خسی در شانگهای

یک سفر سه روزه به «شانگهای» آمده‌ام. شانگهای خیلی شلوغ‌تر از پکن است. از آن خیابان‌های عریض هم خبری نیست. ساختمان‌های بلند و زندگی شلوغ مردم. رستوران‌های مختلف و مغازه‌های شلوغ. هر کس به کاری مشغول است. زندگی اینجا انگار از همه جا شلوغ‌تر است. گاهی خنده‌ام می‌گیرد که در ایران بر سر چه مسائلی بر سر و کله‌ی هم می‌زنیم. اجبار در حجاب شاید مزخرفترین چیزی است که از ایران در ذهنم پررنگ می‌شود. وادار کردن مردم به این‌که همه مثل هم زندگی و فکر کنند. انگار گاهی یادمان می‌رود که ما یک قطره از دریای آفرینش هستیم.
اینجا. در دل شلوغی خیابان. جایی که همه جور آدمی راه می‌رود. به چهره‌های مردم دقیق می‌شوم. به کارهایشان. به رفت و آمدشان. به رنگ پوستشان. به سن و سالشان. این همه آدم در این دنیا زندگی می‌کنند. فقط شانگهای حدود صد میلیون نفر جمعیت دارد. این همه آدم با این همه اعتقادات متفاوت و سنت‌های مختلف. آن آقایی که روی نیمکت نشسته و دارد بستنی می‌خورد برای خود دنیایی دارد. آن یکی آقا که دست در دست فرزندش قدم می‌زند هم یک دنیا برای خودش دارد. فرزندش هم یک دنیا برای خودش دارد. دنیا چقدر بزرگ است؟
در راه دست همسرم را گرفته‌ام و به سمت هتل حرکت می‌کنم. به لطف گوگل مپ، در هیچ جای کره‌ی زمین گم نمی‌شوم. به آسمان نگاه می‌کنم که نمی‌دانم تا کجا ادامه دارد؟ این همه بزرگی از کجا می‌آید؟ تا کجا ادامه دارد؟
به هتل رسیده‌ام. لب تاپ را باز می‌کنم تا همین متن را بنویسم. همسرم در کتری برقی آب می‌ریزد تا برای چای شب که از ملزومات ادامه حیات من است جوش بیآید. آب جوش می‌آید و بخار می‌کند. بعد از این‌که چند ثانیه‌‌ای جوشید و بخار کرد، دکمه‌اش بالا می‌پرد و قطع می‌شود.

سفرنامه چین

سلام دوستان؛
صدای بنده را از شهر ف.ی.ل.ت.ر پرور پکن می‌شنوید. برای این هفته نمی‌توانم عکس بارگزاری کنم چون در چین علاوه بر توییتر، فیس بوک و فرندفید حتی بلاگ‌اسپات هم ف.ی.ل.ت.ر هست. البته من به لطف ایرانی بودن مجهز به پیشرفته‌ترین هیتلرشکن هستم ولی اگر با کمک آن عکسی بارگزاری کنم، شما در ایران قادر به دیدن آن عکس نخواهید بود.
هفته‌ی قبل گفتم که از کشفیاتم در چین برایتان خواهم نوشت. پس این‌هایی که می‌خوانید به دلیل حضور کوتاه مدت من فقط برداشت‌هایی شخصی هستند. پس از واژه «به نظر من» در ابتدای جملات فاکتور خواهم گرفت.
اینجا فقط از لحاظ سیاسی کمونیستی است. درست است که نظامی‌ها اینجا خونشان از بقیه رنگین‌تر است و حتی در خیابان‌ها یک خط مخصوص عبور و مرور آن‌هاست، درست است که گردش اطلاعات به صورتی مفتضحانه است و حتی بدون اعتقادات مذهبی داشتن ماهواره ممنوع است، درست است که هر گونه اعتراضی به محکم‌ترین شکل ممکن سرکوب می‌شود، ولی از نظر اقتصادی یکی از آزادترین‌های دنیاست و دلیل پیشرفتشان هم این است. این هم نشانه درس گرفتن از شوروی سابق است و «اصلاح» سیستم مدیریتشان. فکر می‌کنم این شعار را داشته باشند که سرت به کار خودت باشد و پولت در بیاور. کاری نداشته باش که چه کسی چه کار می‌کند و یا در دنیا چه می‌گذرد. اینجا پر است از دوربین. در یک رستوران پنج یا شش دوربین قرار دارد. تقریباً همه جا با دوربین پوشش داده می‌شود و کمتر کسی می‌تواند دست از پا خطا کند. پکن و حومه به اندازه‌ی کل ایران جمعیت دارد. باید قبول کرد که کنترل این جمعیت کار آسانی نیست.
اینجا می‌شود فهمید که بدون اعتقاد به خدا هم می‌توان زندگی کرد. می‌شود فکر کرد. می‌شود کار کرد. می‌شود تشکیل خانواده داد. اینجا حتی پدر و پسر بدون هیچ پوششی با هم استخر می‌روند ولی در کمال ناباوری سنگ نمی‌شوند. نمی‌خواهم بگویم اسلام یا مسیحیت چیز بدی است، ولی بدون آن‌ها هم می‌شود زندگی کرد.
پکن شهر بسیار بزرگی است. تمامی کشفیات من از قسمت شمال شرقی و شمال آن است. برای ترافیکشان یک سیستم بسیار جالب دارند. از مرکز شهر تعدادی اتوبان چند بانده به صورت دوایر متحدالمکرز وجود دارد که اولی محیط کوتاهی دارد و به مرکز شهر نزدیک تر است و به نام رینگ یک خوانده می‌شود. دومی محیط بزرگتری را شامل می‌شود و رینگ دو است. همین‌طور که از مرکز شهر دورتر می‌شوی محیط این رینگ‌ها بیشتر می‌شود. مثلاً بدون ترافیک و با سرعت بالا باید حدود یک ساعت برای پیمودن رینگ پنجم وقت صرف کنی.
این چینی‌ها علاقه‌ی عجیبی به عکس گرفتن و فیلمبرداری دارند. هر جا که می‌روی همه دارند عکس می‌گیرند. اگر چشم‌های درشتی دارید باید با عینک تردد کنید، در غیر این‌صورت بیشتر وقتتان باید صرف عکس گرفتن با مردم شود.
نمی‌دانم علتش زور حکومت است یا نژادشان، ولی چینی‌ها فوق‌العاده ترسو هستند. همه‌شان شبیه هم هستند. پولدارهای زیادی دارند که ثروتشان غیرعادی است. یعنی حتی یک جاهایی نمی‌شود پولشان را با اعراب هم مقایسه کرد. در مغازه‌هایی مثل دکان‌های فرحزاد و در یک فضای بسیار کوچک چند نفر دائماً در حال کار کردن هستند و اصولاً شغلی که اینجا به آن ظلم شده است مگس‌پرانی است. گفتنی زیاد است، ولی ترجیح می‌دهم ادامه ندهم چون هم شما حوصله وراجی من را ندارید و هم من حوصله غر زدن‌های شما را ندارم. انشاءالله خدا قسمت کند به جماعت به این کشور دوست و برادر سری بزنیم.

چینی در سفر

دو هفته‌ای نیستم. ممکن است که ته دلتان را صابون زده باشید که دو هفته‌ای از شر پاشویه خلاص شده‌اید. باید عرض کنم که خیال‌پردازی نکنید. بنده به حول و قوه‌ی الهی از داخل گور هم پاشویه را به روز خواهم کرد. دو هفته‌ای در ایران نیستم. می‌خواهم بروم چین و چون به هواپیماهای ایرانی اعتباری نیست فکر کردم که از قبل به شما گفته باشم تا اگر دوشنبه هفته بعد ساعت ده صبح پاشویه را به روز نکردم بدانید که باید برایم مجلس ترحیم مجازی بگیرید. اگر زنده ماندیم و مشکلی نبود، هفته‌ی بعد از کشفیاتم در چین برایتان خواهم نوشت. اما برای این هفته سعی کردم مثل همه‌ی مسافرینی که قبل از عزیمت به جمع آوری اطلاعات راجع به مقصد می‌پردازند من هم مروری بر حافظه‌ام داشته باشم تا ببینم از دانسته‌هایم کدام به کارم خواهند آمد. مثل این کتابچه‌های انگلیسی در سفر و فرانسه در سفر وچینی در سفر.

  • کتونی چینی: ابزار گل کوچک. نوستالژیک. با بوی عرق پا می‌آید. تاول پا. یک پا دو پای کشویی. کات بیرون پا. [تصویر]
  • هاچین واچین: نام عروسک‌های خاطره‌انگیز. ابروهای پیوسته. [تصویر]
  • تموچین: کتاب تاریخ جغرافی. یادآور سرود زیبای عمو ژاپنی ریش دارد، کلاه پشمی دارد، دست به کمر و چماق به دست، یک زن هندو دارد.
  • چینی بند زن: شابدولظیم (شاه عبدالعظیم). شغلی که رابطه‌ی مستقیم با دست و پا چلفتی بودن شما دارد.
  • بگو مرگ بر چین: از شعارهای جدید جنبش سبز. دعا می‌کنم این شعار لااقل در دو هفته‌ای که من آنجا هستم محقق نشود، وگر نه مجلس ترحیم زحمتش می‌افتد روی دوش شما.
  • گلچین: Selection. نوشته شده بر روی نوار کاست‌ها. به قول ایشان: بچه بودم نفهم بودم فکر می‌کردم اسم خواننده است.
  • خبر چین: نوکیا. در مدارس با نام آنتن از آن‌ها یاد می‌شد. دستمال به دست. کسی که برای منافعش خودش را هم می‌فروشد. [تصویر]
  • دست چین: درشت‌هایش را سوا کردن. در بازار میوه و تره‌بار از گناهان کبیره محسوب می‌شود و حدش هشتاد ضربه شلاق است که می‌توان آن را در همان وسط بازار تره‌بار و در انظار عمومی اجرا کرد. [تصویر]
  • ته چین: ترکیبی از زعفران و ته دیگ. گاهی یکی دو پر مرغ یا گوشت را به فاصله‌ی دو متری قابلمه می‌گیرند تا کمی مزه‌اش عوض شود. [تصویر]
  • سوسک و گربه: دلیل اصلی من برای سفر به چین.* این علامت ستاره یعنی اینکه توضیحات تکمیلی را در آخر متن بخوانید.
  • دارچین: این هم کاربرد دست و پا چلفتانه دارد. وسیله‌ای برای استتار عطر سوختگی برنج.
  • مو چین: وسیله‌ای برای دفع مزاحم یا سریش یا کنه یا موی دماغ. [تصویر]
  • یه پاتو ورچین: یک پایت را جمع کن از وسط بازی. یک پای دیگرت بسوزد باختی. اصطلاحی در یک بازی فوق‌العاده بی‌مزه که از آن به عنوان یکی از بازی‌های نشستنکی یاد می‌شود.
  • دامن چین‌دار: پوششی برای دختر بچه‌ها به صورت کوتاه و خانم‌های مسن به صورت بلند. دختر بچه‌ها از آن به همراه کفش تق تقی استفاده می‌کنند و خانم‌های مسن اگر مجال دهد آن را آن‌قدر بالا می‌کشند که…
  • نقطه چین: […]. سانسور. نمونه آن را در مورد بالا می‌بینید. و غیره. خسته شدن از وراجی. “جای خالی را با کلمه مناسب پرکنید” در امتحان‌های دبستان.
  • پاورچین: برره. نچفسکو. طغرل. طنزی که سرش به تنش ارزید. راه رفتن بر روی پنجه پا به سوی مقاصد شوم. مگر نه چه دلیل دارد آدم روی پنجه راه برود؟
  • جوجه چینی: شتر را رنگ کردن و جای گنجشک جا زدن. مرغ mp3. مرغ خرس گنده را تکه تکه کردن و به جای جوجه به خورد ملت دادن.
  • سنگ چین: عملیات انتحاری تعلیم رانندگی. خطرناک‌ترین و مشکل‌ترین تمرین جهت اخذ گواهی‌نامه. تلفیقی از دنده عقب رفتن و فرمان چرخاندن و راهنما زدن و یکی دو عملیات محیرالعقول دیگر در یک زمان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یک شب گرم تابستانی به خانه آمدم و دیدم روی دیواری که کاغذ دیواری‌اش را خیلی دوست دارم یک سوسک بزرگ راه می‌رود. از آن‌جایی که از بچه‌گی با سوسک مشکل داشتم به هزار زحمت و از فاصله‌ی زیاد با پیف پاف به وی حمله کردم.
حتی اگر دمپایی دم دستم بود، نمی‌توانستم با دمپایی بزنمش چون هم جرأتش را نداشتم و هم جای ریقش روی کاغذ دیواری نازنینم می‌ماند. آن‌قدر پیف پاف زدم که خودم حالم بد شد. او هم فرار کرد و لا به لای پرده‌ها گم شد. برای این‌که هوا عوض شود در حیاط خلوت را باز گذاشتم. عیال مربوطه که خواست برود آشپزخانه در کمال ناباوری با یک فروند گربه مواجه شد. از قضا او هم از کودکی با گربه مشکل دارد. با خود فکر کردم آخر این همه آدم در تهران هستند که با سوسوک و گربه مشکل دارند. آن وقت در چین سوسک [تصویر] و گربه [تصویر] را می‌خورند . چرا نیآیم و این سوسک‌ها و گربه‌ها را صادر کنم؟ اینجا مفت مفت جمعشان می‌کنم، آن جا به قیمت می‌فروشمشان. این‌طوری یک خدمتی هم به جوانان برومند ایران می‌کنم. برای این کار با یکی از دوستان هم مشورت کرده‌ام و به من گفته است که جواب می‌دهد. برای این‌که کانتینر که می‌رود، خالی برنگردد و هزینه‌ی اضافی نداشته باشیم در برگشت هم ممکن است مقداری باتوم (یا همان باطون) و همین‌طور مقداری پرچم وارد کنیم.
پانوشت: اگر [اینجا] را نخوانید دیگر نه من و نه شما.

درباره ما…

سال‌ها پیش دکتر عبدالکریم سروش به دعوت انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران، سخنرانی داشت در باب خودشناسی در مثنوی. بدون آن که کلیت بحث را تأیید یا رد کنم، معتقدم در یک جامعه اسلامی آزادی اندیشه و نقد جریانات مختلف از عواملی است که هر چه بیشتر به آن پرداخته شود و در مسیر صحیح هدایت شود موجب تقویت ریشه‌های مذهبی خواهد شد. بر این باورم که ریشه‌های مذهبی تنها وقتی قابل اتکا هستند که پشتوانه‌ی عقلانی داشته باشند. نقطه‌ی قوت جامعه اسلامی در ترویج اسلام تأکید روی عقلانیت و مجاب کردن ناآگاهان و یا حتی مخالفین در یک بستر آرام و سرشار از تعقل بدون تعصب است.

در آن جلسه زمانی که همگان مدتی منتظر ورود دکتر سروش به محل سخنرانی بودند، درب پشت سن باز شد و دکتر سروش با موهای به هم ریخته و ظاهری پریشان وارد شد و بعد از او تعدادی از شاگردانش که دور او حلقه زده بودند وارد شدند. بعد از آن‌ها چند نفر با لباس‌های روی شلوار و ریش‌های غیر آنکادر و ظاهری که همه مشابهش را بارها دیده‌ایم از همان درب و از درب اصلی سالن وارد شدند. جمعیت هاج و واج نظاره می‌کرد و بعضی هم هوو می کشیدند و شاید به هیچ وجه چیزی را که می‌دیدند باور نمی‌کردند. به سروش حمله کردند و سروش در حلقه‌ی شاگردانش از همان دری که آمده بود بیرون رفت. همان‌جا روی سن – جایی که قرار بود دکتر سروش سخنرانی کند – یکی از لباس شخصی‌ها از کول یکی دیگر بالا رفت و رو به حضار فریاد زد:

گوش کن. گوش کن. هوو نکش. این آقا باید بیاد مناظره کنه. هی در می‌ره. ما بهش گفتیم که بیآد مناظره. و…

 

 

از من بپذیرید که لازم به توضیح نیست آقای مصباح یزدی و بقیه از مناظره با شرایط مناسب فرار کردند و اساساً تفکری که به زور متوسل می‌شود را چه به مناظره؟

بعد آمد پایین و با بقیه‌ی همراهان روی کف سن نشستند و شروع کردند به سینه زدن و تکرار ذکر مقدس حسین،حسین. بعد هم بیرون سالن. آن شخص کسی نبود جز کارگردان برجسته مسعود ده‌نمکی.

اخراجی‌های ده‌نمکی نه طنز است، نه جایی برای تأمل دارد. از همان فیلم‌هایی که با تخمه آفتابگردان و لینا لوله‌ای با رنگ طبیعی و روغن بدون ترانس عقدشان را در آسمان‌ها بسته‌اند. فیلمی که با شعور مخاطب به سطحی‌ترین حالت ممکن برخورد می‌کند، چون تفکر پشت آن مشخص است. کارگردانی با آن سابقه نمی‌تواند ساختارهای ذهنی‌اش را تغییر عمده‌ای بدهد. پیام به دوستان این است: «نگذاریم چنین تفکراتی، سازنده‌ی سلیقه‌ی ما باشند».

فروش میلیاردی اخراجی‌ها در حالی است که فیلم خوش ساختی مثل «درباره الی» مورد استقبال چندانی قرار نگرفته است. درباره الی فیلمی در باب «واقعیت» بود. واقعیتی که هر موجودی، مقداری از آن را در خود مخفی کرده است. هر کدام از انسان‌ها و حتی دریا. واقعیتی که در این جهان محکوم به دفن شدن است. صحنه‌های پانتومیم، تأکید کارگردان را بر موضوع فیلم نمایان می‌کند. لانگ‌شات‌هایی از دریا تأییدی بر ابهام است. قصدم بحث بر سر این فیلم نیست که اساتید بسیار بهتر و پخته‌تر از من این کار را انجام داده‌اند.

مشکل از جایی شروع شد که من به اتفاق عده‌ای از دوستان به دیدن فیلم درباره الی رفتم. از یک جمع ده دوازده نفره فقط یکی دو نفر از فیلم خوششان آمد. قبل از خداحافظی نظر دوستان را جویا شدم و از آن‌ها پرسیدم پیام فیلم چه بود؟ تعدادی از جواب‌ها را برایتان می‌نویسم و بابت طولانی شدن مطلب عذرخواهی می‌کنم.

  • منظورش این بود که قبل از سفر باید به خانواده اطلاع بدی.
  • منظورش این بود که وقتی یه اتفاقی می‌افته همه می‌خوان تقصیر رو بندازن گردن هم.
  • می‌خواست بگه وقتی یه اتفاقی می‌افته تازه می‌فهمی که کی منطقیه و کی نیست. مریلا زارعی روی مخم بود.
  • دختره اشتباه کرد دیگه. وقتی می‌دونست الی شوهر داره نباید می‌گفت بیآد. فیلم می‌خواست بگه توی دوستی‌هاتون دقت کنید.
  • می‌گفت لب دریا ویلا نگیری. بچه‌ات رو هم تربیت کنی توی دریا نره. بهش دروغ یاد ندی.
پانوشت:
عکس سوغات سفر سه روزه به شمال. ناقابل.
اعترافات بنده را هم می‌توانید از اینجا بخوانید.

قرن ما شاعر اگر داشت

من که نباید به قدرت شما بی‌احترامی بکنم. باید بکنم؟ پس خودتان قوه‌ی تخیلتان که به طور حتم قوی هست فعال کنید و نخواهید از من که همه چیز را برایتان با تمام جزئیات شرح دهم. این یکی از راه‌های دریافت پیام‌های طنز است. یعنی نخواهید که نویسنده همه‌ی مطلب را با ریز جزئیات برایتان شرح دهد. اصلاً من شاید دفعه‌ی بعد یک متن خالی بگذارم. شما باید ظرفیت‌های طنز آن را شناسایی کنید و به آن بخندید و یا حتی گریه کنید و یا لخت بشوید و سینه بزنید. یعنی ببینید چه حرف‌هایی امکان دارد پشت آن باشد و آن‌ها را استخراج کنید. در مورد طنز پایین هم همین‌طور است. مثلاً وقتی می‌گویم الهام، شما خودتان می‌توانید تصور کنید که الهام برای چه کسی این شعر را می‌خواند یا این‌که چه کسی برای الهام این شعر را خوانده و یا اینکه خواننده در زمان قرائت اشعار با چه لباسی بوده. دیگر لازم نیست من بگویم الهام را با یک شلوار بگی گشاد و آویزان تصور کنید که تی-شرت گشادی پوشیده و کلاه کج گذاشته و دارد دستانش را مثل رپرها تکان می‌دهد. خودتان تصور کنید دیگر:
الهام: فاطی فاطی فاطی فاطی. از دستت کردم قر و قاطی.

احمدی‌نژاد: باور کن صدامو باور کن. که تشنه نوازشم.

اوباما: سیاه نرمه نرمه. سیاه توبه توبه.

مشایی: دخترم دلخوشی بابا همیشه، به گل افشونی لبخند تو بوده.

رضایی: گفته بودم عاشقم، خب حرفمو پس می‌گیرم.



فیروز آبادی: سنگو زدم به شیشه، دوست دارم همیشه. توپولی ریزه میزه، این‌قده بلا نمی‌شه.

کدخدایی (سخنگوی شورای نگهبان): آقا اجازه جواب می‌دم، زود، تند، سریع جواب می‌دم. ده و نه و هشت و هفت و شیش، با پنج تا می‌شه یازده تا.

مرتضوی: باز می‌خوام به عشقتو بشینم و گیتار بزنم من، حالا می‌خوام بدخواهاتو جلوی چشات دار بزنم من.

محصولی: آخه واست چی کم گذاشتم؟ فقط پرادو دو در نداشتم.

گروه سرود خبرگان: سال سکوت، سال فرار. سال گریز و انتظار. قبیله یعنی یه نفر، همخونی معنا نداره. همبستگی خوابیه که، تعبیر فردا نداره.

میرحسین موسوی: آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا. گله دارم، گله دارم. من از عالم و آدم. شما که حرمت عشق رو شکستید، کمر به کشتن عاطفه بستید.
زهرا رهنورد: اگه دستام خالی باشه، وقتی باشم عاشق تو، غیر دل چیزی ندارم، که بدونم لایق تو.

پانوشت: یک طرحی ارائه کرده‌ام برای جلوگیری از نشر اکاذیب در روزنامه‌ها که می‌توانید در صورت داشتن هیتلر شکن از اینجا قرائت بفرمائید.