نقد ستون پیشنهادات – نیوشا توکلیان

نمی‌دانم لازم است باز هم تکرار کنم که نقدهایی که انجام می‌دهم، صرفاً نظر شخصی بنده است و هیچ پایه و اساس حرفه‌ای ندارد یا نه. کار وقتی بیخ پیدا می‌کند که نوبت نقد به کسی می‌رسد که جایزه National Geographic را دریافت کرده است و عکاس مشهوری است. آن هم توسط کسی مثل من که هیچ تخصصی در عکاسی ندارد. پس حرف‌هایی که اینجا می‌خوانید را زیاد جدی نگیرید. به جای خواندن این حرف‌ها می‌توانید سایت عکس‌های نیوشا توکلیان را باز کنید و از مجموعه‌هایش لذت ببرید.

نیوشا را تحسین می‌کنم به خاطر شجاعت و پشتکارش. به دلیل دنبال کردن دغدغه‌اش در تمام این سال‌ها. اگر اشتباه نکنم، نیوشا از شانزده سالگی عکاسی می‌کند. اما اینجا جایی نیست که بخواهم تعریف و تمجیدش کنم. به نظرم مجموعه‌هایی که لااقل در سایتش است، همگی ژانر مستند اجتماعی را دنبال می‌کنند. این عکس‌ها خیلی به ندرت وارد حیطه‌ی هنر می‌شوند. ضمن این‌که عکس‌ها توالی خوبی دارند و سناریوی مشخصی را دنبال می‌کنند، ولی ماندگاری آثار خیلی به ندرت اتفاق می‌افتد. منظور همان تأثیر شگرفی است که بر روی بیننده اثر ثبت می‌شود. لااقل برداشت من این است.

این نکته که نیوشا خیلی کم وارد حاشیه می‌شود و شهرتی که در جهان دارد، شاید خیلی‌ها در داخل کشور از آن خبر نداشته باشند هم می‌تواند نقطه‌ی ضعف باشد، هم نقطه‌ی قوت. به نظرم این‌که آدم بتواند خودش را Present کند خیلی مهم است. ولی از طرفی خیلی شلوغ بازی در آوردن هم جالب نیست.

کسی از من نظر نخواسته ولی اگر بخواهم مجموعه‌هایش را رتبه‌بندی کنم، مجموعه‌ی «The day i become a woman» در ابتدای فهرست و مجموعه‌ی «عاشورا» را در انتهای فهرست می‌گذارم.

عجب غلطی کردم‌ها. یک کاری را شروع کرده‌ام که لحظه به لحظه سخت‌تر می‌شود. کلاً نقد کردن کار سختی است. تازه می‌فهمم که این‌هایی که منتقد می‌شوند باید خیلی پررو باشند. همین‌قدر را از من بپذیرید. از کوزه همان برون تراود که در اوست. از ما بیشتر از این چیزی در نمی‌آید.

نقد ستون پیشنهادات – ورطه

باید قبول کرد که نقد کردن نویسنده‌ی کتاب «آنجا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» و شخصی که از سال هشتاد و دو وبلاگ می‌نویسد برای کسی مثل من خیلی کار دشواری است. ورطه یکی از معدود وبلاگ‌هایی است که خواندن بعضی از پست‌هایش من را اساسی می‌خنداند. و در عین حال اغلب در پس طنزش تفکری نقادانه پنهان شده است. تا آن‌جایی که در بایگانی ورطه عقب رفتم، فهمیدم که دو ژانر متفاوت را دنبال می‌کند. یکی اشعار کوتاه و دیگری طنزهای بلند. البته کمی بلند!

به شخصه متون طنز حامد عزیز را دوست دارم. بیشتر مواقع از وقت گذاشتن و خواندنشان پشیمان نشده‌ام. ولی باید اعتراف کنم مواردی هم بوده که حوصله‌ام را سر برده و یا به دلیل اختلاف دیدگاه در مواردی، متن‌هایش اذیتم کرده است. مثل همین پست اخیرش به نام «مسابقه‌ی تنبان ادبی برتر سال ۸۷ از منظر وبلاگ نویسان دنیای دون». اگر بخواهم کمی رویم را زیاد کنم باید بگویم این پست من را یاد نامه مایلی‌کهن به قلعه‌نویی انداخت. همان داستان گروهبان قندعلی و گنده باقالی که شما بهتر از من می‌دانید. نوع طنز حامد روی اگزجره کردن موضوعات و بزرگ‌نمایی آن‌ها و به کارگیری صحیح قدرت ترکیب کلمات نامربوط استوار است. جمله‌ی من سخت شد ولی باور کنید که حامد دقیقاً همین کار را انجام می‌دهد. این کار در مواردی آدم را تا مرز انفجار می‌برد و حسابی می‌خنداند. نمی‌دانم از نقاط مثبتش است یا منفی، ولی وقتی با موضوعی مشکل داشته باشی، آن‌وقت این اگزجره کردن دقیقاً برعکس عمل می‌کند و تمام جمله‌هایش آزارت می‌دهد.

یکی از مواردی که به نظرم می‌رسد وبلاگ ورطه نیاز دارد، دسته‌بندی موضوعاتش است. این همه متن و آرشیو به این حجیمی و پر از مطالب خوب، حیف است که دسته‌بندی نشده باشد و خواننده نتواند تکلیفش را با موضوعات مختلف روشن کند. شاید کسی بخواهد فقط متون طنز را پشت سر هم بخواند. مورد دیگر هم این‌که من به شخصه ندیدم نویسنده در کامنت‌ها ظاهر شود و حرفی بزند. نظریه‌ی «مرگ مؤلف» به جای خود، ولی گاهی یک خودی نشان دادن در نظرات و این‌که خواننده یا حداقل نظردهنده بداند که نظراتش خوانده می‌شود، خالی از لطف نیست.

و در آخر به خودم خسته نباشید می‌گویم که در کمال پررویی این مثلاً نقد را انجام دادم. در ضمن [این] پست ورطه را خیلی دوست دارم.

نقد ستون پیشنهادات – کاملن نا آرام

برای آن دسته از دوستانی که آشنایی با حدیث علی‌مدد ندارند، به طور حتم جای سؤال است که چرا کاملن نا آرام باید در فهرست ستون پیشنهادات باشد. اگر ذره‌ای به من اعتماد کنید، به شما نشان خواهم داد که حدیث علی‌مدد یکی از بهترین وبلاگ‌نویسان ایران است. من به قلمش اطمینان دارم. تا آن‌جایی که نویسنده‌ای از جماعت نسوان را ندیدم که بتواند با او رقابت کند.

ولی این تعریف‌ها برای حدیث علی‌مدد و قلمش است. نه وبلاگ «کاملن نا آرام» که رسماً خاک می‌خورد. حدیث یک وبلاگ دیگر هم دارد به نام «آدامس با طعم کروکودیل» که بیشتر در آن می‌نویسد. خب من «کاملن نا آرام» را بیشتر از «آدامس با طعم کروکودیل» حدیث می‌دانم. شاید کسانی که حدیث را از زمان یاهو سیصد و شصت می‌شناسند، حرفم را تأیید کنند. شاید! حدیث شیوه‌ی خلاقانه‌ای در بیانش دارد که بی‌شک اگر با مقداری حوصله و کار روی قالب وبلاگش و وقت گذاشتن برای «کاملن نا آرام» همراهش کند، یکی از بهترین‌های ایران خواهد شد.

یک مقداری ایرادات نگارشی در متونش هست که روز به روز بهتر می‌شود، ولی سرعت بهتر شدنش خیلی کند است. وبلاگ‌هایی را می‌شناسم که ظرف چند ماه شکل خودشان را به دست می‌آورند و جا می‌افتند. ولی این روند برای حدیث زمان زیادی طول کشیده است. این -َ -ِ -ُ های داخل متنش شاید برای خیلی‌ها جذاب باشد، ولی برای من یکی روی مخ است. احساس می‌کنم یک بچه‌ی کلاس دوم دبستانی هستم که معلمم تا این علامات را نگذارد، من نمی‌توانم بخوانمشان.

در کل حدیث – چه در متن‌هایش، چه در قالب وبلاگش، چه در کامنت گذاشتن – مقدار زیادی بی‌حوصله شده. می‌گویم شده، چون در گذشته یادم هست که این‌طور نبود. حدیث در ستون پیشنهادات است چون می‌دانم پتانسیلش را دارد. آن‌قدر دارم به این مبارزه ادامه می‌دهم تا مجبورش کنم تکانی به وبلاگش دهد. هر چند ممکن است به نظر خیلی‌ها کار درستی نباشد، ولی به نظر خودم خیلی هم کار درستی است.

شرمنده که این نقد بیشتر شبیه تشویقی شد که یک دوست قدیمی را مجبور کند تا قلمش را دوباره هنرمندانه بچرخاند. گاهی به جای نقد کردن متون، لازم است که از روی دلسوزی و شاید علاقه به نوع خاصی از قلم، این‌طوری یک نفر را تحریک کنی. شما را به خدا باز نیآیید در کامنت‌ها گیر بدهید که چرا یک نفر را نقد می‌کنید، یا ایراد می‌گیرید، یا نمی‌گذارید هر کاری که دلش می‌خواهد را انجام دهد. در این مورد خاص من دیکتاتور هستم و دوست دارم کاملن نا آرام را بخوانم.

پ-ن: ندارد! مگر همه‌ی متن‌ها باید پانوشت داشته باشد؟

نقد ستون پیشنهادات – تخته شاسی

ابتدا قصد داشتم ایراداتی به قالب وبلاگ تخته شاسی و شلوغی‌اش بگیرم. دیدم این به هیچ وجه نقطه‌ی ضعف نیست. این‌که تو دلت بخواهد و چند موزیک به بازدیدکنندگانت پیشنهاد بدهی و به این موضوع فکر نکنی که کمتر وبلاگی همچین چیزی دارد. این خودش نقطه‌ی مثبت است. میلاد همان‌طور که بر سر در وبلاگش نوشته، اسیر کلیشه نشده. لااقل در این مورد به خصوص این اتفاق نیافتاده.
تخته شاسی از نظر من استعداد دارد. استعدادی که هنوز خام است و آن‌طور که باید مسیر خود را پیدا نکرده. مواردی در تخته شاسی دیده‌ام که باعث شده به بقیه پیشنهادش بدهم، ولی این موارد همیشگی نیستند. به نظرم آن‌قدر بر کلیشه‌ای نشدن متن‌ها و تکراری نبودن آن‌ها تأکید می‌شود که هیچ‌گاه مسیر اصلی استعداد قلم میلاد شناخته نمی‌شود و متن‌های پر فراز و نشیبی از او می‌خوانیم. یعنی درست همان وقتی که از متنی خوشت می‌آید و دوست داری متنی مشابه یا با همان ژانر را بخوانی، یک دفعه متنی با سبک و سیاق متفاوت می‌بینی. این موارد حتی از دو سه دسته بیشتر هستند و به نظرم دسته‌بندی‌های که میلاد برای نوشته‌هایش تعیین کرده می‌تواند خیلی بیشتر باشد.
از طرفی می‌خواهم این رهایی قلمش را تحسین کنم، ولی از طرفی با یک هویت مشخص پشت متون روبرو نیستم. آن ارتباطی که باید برقرار کنم گاهی برقرار نمی‌شود. ژانری که میلاد آن را خوب می‌نویسد و نیاز به چکش‌کاری دارد تا یک متن فوق‌العاده از داخلش در بیآید، کمتر مورد توجهش قرار می‌گیرد و هفته‌ی بعد جایش را به یک متن معمولی می‌دهد. به اعتقاد من چیزی که تخته شاسی نیاز دارد، این است که تکلیف خواننده‌اش را معلوم کند. اگر خواننده زیاد گیج بزند، خود به خود خسته می‌شود و شاید فقط برای معامله‌ی کامنت، یا رفاقت سری به تخته شاسی بزند. این امر فوق‌العاده برای یک وبلاگ‌نویس خطرناک است و شناختن و رهایی از آن هنر می‌خواهد.
مورد بعدی تعدد وبلاگ‌های میلاد است. یک وبلاگ برای مینی مال نویسی، یک وبلاگ برای فوتوبلاگ و یکی هم تخته شاسی. به نظرم حالا که میلاد مصمم است که راهش را ادامه بدهد، بهتر است یک دامین شخصی داشته باشد، و همه‌ی این موارد را در یک آدرس جمع‌آوری کند. برای هر کدام هم فید و کامنت جدا بگذارد. خلاصه که با این سه وبلاگ داشتن با آدرس‌های مختلف مشکل دارم.
یک موردی هم که شاید خوشایند نباشد این است که میلاد به صورت تقریبی پای تمام پست‌هایش یک لینکی می‌گذارد. گاهی هم پانوشت‌هایی که ربطی به متن ندارند. این به عقیده‌ی من باعث می‌شود که متن استقلال خود را از دست بدهد. دلایل و مثال‌های بسیار زیادی دارم که این کار متن را مهجور می‌کند. مسیر نظرات را عوض می‌کند. ذهن را منحرف می‌کند. و هزار و یک مشکل دیگر.
میلاد پشت‌کار و استعداد لازم را دارد. و این فرصت را در اختیار دارد که متن‌های بهتر و بهتر و بهتری بنویسد. مقداری وسواس بیشتر و کار روی وزن کلمات می‌تواند متن‌هایش را پخته‌تر کند. منظورم این نیست که با کلمات پشت‌بازو بزند، بلکه به قول استادی نباید در به کار بردن کلمات گشاده‌دستی کند. باید خسّت به خرج دهد در استفاده از آن‌ها.

نقد ستون پیشنهادات – گلابی دیوانه

این تعداد محدودی که در ستون پیشنهادات گذاشته‌ام، حاصل چند سال وبگردی و سرک کشیدن به خانه‌ی این و آن است. تعداد بسیار بیشتری از این‌ها هستند که روابط بسیار نزدیک‌تری با من دارند و یا حتی بیشتر از این‌ها در وبلاگشان حاضر شده‌ام و مطالبشان را خوانده‌ام. ولی این چند نفر بیشترین کشش را در من ایجاد کرده‌اند طی این سال‌ها. می‌توانستم همه‌ی دوستانم را در این ستون قرار دهم، ولی به یک جور معامله بیشتر شبیه بود. اسم‌ها هم ارزش واقعی خودشان را از دست می‌دادند و دیگر ستون پیشنهادات نمی‌شدند و اسمی شبیه دوستان مناسب‌تر می‌شد برایشان. خلاصه که عصاره‌ی چند سال خواندن وبلاگ‌های مختلف توسط من شده است این ستون چند نفری.

ولی تمام این حرف‌هایی که زدم دلیل نمی‌شود که بر این دوستان، نقدی وارد نباشد. درست به همین دلیل که این اشخاص را به شما خوانندگان پیشنهاد داده‌ام، می‌خواهم بر تک تکشان نقدی وارد کنم. از شما خوانندگانی که این پیوندها را دیده‌اید و با آ‌ن‌ها آشنا هستید هم دعوت می‌کنم تا در قسمت نظرات، نقد خود را ثبت کنید. من برای این کار از تک تک این دوستان اجازه می‌گیرم. در صورت تمایل هم خود دوستان (ستون پیشنهادات) می‌توانند از خوانندگانشان دعوت کنند تا در اینجا نقدشان کنند. سعی می‌کنم میزبان خوبی برایشان باشم.

یادداشت‌های یک گلابی دیوانه

نثر روان و زبان ساده مشخصه‌ی اصلی موسیو گلابی در متونش است. ارتباطی که بسیار راحت و بی‌دردسر خواننده با متن برقرار می‌کند باعث می‌شود که خواننده از روزهای اول که خواندن این وبلاگ را شروع می‌کند، حس کند سال‌هاست که خواننده‌ی آن است. در این سبک خیلی‌ها سعی کرده‌اند، ولی بدون شک یکی از موفق‌ترینشان، موسیو گلابی است. رعایت اصول نگارش، استفاده صحیح و وسواسی از نقطه و ویرگول، روند هیجان‌انگیز متن و لبخندی که همیشه در طول متن بر لبان خواننده می‌نشاند از نقاط قوتش است. لبخندی که کم‌تر به قهقهه تبدیل می‌شود، ولی حس خوبی را منتقل می‌کند. من یادداشت‌های یک گلابی دیوانه را وبلاگ طنز نمی‌دانم، ولی زبانش را چرا.

یکی از مواردی که من نمی‌پسندم، حرکت موسیو گلابی روی سطح است. گاهی از خواندن آن‌همه جمله‌ی صمیمی و گرم که ممکن است حتی در ذهن آدم ثبت شود، در آخر هیچ چیز نمی‌ماند. و برعکس در معدود مواردی که موسیو حتی چند جمله از متن را از سطح به عمق هل داده است و در عین حال سادگی و شیوایی متن را حفظ کرده است، اثری ماندگار بر من گذاشته. این عدم ورود به عمق، با توجه به شناختی که از موسیو گلابی دارم، شاید از روی عمد و یک طور خود سانسوری اتفاق بیافتد. ولی خواننده‌ای که برای خواندن متن‌هایی فراتر از دفترچه‌ی خاطرات به اینترنت می‌آید و وبگردی می‌کند، بعد از خواندن چند متن از او، شاید به چشم یک روزانه‌نویس به او نگاه کند. این امر با تعداد فراوان خواننده منافاتی ندارد. به عقیده‌ی من مهم است که موسیو گلابی بداند خوانندگانش برای چه منظوری وبلاگش را می‌خوانند. و ببیند برای آن‌ها می‌نویسد، یا برای دغدغه‌های ذهنی‌اش. برای دردش. برای آرمانش. اگر شناختی از او نداشتم، از خواندن بعضی از متونش، به نظرم یک پسر بیست ساله می‌رسید که گاهی از محیط اطرافش هیجان‌زده می‌شود و آن‌ها را با کمی نمک و فلفل به خورد ما می‌دهد. و البته در این کار خوب عمل می‌کند. ولی اندک متن‌های تأثیرگذار او خبر از حقیقتی در پس این متون می‌دهد.

همین دیگر. اگر بیش از این نقد داشتم که دیگر به شما پیشنهادش نمی‌کردم. یک ایراد دیگر هم به موسیو بگیرم و قلم نقد را به شما واگذار کنم. تعداد زیاد علامت‌های تعجب (!) در متن‌هایش روی اعصاب من بندری می‌زند.