روزهای سبز

آن شب دنیا سرمان خراب شد. همان شب را می‌گویم که تا صبح تکرار می‌کردیم: «رأی ما سبز بود». همان شب که همه تبدیل به تابلوی سبزی شدیم که جمله‌ای تکان دهنده روی آن نوشته شده بود:

رأی من کجاست؟

به راستی رأی من کجاست؟ جلوتر می‌آیم. به یاد می‌آورم خواهرم را که می‌لرزید و می‌گریست. همسرم که سوال می‌کرد: «ما همه سبز بودیم. رأی ما کجاست؟». مادرم که در دل طوفان داشت و مثل همیشه سکان رها نمی‌کرد و بیشتر ما را می‌پایید. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. در دل مادری که همه زندگیش را داده بود برای این کشور. برای این انقلاب. صحنه‌های کتک خوردن جوانان را به نظاره نشسته بودیم و خونمان به جوش آمده بود. رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. در زیر پوتین لاشخوری که پاهای جوان آزاده‌ای را نشانه گرفته بود. در زیر باطونی که وحشیانه فرود می‌آمد. شب که شد دیگر همه در خیابان بودند. شب. شب. همان شب که مادر را سوار بر ماشین کردم تا برسانمش. به خیابان که رسیدم جلویم را گرفتند. گفتند: «جلو نرو». علت پرسیدم. گفتند: «این خانم چادری است، بروی ماشینت را خرد می‌کنند». نگاه مادرم را فراموش نمی‌کنم. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. در نگاه زنی که آتش خیابان چشم‌هایش را سرخ کرده بود ولی افکارش سال‌های سال است که سبز مانده است.
قرار گذاشتیم. قرار گذاشتیم که به خیابان برویم. بدون شعار. سکوت محض. فقط حضور. خبر آمد که نروید. نروید که خون است و آتش. خبر آمد که رعب است و وحشت. خبر آمد که بالای ساختمان‌های میدان شهر تیربار گذاشته‌اند. خبر آمد که حکم تیر نوع پنجم دارند. پرسیدم: «این دیگر چه صیغه‌ای است»؟ گفتند: «سرباز صفر هم می‌تواند تیراندازی کند». به هر که خبر داده بودم، گفتم نیآید و گمان خام که نخواهند رفت. خودم اما نتوانستم بنشینم. از آزادی به شریف که رسیدم جمعیت از راه رسید. شریف. شریف. رأی من آنجا هم می‌توانست باشد. همانجا که من ساعتی را جلوی دربت ایستادم تا جمعیت تمام شود و نشد. با سیل جمعیت همراه شدم. نمی‌دانستم تا کجا هستند. آنقدر می‌دانستم که در دست تک‌تک دوستانی که نمی‌شناختمشان رأی‌مان را دیدم. هزار شعار داشت دست‌های افراشته‌اشان.
رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. آنجا که ندا به زمین افتاد و نگاهش به نگاه همه‌ی ما گره خورد. مثل شیری که در قفس باشد. همان‌جا که استادش فریاد می‌زد: «ندا بمان». به راستی چرا نماندی ندا؟ رأی من در مقابل جان عزیزت چه اهمیتی دارد؟ هیچ. ولی جان همه ما فدای آزادی که تا آن نباشد انگار هیچ چیز نیست. و ما به تو بدهکاریم. به قطره قطره خونت. همان قطره‌هایی که به زمین ریخت و سرخ کرد رأی ما را. آزادی ما را. وطن ما را. انگار می‌خواستی فریاد بزنی این شعر شاملو را که:

ای کاش می‌توانستم، خون رگان خود را من
قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش می‌توانستم، یک لحظه می‌توانستم ای کاش
بر شانه‌های خود بنشانم این خلق بی‌شمار را
و گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
وباورم کنند
ای کاش می‌توانستم…

و بعد از تو هم‌قطارانت آمدند. پشت سر هم. سهراب، ترانه، محسن، فاطمه و… رأی ما در صدای لرزان مادر سهراب هم می‌توانست باشد. آنجا که با چشمانش فریاد می‌زد: «آن‌ها که رفته‌اند کاری حسینی کرده‌اند، آن‌ها که مانده‌اند باید کاری زینبی کنند مگر نه یزیدی‌اند». و رونوشتش را برای پدر محسن می‌فرستاد. رأی ما آنجا هم می‌توانست باشد. در دندان‌های شکسته محسن و در دندان‌های سالم پدرش. در کمر باطون خورده‌ی همسر شهید همت. در دل شکسته و دست‌های دستبند خورده‌ی فرزندان شهید باکری. در خاک غربت‌زده‌ی خوزستان که با خون شهدا آبیاری شده. شهر به شهر. جاده به جاده. سنگر به سنگر، متر به متر، وجب به وجب. بی‌بها در این بلندای تاریخ نایستاده‌ایم که بی‌بها از دست بدهیمش.
دستگیری‌های شبانه، شکنجه، تجاوز، اعتراف‌گیری‌های دروغین، تهدیدهای بی‌اساس، خودکامه‌گی. خبرهای بدی که پشت سر هم هجوم می‌آورند و انگار تمامی ندارند. مثل بهمنی سنگین که بر روی جنگلی فرو بریزد. خم شده‌ایم. بعضی از ما شکسته‌ایم. اینجا؛ در زیر این بهمن. در دل این تاریکی و سرما. در عمق این خفقان. همه کنار هم هستیم و صدای نفس یکدیگر را به سختی می‌شنویم. رأی ما اینجاست. در دست خودمان. همین‌جا زیر خروارها برف. دست‌هایمان را به هم می‌رسانیم و زمزمه می‌کنیم: «الیس الصبح بقریب؟». زمستان رفتنی است. کم کم برف‌ها با سرانگشت خورشید آب خواهند شد. ریشه‌های ما به آب، شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد. ما دوباره سبز خواهیم شد.
آن روز دست‌هایمان را بالا خواهیم گرفت و فریاد پیروزی سر خواهیم داد. رأی‌هایمان را آن‌قدر بالا خواهیم گرفت تا آسمان هم شاهدش باشد. ما به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد.
پانوشت:
لینک‌هایی که می‌بینید با موضوع «روزهای سبز» نوشته شده‌اند. اگر شما هم نوشته‌اید، لینکش را برای من بفرستید تا به این‌ها اضافه کنم. اگر هم وبلاگ ندارید یا تمایل ندارید در وبلاگتان مطلبی با این عنوان بنویسید، می‌توانید در قسمت نظرات بنویسید.
سال صفرتب نوشتتخته شاسیعریان آبادم.پارساتوهمات رهگذرترانه سبز مریم بانو Bolt

رسانه

سلام دوستان؛
خوش آمدید. فهمیدم که عده زیادی در ورود به این آدرس مشکل دارند. پس ابتدا توضیح کوتاهی در مورد چگونگی رفع این اشکال:

اگر از Firefox استفاده می‌کنید به قسمت Tools و بعد Clear recent history بروید و آن را پاک کنید. چون در مرورگر اینترنت شما آدرس http://maysam.allahdad.com را قبلآ باز کرده است و در حافظه خود دارد و آن را از قبل عنوان http://pashooyeh.blogspot.com می‌شناسد و برای آن یک سیکل ایجاد می‌کند. به این صورت که شما هر بار آدرس اول را می‌زنید صفحه‌ای باز می‌شود که می‌گوید پاشویه به فلان آدرس تغییر پیدا کرده. آیا شما می‌خواهید در آدرس جدید وارد شوید؟ وقتی شما تأیید می‌کنید دوباره همان صفحه باز می‌شود. اگر هم از مرورگر دیگری استفاده می‌کند Clear history را پیدا کنید. من که مسوول Clear history پیدا کردن شما نیستم؟ البته این مطلب را برای این در وبلاگ گذاشتم، چون عده‌ای از دوستان از طریق ایمیل یا از طریق گوگل ریدر و یا فیدخوان‌های دیگر پاشویه می‌کنند و آن‌ها مشکلی در خواندن متن نخواهند داشت. چون آدرس فید تغییری نکرده و از همان آدرس http://feeds.feedburner.com/pashooyeh می‌توانید مشترک پاشویه شوید. (فید چیست؟).

بسیار در مورد این روزها نوشته‌اند و نوشته‌ایم. گفته‌اند و گفته‌ایم. خوانده‌اند و خوانده‌ایم. باید پذیرفت که هر رسانه‌ای از زبان و به صورت رو در رو تا رادیو و تلویزیون و وبلاگ و سایت‌های اجتماعی و غیره هر کدام تأثیری بر جامعه دارند. باید پذیرفت که دیگر عملآ امکان این وجود ندارد که حکومتی بتواند تمام راه‌های ارتباطی را مسدود کند و بتواند خود را به صورت جزیره‌ای در بیآورد که هیچ ارتباطی با بقیه ندارد. باید پذیرفت که هر کدام از ما در آگاه سازی جامعه نقش بسیار مؤثری داریم و ایمان آوردیم به این مسأله وقتی دیدیم در روز قدس تأثیرگذار بودیم. باور کنیم که حتی بزرگ‌ترهای خانواده دیگر به دهان من و شما نگاه می‌کنند که هر روز بیشترین اطلاعات را از رسانه‌های مختلف جمع آوری می‌کنیم. اطلاعات را پالایش می‌کنیم. وثوقشان را تشخیص می‌دهیم و برآیندش را در جمع‌های خانوادگی کوچک مطرح می‌کنیم. ایمان آورده‌ایم که راهمان درست است، چون مقدار زیادی از اطلاعات را در طول روز از هر رسانه‌ای با هر جهت‌گیری‌ای دریافت کرده‌ایم و آنچه را که به حقیقت نزدیک است را دنبال می‌کنیم. به شخصه هیچ کدام از منابع خبری را به طور کامل مرجع قرار نمی‌دهم، بلکه برآیندی از تمام اخبار را می‌پذیرم. پس نقش ما به عنوان واسطه‌ای که اطلاعات را باید به بدنه اجتماع وارد کند بسیار حائز اهمیت است.

با خود فکر کنیم که چرا در دادگاه اینترنت را محکوم می‌کنند؟ Twitter گناهش چیست؟ Facebook چه کار غیرقانونی انجام داده است؟ آیا به غیر از این که نقش زیادی در اطلاع رسانی دارند کار دیگری انجام می‌دهند؟ اصلآ به خودی خود کاری از پیش می‌برند؟ یا این ما هستیم که مجالی برای اطلاع‌رسانی در آنجا پیدا می‌کنیم؟ فیلتر کردن و محکوم کردن این رسانه‌ها به چه معنی است؟ آیا چیزی جز این است که از مطلع شدن ما نگران هستند؟

می‌دانیم که در جامعه امروز نمی‌شود دیگر جلوی تبادل اطلاعات را گرفت و می‌دانیم که اطلاعات غلط و دروغ بسیار زیادی نیز وجود دارد. نقش ما در این میان چیست؟ تا می‌توانیم باید ارتباط اطلاعاتی بین خودمان و جامعه را افزایش دهیم. حتی اگر می‌توانیم برای خانواده خود ایمیل و گوگل ریدر راه‌اندازی کنیم. اگر علاقه‌مند بودند، کمکشان کنیم تا وبلاگ بنویسند. مطمئن باشید که اگر جامعه آگاه باشد هیچ وقت هیچ قدرتی نمی‌تواند مردم را فریب دهد و هیچ دیکتاتوری نمی‌تواند پایه‌های حکومتش را استحکام ببخشد.

آنچه از او مانده

یکی از دوستان یک پستی گذاشته بود که عجیب حس کامنت گذاشتن من رو تحریک کرد. متأسفانه این سیستم «هالواسکن» با من سر ناسازگاری داره. کامنتش رو اینجا گذاشتم که هم خودش بخونه اگر اومد، و هم هر کسی که یه وقت گذرش اینجا افتاد.
 این پست یا کامنت برای وبلاگ «خدای چیزهای کوچک» با عنوان: «آنچه از تو می‌ماند»؛ نوشته شده.

ما هم یه عالمه از این پیغام‌ها داریم که نمی‌شه پاکشون کرد.

اون حسی که اون آخر نوشتی، خیلی باید غریب باشه.

من با خوندن دست‌خطش کلی دگرگون می‌شم، نمی‌دونم اگه صداش رو بشنوم چی می‌شه؟!

من اصلاً صداش رو یادم نیست.

بیست و هشت ساله که یادم نیست آیدا.

حتی خودش رو هم یادم نیست.

چقدر دنیا الکی جدیه؟!؟

چقدر واقعیه!؟

حالا که احساسات ما این‌قدر اغراق شده است، دنیا نباید این‌قدر واقعی باشه.

یادمه یه بار از جبهه اومده بود خونه، بعد از کلی وقت.

شاید اون آخرین بار بوده. نمی‌دونم.

توی یه اتاق خوابیده بود و یه ملافه سفید روی خودش کشیده بود.

من دو سالم بود و خواهرم پنج سالش.

دورش می‌دویدیم.

همین یادمه…

فقط همین.

مثل یه نور سفید مبهم!

نمی‌دونم حتی چیزی که یادمه واقعیت داره یا نه!؟

می‌دونی، این که تنها خاطره‌ات ممکنه توهّم باشه یعنی چی؟

چقدر آفرینش جدیه!

شوخی نداره.

کاشکی می‌شد، یه ذره شوخی هم توش بود.

یا یه ذره احساس.

مثلاً حالا که من این‌قدر دلم براش تنگ شده،

حالا که سختی‌هاش گذشته و نیازهای مادی‌اش هم رفته،

برای دلخوشی من هم که شده برگرده پیشم. باهام دست بده. احوالم رو بپرسه. اشک‌هام رو پاک کنه. من رو بکشه توی آغوشش…

دوست دارم توی چشمهام نگاه کنه و بگه: «میثم مردی شدیا»! دوست دارم بگه: «میثم دلم برات تنگ شده بود».

دوست دارم بشینه با هم یه چایی بخوریم و براش از سال‌های تنهایی من و مامان و سمیه بگم. براش از سختی‌ها بگم. دوست دارم دستش رو بذاره روی دهنم و بگه: «پسرم پسرم پسرم. تموم شده. گذشته».

دوست دارم من و مامان و بابا و سمیه کنار هم بشینیم و یه دل سیر حرف بزنیم. حرف هم نزدیم، فقط همدیگه رو نگاه کنیم. دوست دارم نگاه کردنش به مامان رو ببینم. مامانی که این همه خسته است. دوست دارم مسیر نگاهشون رو پرستش کنم.

ولی دنیا خیلی واقعیه آیدا.

خیلی واقعیه.

پانوشت:

  • این پست یک مقدار قدیمی هست ولی خیلی‌ها ندیدنش. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره گذاشتمش.
  • لینک وبلاگ پدرم.
  • در آینده نزدیک وبلاگ پاشویه فقط بر روی این آدرس قابل دسترسی خواهد بود: http://maysam.allahdad.com
  • جهت فرستادن ایمیل (البته نه ایمیل‌های فله‌ای و فورواردی) از این آدرس استفاده کنید: maysam@allahdad.com

راهنمای جامع اتصال به اینترنت در ایران

تابناک: درعصر ارتباطات و درحالی که کابینه‌ی برخی دولت ها به دلیل عقب ماندن از پیشرفت روزافزون تکنولوژی ارتباطی استیضاح می شوند، ما ایرانیان که ادعای برتری علمی وفن آوری درحداقل خاورمیانه را داریم در بین تمام کشورهای جهان رتبه ۱۸۶ را درسرعت دسترسی به اینترنت کسب نموده ایم. [منبع]

راهنمای اتصال به اینترنت در ایران:

۱) از طریق خطوط تلفن (Dial Up):

سیم تلفن را به قسمت ورودی مودم وارد کنید. از منوی استارت به قسمت Connect to بروید. مطابق شکل روی یکی از گزینه‌هایی که از قبل معرفی کرده‌اید کلیک کنید.


اگر تا به حال گزینه‌ای معرفی نکرده‌اید نگران نباشید. مخابرات امکانات بسیار خوبی را برای شما فراهم کرده است. شما می‌توانید بدون داشتن User name و Password به شبکه‌های هوشمند متصل شوید و در پایان ماه پاسخ این ابتکار هوشمندانه خود را دریافت کنید.

حالا رایانه شما مشغول شماره‌گیری است. چشمان خود را ببندید و هم‌زمان با صدای جیغ جیغ مودم، دل را به خدا بسپارید و یک حمد و سوره بخوانید و به سمت مانیتور فوت کنید. حالا چشمان خود را باز کنید. کدام یک از گزینه‌های زیر را می‌بینید؟

  • Number busy
  • Connected 32 kb/ps
  • Connected 52 kb/ps

اگر مورد اول را می‌بینید ناامید نشوید. به مقدار زیادی وقت و انرژی نیاز دارید. سماور را آتش کنید چون راه درازی را در پیش دارید. باید مدام برای خود چای بریزید و هی سعی کنید.

اگر مورد دوم را می‌بینید خدا را شاکر باشید. بدانید که میلیون‌ها جوان مشتاق نه تنها امکان اتصال به اینترنت را ندارند، بلکه حتی از نعمت داشتن کامپیوتر هم برخوردار نیستند.

در صورت رویت مورد سوم فوراً روی آن کلیک کنید و Disconnect کنید. سیم تلفن را از رایانه خود جدا و به تلفن متصل کنید. گوشی تلفن را برداشته و تمام فامیل را برای شام فردا شب دعوت کنید. شما یکی از اندک برندگان خوش‌شانس هستید. شادیتان را با همه تقسیم کنید.

۲) از طریق خطوط پر سرعت (ADSL):

می‌توانید کابل شبکه را به ورودی کارت شبکه رایانه خود متصل کنید تا وارد فضای اینترت شوید. در این روش حتماً باید زنجیر و در موارد پیشرفته‌تر قمه کنار دستتان باشد. احتمالاً شما برای دقایقی می‌توانید از نعمت اینترنت بهره‌مند شوید. اما اگر به هر علتی اتصالتان با مشکل مواجه شد بدانید شما با دو ارگان مخوف و اسرار آمیز طرف هستید. یکی شرکتی که خدمات اینترنت به شما ارائه می‌دهد که همیشه مخابرات را مقصر می‌داند، و دیگری مخابرات که اصلاً به کسی پاسخگو نیست. در این شرایط باید از پشت رایانه بلند شوید، چراغ‌های اتاق را خاموش کنید. لخت شوید. زنجیر و قمه را که یادتان هست؟ راحت باشید.

۳) اینترنت بدون سیم (wireless):

این نوع اشتراک به سه صورت ارائه می‌شود:

  • شخصی
  • عمومی
  • شخصی-عمومی

اینترنت بدون سیم شخصی به نوعی گفته می‌شود که شما دریافت کننده‌ی اطلاعات خود را به یک رووتر وصل می‌کنید و با تخصیص یک پسورد که ترجیحاً شماره تلفنتان نیست از طریق رایانه‌های گیرنده خود به اینترنت وصل می‌شوید. در این روش شما می‌توانید با خیال آسوده عرق‌گیر خود را به تن کنید و در حالی که یک دستتان در دماغ مبارک است و دهانتان پر از هندوانه است در وسط حال لم دهید و از اینترنت استفاده کنید. اگر قصد دانلود فایلی را دارید بهتر است یک متکا و یک پتو در حوالی خود منظور فرمائید تا حین دانلود فایلتان یک چرت نیم ساعته مرغوب بزنید.

اینترنت بدون سیم که به صورت عمومی ارائه می‌شود. ویژگی بارز این نوع سرویس رایگان بودن آن است که دل هر ایرانی آزاده‌ای را به درد می‌آورد و ایرانی‌های باغیرت از زیر بار این مسوولیت ملی شانه خالی نمی‌کنند. بقایای این نوع اینترنت در فرودگاه امام خمینی قابل رویت است. برای استفاده از این نوع اینترنت باید از نظر جسمانی تمرینات فشرده‌ای را زیر نظر اساتید فن پشت سر بگذارید. نمونه‌ای از این تمرینات به قرار زیر است:

  • روزانه به مدت نیم ساعت یک پا را بر روی توالت فرنگی و یک پا را از زانو خم و لب تاپتان را روی ران پای خم شده قرار دهید. یادتان باشد به هیچ عنوان دستانتان نباید با دیوارهای اطراف تماس برقرار کنند.
  • حتماً در خانه‌تان کمد دیواری هست. درب‌های کمد دیواری را از بالا و پایین باز کنید. پاهایتان را از کف تا زانو در کمد بالایی قرار دهید و به هم قلاب کنید. در حالی که لب تاپ را در دست دارید، از کمر به سمت پایین خم شوید، به صورتیکه کمرتان پشت به کمد پایین باشد و صورتتان به سمت اتاق. این کار را در سه ست پنج دقیقه‌ای انجام دهید و حتماً در طول تمرین همه‌ی درب‌های کمد را باز نگاه دارید تا جایی برای تکیه دادن نداشته باشید.
  • برای تمرین بعدی نیاز به فضای بیشتری دارید. یک چرخ دستی یردارید و به پارک نزدیک محل سکونتتان بروید. لب تاپ را بر روی آن قرار دهید و دستتان را بر روی آیکون Search Wireless Network بگذارید و در هر پنج قدمی که برمی‌دارید یک‌بار روی آن آیکون کلیک کنید. روزانه سه کیلومتر را باید با این شیوه طی کنید.
  • تمرین بعدی مشابه بازی «صندلی بازی» است.
  • با این تفاوت که به جای صندلی از پریز استفاده می‌کنیم. تعداد پریزهای خانه را بشمارید. به همان تعداد مهمان دعوت کنید. به هر کدام یک شارژر بدهید و خودتان هم یک شارژر بردارید. از مادرتان بخواهید تا موزیکی بگذارد. با دوستانتان دور خانه بچرخید. وقتی موزیک قطع شد سریعاً شارژر را به پریز نزدیک خود بزنید. هر کس بدون پریز ماند از دور بازی خارج می‌شود. برای دور بعد یک پریز را هم با کلنگ منهدم کنید و بازی را تکرار کنید. شایان ذکر است استفاده از تمامی فنون آیکیدو، تکواندو، پرتاب اسب و شنای بامانع کاملاً در این تمرین آزاد است.
  • تمرینان فشرده دیگری هم هست که در صورت تمایل با ما تماس بگیرید.

مورد بعدی اینترنت شخصی-عمومی است. یعنی شما فکر می‌کنید که تنظیمات اینترنت بدون سیمتان تنها توسط شخص شما قابل بهره‌برداری است، در صورتیکه سخت در اشتباهید. کافی است مودمتان را از برق بکشید تا صدای اعتراض همسایگان را بشنوید. این اینترنت بیشتر مورد استفاده کسانی است که توانایی گذاشتن رمزی به جز شماره تلفنشان را ندارند.

میزبانی که همیشه هدیه می‌دهد

روزهایی بود که بچه‌ای پنج، شش ساله بودم و کنار سفره افطار می‌نشستم و شله زرد مادر بزرگ را می‌خوردم و احساس می‌کردم چند قدم با بهشت فاصله دارم. بوی عطر چای که می‌پیچید تعجب می‌کردم که چطور مادرم می‌تواند قبل از باز کردن افطارش نماز بخواند.
روزهایی بود که پسری پانزده، شانزده ساله بودم و هر روز که به ماه رمضان اضافه می‌شد بیشتر به خود افتخار می‌کردم که بزرگ شده‌ام.
روزهایی بود که آش رشته‌ی سلف دانشگاه خوشمزه‌ترین افطار دنیا می‌شد و سطل آشغال حیاط وسط دانشگاه بهترین مکان برای غذا خوردن. آن‌روزها بهترین هم‌سفره‌ها را در کنارم داشتم.
روزهایی بود که اعتیاد به سیگار دیوانه‌ام می‌کرد و افطار را با سیگار باز می‌کردم. چه کار احمقانه‌ای. سیگاری که حالا دیگر سه سال است که بویش هم می‌آید حالم به هم می‌خورد.
روزهایی بود که بیست روز از سی روز ماه رمضان را در کافه کاخ نیاوران افطار می‌کردم. هر روز از عباس آباد تا نیاوران می‌رفتم برای نان و پنیر و گوجه و خیار و مقدار زیادی لیمو ترش.
روزهایی بود که در آن دوست‌هایی پیدا کردم که همیشه برایم ارزشمند هستند. صفایی در آن بود که کمتر نمونه‌اش را جایی دیده بودم. مثل اولین افطاری در بلاگ بردیا [لینک دانلود].
روزهایی بود که خیلی دور نبود و خدا یکی از بزرگترین هدیه‌هایش را به من داد. معجزه‌ای که یادگار رمضان است.
حالا این روزها که دوباره آمده و عطر معنویت را با خود آورده، لحظه شماری می‌کنم. لحظه شماری می‌کنم برای هدیه‌ی جدیدی که خودم هم نمی‌دانم چیست. این هدیه‌های هر ساله به خاطر غیرمنتظره بودنشان، جذاب است.