من عاشق شورتهای قلابی هستم. از همینها که یک آرم بزرگ Calvin Klein یا Emporio Armani دارد. اصلاً عاشق آن تی-شرتهایی هستم که یک آرم POLO بزرگ دارد. چون به راحتی آب خوردن کاسه کوزهی مارکهای بزرگ را به هم میریزد. نه اینکه بخواهم بگویم آن مارکها چیزهای بدی هستند. خود من هم مصرفکنندهی اینجور مارکها هستم. ولی نمیتوانم علاقهی قلبیام را به اجناس قلابی که به طور کامل شبیه نسخهی اصلیش هستند را نادیده بگیرم.
اینها را گفتم که به یک نتیجهای برسم. اینکه آنچیزی که به راحتی تقلبیاش ساخته شود و به طور اساسی ماهیت قابل توجهی نداشته باشد، ارزش آنچنانی ندارد. ارزشش خیلی باشد به اندازهی مواد مصرفیاش است و مقداری هم برشش. بقیهاش خر کردن ملت است بدون شک. حالا این لباس و مارک را جایگزین رفتار انسانها کنید. بسیاری از آدمهایی که دو زار سواد و منطق ندارند، به واسطهی اینکه فلان لباس یا فلان ماشین برایشان شخصیت مجازی درست میکند، خودشان هم باورشان میشود که کسی هستند. بدون اینکه قصد ترور شخصیت کسی را داشته باشم و فرد خاصی مد نظرم باشد، از این رفتارهای حاصل از توهم مجازی خودساخته و در برخی موارد جامعهساخته خندهام میگیرد. مسخره است. مانند نمایش یک دلقک درجهی چندم در فیلمهای درجه سه ایرانی که فکر هم میکند خیلی با نمک و طناز است، مسخره است. اینکه چیزی باد غرور بر سرت بیاندازد که در یک بیابان به هیچ دردت نمیخورد. دقت کردهام آدمهایی که خیلی اسیر این مادیات هستند و حتی وقتی این نوشته را میخوانند، میگویند ما اینطور نیستیم، نسبت به اجناس قلابی بسیار حساس هستند. چون تاج و تخت توهمشان را هدف قرار میدهد. چون هر کسی میتواند آن را بخرد و خودش را مثل آنها نشان دهد.
این هم از فرهنگ جامعه است که همیشه دستمالها برای رانندگان ماشینهای خوب پهن است. حالا طرف اگر صد تا کلاه برداشته باشد هم مهم نیست. از فرهنگ ماست که همیشه پاچهی آدمهایی خورده میشود که یک ساعت حرف منطقی بلد نیستند بزنند و وقتی با آنها سر صحبت را باز میکنی یا راجع به لباس فلانی میگویند یا ماشین بهمانی. و دغدغهی فرهنگی در این قشر از جامعه کمترین سهم را دارد. فقط زمانی به حیطهی فرهنگ و رفتار اجتماعی و دانش و… وارد میشوند که در آن چشم و همچشمی باشد، یا یک منفعتی در آن ببینند. نمونهی بارزش همین انتخابات. پای هزینه دادن که رسید پا پس کشیدند و حتی کار به جایی رسید که بقیه اگر فعالیت میکردند متهم به «دیوانه» بودن شدند. راحت بگویم همین نوشتهها را که الآن دارند میخوانند در دل خودشان یا در بین جمع میگویند:
«فلانی دیوانه است».
خیلی راحت هم این حرف را میزنند. چرا؟ حق دارند. چون وقتی نفع مادی یا چشم و همچشمی در میان نباشد، «آرمان» برای این دسته از آدمها بیمعنی است. هدف معنایی ندارد غیر از ماشین خوب و خانهی خوب. در قاموس این قشر از جامعه، شهدا هم دیوانه بودهاند. ممکن است به زبان چیز دیگری بگویند، ولی در عمل میبینیم که اگر کسی پای هدف و آرمانش بایستد دیوانه تلقی میشود.
همهی اینها دلیل نمیشود که من شمشیرم را برای این قشر از رو ببندم. دوستان من. بدانید باید دست آن مهندس بیادعایی که در بیابان کارهای بزرگی انجام میدهد را بوسید. باید تا کمر برای کسی خم شد که در خدمت مردم است و ادعایی ندارد. برای جوانی که پروژههای بزرگ ملی، روی انگشتش میچرخد و چون به جمع ما میآید یکی مثل ماست. نه ادعایی دارد و نه دماغش را بالا میگیرد. آن مردی ارزشمند است که نه ماه زندان میکشد و با افتخار بیرون میآید. آن دختری ارزشمند است که در دانشگاه آکسفورد درس میخواند و همسرش زندان بوده و ممنوعالخروج است و سال را تنها تحویل میکند. حالا اگر از دید شما دیوانه است باید بگویم از نظر من دیوانه آن کسی است که نه هدفی دارد و نه آرمانی.