار نمیکنه. باید برم فکر کنم به نوشته هات
۱۰. یه چیزی! تو قراره موسیو گلابی باشی. نه اون چیزی که ما می خوایم
+
سلام بهنام
سعی میکنم مورد به مورد جلو برم، هر جا هم که تکراری نوشته بودی اشکالی نداره، فدای سرت…
یک. قبول دارم که هر آدمی پستهای خوب و بد داره. یه وقتایی میشه که خود منم رغبت نمیکنم یکی از پستهای لینکهام رو تا آخر بخونم، یعنی به وسطش که میرسم کم میارم و وبلاگش رو میبندم اما خداییش از خوندن وبلاگ هیچکدومشون منزجر نشدم تا حالا، چون حتی اگه یه ذره هم منزجر شم از لیست پیشنهاداتم خارجشون میکنم. بگذریم، به قول خودت بذار در راستای نقد وبلاگ گلابی دیوانه صحبت کنیم…
دو. چه مقایسهی دلگرمکنندهای بود، مرسی. همینکه با خوندن نوشتهم حتی به اندازهی یه لحظه یاد مرحوم جمالزاده بیفتی خوبه، آدم رو خوشحال میکنه.
سه. منظورت از یه چیزی فراتر از وبلاگنویسی چیه؟ بهقول بچهها ما توی همین مرحلهش هم دچار زایش شدیم چه برسه که بخوایم پامون رو یه قدم جلوتر بذاریم! راستی اسم شراگیم اومد و من دلم میخواد یه چیزی بگم. اگه نگم بهترین اما بدون هیچ گونه تردیدی شراگیم جزو بهترینهای وبلاگستانه و خوندن نثرهای صمیمانهش یه لذت خاصی داره که از خوندن نثر خیلی از وبلاگهای دیگه بهدست نمیاد. به جرأت میتونم بگم که حداکثر سه یا چهار تا بلاگر داریم که من راحت با مطالبشون ارتباط برقرار میکنم و یکی از اونها شراگیم زنده، کاش وبلاگش فیلتر نبود و خودش هم یه کم بیشتر حوصله و وقت برای نوشتن داشت…
چهار. نمیدونم یادت هست یا نه اما یه بار در مورد این توی چشم کردنها نوشته بودم. حق رو صد در صد به تو میدم و میدونم که اضافیه اما مینویسم چون دلم نمیخواد توی کامنتهام مجبور بشم به ده نفر جواب بدم که چرا چنین عنوانی برای پستم انتخاب کردم. در مورد همین پست آخر تجربه به من نشون داده که اون وسط یکی بهقصد تفریح و سربهسر گذاشتن یهو میگه که این عنوان رو از قصد گذاشتی تا در موتورهای جستجو هر کسی دختر خوشگل رو سرچ کرد برسه به وبلاگ تو و حقیقتش اینه که منم حوصلهی سر و کله زدن با این جور مزهپرونیهای یخ رو ندارم!
با اینحال حق صد در صد با توئه و سعی میکنم ازین به بعد روشنگریهای داخل پست رو کمتر کنم، اگر هم برای کسی سؤالی پیش اومد توی کامنتها بهش جواب میدم. حتماً در آینده دقت بیشتری در موردش به خرج میدم.
پنج. مطلب ننوشتن بهتر از نوشتن مطلب ضعیفه، اینم که حرفی توش نیست و مجدداً همینی که تو گفتی صحیحه!
شش. در مورد بیات شدن وقایع اتفاقیه باهات موافقم و اینم میدونم که وبلاگخونها اصولاً آدمهای نتگردی هستن اما در یه جاش باهات اختلاف نظر دارم و اونم اینه که مثلاً همه نمیرن روزآنلاین رو بخونن… میدونی این وقایع اتفاقیه شاید به خودی خود چیز جذابی نباشه اما وقتی یهو میری آرشیو یکسالهش رو میخونی اتفاقات برات مرور میشه که بهنظرم چیز بدی نیست. کلاً این وقایع اتفاقیه جای تأمل بیشتری داره و ظرف همین یکی دو هفته در موردش یه فکر اساسی میکنم!
هفت. والله من یه کم در انتخاب مطالب از سطح نت بدسلیقهام و یه وسواس عجیبی هم دارم که لینکهای این بخش تاریخ مصرف نداشته باشن یعنی بالفرض خبری نباشن. بههرحال چون باز هم درست میگی اسم اون بخش رو عوض میکنم و یه جوری میذارم که تأخیرم توجیه داشته باشه!
هشت. حالا جالبه که خیلیها با این گریزها مشکل دارن ولی خود من از نوشتههایی که گریز دارن بیشتر خوشم میاد و در نهایت چون وبلاگ خودمه جوری مینویسم که خودم دوست دارم… حالا خوشحالم که تو هم ازش استقبال کردی، ممنون.
نه. این که هیچی!
ده. به قول میثم +
باید از تو بنویسم! آن هم اینجا… جایی که حکم تازه وارد را دارم و اگر باور کنی و توی دلت نگویی “تو و این حرف ها؟!” کمی تا قسمتی غریبیام میشود! با این تفاسیر فکر نکنی دارم زورکی از تو مینویسم ها! نه… حرف حرف دل است و رفاقت و شاید کمی تا قسمی جبران دین… جبران دینِ تمام حس های نابیکه با خواندنت رنگ روزهای رفته ام می شد.
چهارشنبه ۲۴ مهر ماه سال ۱۳۸۷. بسم الله گلابی! یادت هست؟ تمام دقایقی که داشتم نظرات این پست را با دقت میخواندم و ذهنم پر از درگیری بود، لا به لای تمام این کشمکش ها به این فکر میکردم که چه طور پایم به وبلاگت باز شد اما یادم نیامد که نیامد! خنده دارد… حرص هم در میآورد… از چه طور بودنش که بگذریم میرسیم به این که همان یک نک پا آمدن کافی بود که پاگیر خانه مجازی ات شوم…در پرانتز بگویم، میدانم که فضا، فضای نقد کردن توست. میدانم که باید شمشیرم را برایت از رو ببندم. همه این ها را میدانم اما دلم میخواهد تمام این میدانم ها را کنار بگذارم و طوری بنویسم که تمام چهارچوب ها را کنار بگذارد. میخواهم از نگاه خودم بنویسم…. داشتم میگفتم… صله گیر خانه مجازی ات شدم… چه طور این یکی خوب یادم هست…
فکر میکنم دغدغه اصلیات از زدن وبلاگ نوشتن دربارهی مسائل روز بود… تمام پست های نخستین ات و تمام نوشته هایسیاسی و اجتماعیات گویای همین است… خوب مینوشتی… نثرت روان و طنز آمیز بود و بعد از دو سه پست وقتی وبلاگت را باز میکردم ناخود آگاه قبل از خواندن پست جدید، خنده مهمان لب هایم می شد… خنده ای که گاه تلخ بود و گاه شیرین!… چند پست بعد ترش به این نتیجه رسیدم که زیادی باهوشی… خیلی راحت کلمات را به بازی میگرفتی… چند موضوع متفاوت را به هم میچسباندی و آن وسط ها هم یک موضوع متفاوت تر از همه این ها را به عنوان اصل قضیه به خوردمان میدادی به چه قشنگی و خوب این هم از تواناییهای تو بود!… مشخصه بعدی که خیلی هم برایم جالب و تحسین برانگیز بود نگاه متفاوتت به زندگی و انعکاسش در نوشته هایت بود… چیزی که خیلی ها به عنوان نقطه قوتت نام بردند… اولین پست شخصی نوشتت یادت هست؟ به گمانم اسمش موسیو گلابی به روایت موسیو گلابی بود! می خواستی عین وبلاگ سیب من روزانه بنویسی!…
تو روز به روز و قدم به قدم و پست به پست قد کشیدی و گلابی خوش فرم تری شدی! اما هیچ وقت حس نوشته هایت ذره ای کم نشد… حس های مختلفی که در کنار همان لبخند همیشگی یا بلند بلند میخنداندم یا تبدیل به بغضی در گلو آه حسرتی می شد!
این هایی را که گفتم نیمی از بچه ها قبل تر گفته بودند و تکرارشان توسط من فقط محض دل خودم بود و بس! حرف اصلی من با خودمان است. این که وقتی در وبلاگ خودمان هستیم، خودمان را برای انجام هر کاری محق می دانیم و در قلمرومان امپراطوری می کنیم اما همین که پایمان می رسد به وبلاگ دوستی که می خوانیمش، ذره بین دست می گیریم و از زمین و زمان ایراد می گیریم… به این فکر نمی کنیم شاید حالش خوش نیست، شاید دلش آن چیزی را که ما میخواهیم نمیخواهد، شاید مشکلات زندگی حقیقی اش است که حضورش را کمرنگ تر کرده است و فراموش می کنیم که اینجا خانه شخصی دوستمان است… فکر میکنم مشکل اصلی وبلاگ های پربازدید همین باشد که کم کم برای دل خودشان نمی نویسند و بودنشان برای دل دیگران است… نمی گویم هوای تمام طیف مخاطبان را داشتن بد است… نمی گویم نقد کردن هایمان و این کاری که اینجا صورت گرفته بد است، نه… حرف من این است که بیاییم ورای این نوشته ها و کلمه ها آدم هایی را ببینیم که با یک دنیا خصوصیات ریز و درشت با ما در ارتباط اند.
کلام آخر، نوشته هایت را چون نوشته های موسیو گلابی است که در این دنیا شناختمش دوست می دارم و همین حس دوستی چشم هایم را بر روی تمام ضعف های نداشته ات می بندد!
پ ن: مدیونی فکر کنی این یه نوشته پاچه خوارانه بود!
سلام الهام جان،
نمیدونم قرار بر نقد بود یا در آوردن اشک؟ بین خودمون بمونه، یه قدری مستعد آخوند شدن هستی!
اما حالا که قرار نیست این نوشتهها بین خودمون بمونه و همه میبیننش باید بگم که کف کردم از اینکه تمام این چیزها یادت بود! مرور شگفتانگیزی کردی و این شگفتی وقتی بیشتر میشه که میدونم دسترسی به آرشیو پرشینبلاگم مقدور نیست. تنها چیزی که ازش نگفتی اینه که تو تنها کسی بودی که پست مهمان توی وبلاگم نوشتی. دلیلش هم که یادت هست؟ چون هزارمین نفری بودی که برام کامنت ذاشتی… و من همچنان مدیون لطفت هستم وقتی که گفتم بنویس و تو نه نیاوردی و علیرغم تمام مشکلاتی که داشتی سعی کردی خودت رو ذوقزده نشون بدی و روم رو زمین نندازی…
نمیدونم تا امروز بهت گفتم یا نه اما اگه نگفتم حالا میگم که تو جزو خوانندههای مورد علاقهم هستی. یکی از اون آدمهایی که وقتی کامنت میذارن کامنتشون رو چهار پنج بار میخونم تا کلمههاش از زیر دستم در نرن. آره خواهر، اینطوریاست!
میدونم که مرام گذاشتی و ضعفهام رو نگفتی، اصلاً یکی از خصوصیات اخلاقی مسخرهت همینه! بههرحال من که ضرر نکردم، فقط خودتی که یه سری از حرفات رو توی دلت نگه داشتی…
در هر صورت مرسی. طبق معمول با حرفات ذوقزدهم کردی و احتمالاً تا یکی دو ساعت آینده توی جو این کامنت میمونم و خدا رو بنده نیستم!
علیک سلام گلابی جان!
یادت باشد در انظار عمومی به من گفتی قابلیت آخوند شدن را دارم! اگر فردا پس فردا بالای منبری دیدیم یا به عنوان امام جمعه موقت قزوینی، زنجانی، مشهدی، نهایتا رشتی در حال خواندن خطبه ها آن هم با صلاح سرد بودم از تعججب انگشت به دهان نمانی!
از این ها بگذریم!! حالا دیگه حرف های من شد حرف های پا منبری! عجالتا یکی طلبت!
راستش این مرور شگفت انگیز برای خودم هم خیلی خیلی مزه داشت… کلی یاد قدیمی برایم زنده شد… یکیش همان پست “اندر احوالات و فعالیت های پاچه خوارانه یک کامنت گذار!” بود که از حق نگذریم بهترین پست وبلاگت بود!!:)) من ساده گفتم عنوان اش را خودت بگذار و تو بدجنس چه عنوانی را انتخاب کردی! در ضمن این حرف ها چیه… اگر کسی مدیون دیگری باشد من هستم که گذاشتی در وبلاگت بنویسم تا مشهور شوم!! قضیه عکس دو نفره با احمدی نژاد یا برد پیت یا تو بگو محمد ورشوچی که یادت هست؟!
در نهایت خیلی مخلصیم!
مگه میشه یادم نباشه؟ یادم هست و با این وجود همچنان مخلصم!
موسیو جان چقدر با حوصله جواب کامنتها رو دادی….از دلایل علاقه من به وبلاگت همون نوشتن ساده و روان و حوصله زیادته…
متأسفانه من توی وبلاگ میثم دسترسی به ایمیل کامنتگذارها ندارم و بههمین خاطر نمیتونم بفهمم که شما کدوم یکی از لیلیها هستی… اما برای اینکه نشون بدم چقدر خوانندههام رو میشناسم و مردمی بودنم خودم رو ثابت کنم حدس میزنم که لیلی از نوع طاهری باشی، درسته؟
مرسی از لطفت… مخلصم!
درست حدس زدی موسیو جان….البته مطمئنم از ” موسیو جان ” نوشتنم فهمیدی… : دی
تو هم درست حدس زدی!
تقریبا از ابتدای وبلاگنویسیش موسیو گلابی را میشناسم وقتی پرشین بود خیلی خوب و روان مینوشت گاهی اوقات تا ساعتها میخندیدم بعد که امد بلاگفا من هلاک پستهای اخر ماهش بودم و البته یکی هم مادام گلابی نوشت که خوب بود اما از روزی که برای خودش دامین و هاست زده و ماهی یک بار به زور آپ میکند من دیگر نخندیده ام یعنی زیادی بی نمک شده (ببحشیدها اما انتقاده هندونه که نمیخوام بهت بدم ) به نظرم خیلی محتاط سوژه ها رو انتخاب میکنه و دیگه از تیکه کلامهای خودش استفاده نمیکنه البته این سیر نزولی تو آخرهای بلاگفا نویسی بود اما دیگه تو این خونه نو بدتر شده
خودم همیشه فکر میکردم که مطالبم نسبت به پرشینبلاگ پختهتر شدن اما شاید اشتباه میکنم. بههرحال مرسی از انتقادت. سعی میکنم به وبلاگ پرشینبلاگم رجوع کنم و ببینم تیکه کلامهام چیا بودن!
یکی از بزرگترین اشکال ما جماعت فرهنگی،روشنفکر ، وبلاگ نویس، چه می دونم هر اسمی که خودتون دوست دارید بذارید،منظورم ماهاییه که شکر خدا اندکی و وبلاگ و کتاب می خونیم و فرق و پیکاسو رو با کوبیسم می دونیم!! اینه که تا زمانی که چیزی پیچیده و بی سر و ته نباشه برامون سطحی حساب میشه، یه وبلاگ نویس حتماً باید حرفای گنده گنده بزنه و چهارتا کلمه ی ایسم داره بچپونه اون وسط تا همه بگن این یارو یه چیزی حالیشه، حتماً باید دو تا نظریه ی سیاسی من درآوردی بنویسه تا تحویلش بگیرن، ولی من نه به عنوان یه آدم صاحب نظر یا حتی منتقد، به عنوان آدمی که از سر ذوق و علاقه وبلاگ می خونه و می نویسه، هیچ چیز رو به اندازه ی سادگی و صمیمیت در نوشتن ستایش (به معنی واقعی این کلمه) نمی کنم!! و این عنصریه که همیشه در نوشته های موسیو گلابی دیده میشه(دمش هم خیلی گرم!!) و اصلاً هم این حرف رو که ردی به جا نمی ذاره و اینا رو قبول ندارم چون توی ذهن من که خیلی رد پا به جا گذاشته!!…میشه ساده و بی شیله پیله نوشت اما در عین حال چیپ و بورژوا نبود…این چیزیه که گلابی جان بهش رسیده!!
البته تو هم اغراق کردی و همهی مطالب من رو کلاً خوب دونستی که اینجوریها هم نیست بالاخره، این هندوانهها رو هم من کمکم شروع میکنم به خوردن… خلاصه ممنون و دم شما هم گرم!
منم ترجیح دادم توی این بحث شرکت کنم
راستش من مدت زیادیه که وب موسیو رو دنبال میکنم (از وقتی توی پرشین بلاگ مینوشت )و همیشه هم از همون به قول میثم از نثر روان و سادش لذت میبردم .
ولی یه مدتیه که به نظرم موسیو همون موسیوی سابق نیست، دیگه نوشته هاش اون لبخندو روی لبای من نمینشونه، شاید از نظر من یه جورایی داره توی نوشته هاش آب میبنده،من موسیو رو تا وقتی خیلی دوست داشتم که توی پرشین بلاگ و بلاگفا مینوشت و اوایل نوشتنش توی خانه ابدیش .
من موسیو رو وقتی با لدت میخوندم که نوشته های سیاسی و اجتماعیش در عین
این که به زبان طنز بود و این درکمونو از مسائل دورو برمون بیشتر میکرد
در کل من گلابی رو با طنزای سیاسی اجتماعیش خیلی دوست داشتم
و در آخر یه سوال چرا آرشیو مطالب پرشین بلاگ رو به اینجا منتقل نکردی موسیو؟؟؟؟
ممنون که توی بحث شرکت کردی. والله نیت آب بستن به مطالب رو ندارم اما خب گاهی تمرکز کمتر میشه و سطح نوشته میاد پایین که با توجه به شرایطی که الآن در زندگی واقعیم دارم یه کم ناگزیره…
در مورد کم شدن طنزهای سیاسی اجتماعی هم در جواب بعضی از دوستان توضیح دادم که اگه حوصله داشتی یه نگاهی بهشون بنداز. اگر هم حوصله نداشتی بگو که خلاصهشو همینجا بگم.
آرشیو پستهای پرشینبلاگ و کامنتهاش رو هم دارم اما انتقالش به اینجا یه مقدار دردسر داره. در زودترین زمان ممکن و به محض اینکه چند ساعت از وقتم خالی شد حتماً میارمشون اینجا…
آهان راستی ۲تا چیزو یادم رفت بگم
۱-این که سلام نکردمو پای بی ادبی نذارین چون واقعا یادم رفت (سلام):د
۲-چرا وقتی آدرس قبلی پرشین بلاگ رو میزنیم به وب جدیدت منتقلمون میکنه
من نمیخوام دوست دارم نوشته های قبلیتو بخونممممممممممممممم
یک. کلاً هیچ کامنتی نیازی به سلام کردن نداره، مشکلی نیست… اما محض خاطر اینکه سلام نکردن من هم احیاناً حمل بر بیادبی نشه علیک سلام!
دو. من وبلاگ پرشینبلاگ و بلاگفام رو ریدایرکت کردم به وبلاگ جدیدم جوریکه وقتی آدرسشون رو میزنی خودبهخود وبلاگ نهاییم باز شه… بلاگفا مدتیه که کد ریدایرکت رو غیرفعال کرده و اون قابلیت از دست رفته اما پرشینبلاگ با کد ریدایرکت مشکلی نداشته و داره کارش رو میکنه. ایشالا آرشیوش رو که بیارم اینجا دیگه مشکلی وجود نداره و میشه مطالبش رو همینجا هم خوند.
این گلابی مشکلش اینه که خیلی طول میده این حرفاش رو
آدم حوصله اش سر میره!!!
مخصوصا برای ما گشاد نویس ها(ببخشید مینیمال نویس ها)
آقا شما توییتهای منو بخون، اونجا دست و پام بستهست و مجبورم مطابق فرمایش شما عمل کنم!
واقعیتش من یک مطلب پر و پیمانی در مورد اینکه مقایسه ات کردم با مرحوم جمالزاده نوشتم که مستند بود به نوشته هایت و نوشته هایش اما بعد دیدم که زیاده روی است و انتظار من زیادی بالاست. بنا براین ازش گذشتم.
اما خودت یک بار این مطلب اخیرت رو بخون و یکی از داستان های قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار را هم. تفاوت عمده در این است که آنجا آخر داستان به ما یک چیزی می گوید. مثلا روده درازی بد است. به بعضی آدمها نباید رو داد . گرفتی؟
گلابی جان از بازهم میگویم : از طنزهایت ممنون. و عذر بابت تازیانه بی رحم انتقاد
اتفاقاً حرفا و انتقادات بهجایی کردی و خیلی خوشحال شدم از خوندنشون.
انتقادت رو هم گرفتم، ازاین به بعد دقت بیشتری در نوشتن مطالب اینمدلی میکنم…
من موندم چرا هر موقع اومدم یه نظری واسه گلابی بدم حالا چهتو وب خودش چه اینجا به یه الهام دیگه هم برخوردم واقعا چه حسن تصادفی
اتفاقاً توی یکی از اولین پستهای پرشینبلاگم به تعدد الهامها اشاره کرده بودم… بد هم نیست، آدم مجبور به رمزگشایی میشه که بفهمه هر الهام کدوم الهامه!
اقا یه اسانسور بذارید دستمان درد گرفت تا اومدم پایین…
من کامل نخوندم ولی با حرفتون که نثر راحت واینا کاملا موافقم..
ممنون از موافقتتون… لطف عالی مستدام!
۱. دقت کردی که از لینکت بیشتر از زیگزاگ انتقاد کردند؟ مثلا هیچکس نگفت گفت و چای فلان بهمان. چرا؟ چون گفت و چای حرف ندارد.
۲. دیدم یکی از دوستان نوشته بود که آب میبندی ، به نظرم این همان جایی که من و تو توافق داریم گریز است و زیبا این دوستان می گوییند آب بستن است و زشت. البته حرجی هم نیست که در این دنیای سرعت فقط لپ کلام را می خواهند و از فضاسازی گریزانند.
۳.می دانم درس و کار فرصت نمیده اما اگر تونستی کتاب های جمالزاده رو بخون(البته شایدم خوندی!) حتما رو نثرت تاثیر می گذاره
۴. در مورد اینکه گفتی منظورت از یه چیزی فراتر وبلاگ نویسی چیه؟ باید بگم با مثالی که از رها آوردم فکر کنم منظورم رو رسوندم. یعنی مجله روزنامه نشریات
یک. ولی همه از من انتقاد کردندها، دقت کردی که؟!
سه. یه تعدادی از کارهاش رو خوندم و یه سری هم توی برنامه دارم که برم سراغشون؛ حالا که گفتی زودتر برنامهم رو اجرا میکنم!
چهار. والله در این مورد فکر میکنم اونقدر نویسندههای توانا داریم که حیفه یه آدمی مثل من بره و جاشون رو پر کنه. فکر نمیکنی اینطور باشه؟
به نظر من، موسیو، گلابیه فوق العاده خوش فکریه … یه جور استعداد خاص نوشتن توی وجودش هست که داره آروم آروم بروز میکنه! راستشو بخواین خیلی وقته که وبلاگشو میخونم، از اولین اسباب کشیاش باهاش بودم اما معمولاً خاموش، ایرادای زیادی به چشمم نیومده، یا حداقل الآن اصلاً یادم نیست. یه جور آرومی آدمو مشتاق میکنه که به خوندن ادامه بده و لبخند بزنه … مدل نگاهش به اطرافشو میپسندم، همینطور مدل نقد کردناشو، به کسی توهین نمیکنه ولی حرفاشم راحت میزنه! عاشق وقایع اتفاقیه هاش بودم … و بیصبرانه منتظر ادامه ی نوشتنشون! بنویس دیگه … آدم تا دو کلوم ازت تعریف میکنه باد میکنی … بیا پایین بینَم! ؛))
:)) الآن دیگه پایینم!
مرسی از لطفت، اگه خدا قبول کنه دوباره از ماه آینده مینویسمش.