ناخدا روی عرشه ایستاده بود و پیپ میکشید. نزدیک غروب آفتاب بود و مه غلیظی هوا را گرفته بود. همه نگران بودند که مبادا کشتی به صخرهای برخورد کند. طوطی روی شانهی ناخدا سر تکان میداد و فریاد میزد: «داریم میرسیم. داریم میرسیم». ناخدا وزنش را از روی پای قطع شدهاش که اطباء یک چوب به جایش گذاشته بودند برداشت و به طرف کابین رفت.
جاشوهای جوان مشغول تمیز کردن کف زمین بودند. دریا متلاطم بود و با هر موج مقداری آب به کف کشتی میریخت. جاشوها با خواندن دستهجمعی سرود “زندهباد کشتی ناخدا” کف کشتی را تمیز میکردند. همیشه همین کارشان بود. چه دریا صاف بود و هوا آفتابی، چه دریا متلاطم و هوا طوفانی!
سکاندار سیگارش را خاموش کرد و چشمانش را تنگ، تا شاید جلو را بهتر ببیند ولی بیفایده بود. از غروب متنفر بود و صبح را دوست داشت. ده ساعتی میشد که بیوقفه خیره به دریا مانده بود. به سکاندار کسی توجه لازم را نمیکرد. کارش را دوست داشت و همیشه از اینکه کار مهمی دارد و کشتی در دستان اوست به خودش افتخار میکرد. ولی این موضوع که بقیه هیچوقت اهمیت کار او را درک نمیکردند آزارش میداد. شاگرد نوجوانش سکان را گرفت و از او خواست تا کمی استراحت کند.
چند ساعت بعد ناخدا به تخت نرم خود رفت به این امید که فردا به ساحلی برسند. یکی از جاشوها که هنوز هم بوی عرق میداد در زد و وارد اتاق ناخدا شد. لباسش را درآورد و رفت پیش ناخدا…
سکاندار حمام کوتاهی گرفت و به رختخواب رفت. خیره شد به قطرات باران که خودشان را محکم به شیشههای کابین میکوبیدند. پتو را تا زیر گلو بالا کشید و خودارضایی شبانهاش را شروع کرد.
و بعد بدون آنکه متوجه شود به خواب عمیقی فرو رفت…
(:
چطوری میثم جان؟
خوبم پیمان جان؛
راستش کاش میشد داستان با خواب تموم بشه.
چی بگم….
خب…؟؟
همین!
ولی این موضوع که بقیه هیچوقت اهمیت کار او را درک نمیکردند آزارش میداد….
(شاید به همین دلیل) پتو را تا زیر گلو بالا کشید و خودارضایی شبانهاش را شروع کرد
شاید…
هوم م م روایت بود اما متوجه نشدم دقیق منظورش چی بود
به ستارهها نگاه کن. شاید راه رو نشونمون بدن.
زندگی سگی که میگن شاید همین باشه!
زدی تو خط تنهایی دریا دارا
این بلاگ های مشکوک و مبهم و فیلسوفانه در اثر مشهوریت بیسار بالا در حد بی بی سی میباشد
سلام
زندگی مردونه خفت باره
در ضمن این فینگیلیشت چه باحاله!lخوشم اومده احتمالا دیگه روزی ۲۰۰ تا کامنت می ذارم اینجا
امروز که یکی بیشتر نذاشتی. زندگی زنونه هم کم خفتبار نیست! بستگی داره توی چه شرایطی باشه.
اه…حالم بهم خورد
.
.
اولش یاد کارتون سرندیپیتی افتادم
بــــــــــــله!
با تشکر از خدمات کشتی :دی
چرا زنونه هم داره.ولی تو این داستان مردونه بود دیگه.من همیشه از خودم می پرسیدم چرا تو کشتی با خودشون چندتا زن نمی بردن؟
بعد به این نتیجه رسیدم که شرایط سخت بوده و اینکه تون زنا حامله می شدن وتکلیف بچه ها رو آب چی می شده
بعد از خودم پرسیدم قدیما فاحشه ها چه جوری جلوگیری می کردن؟
واقعن قدیما حمله ها چطوری جلوگیری میکردن؟
نکته اخلاقیش!! اینه که آدم سکاندار باشه ایمن تره تا جاشو
آدرس جدید پاک نویس
http://www.paknewis3.blogspot.com
“داریم میرسیم”ش از همه جالب تر بود
توهمی که همه بخوصوص کارکنان بدبخت کشتی دارند…!
آخر عاقبت میثم الله داد شده مستهجن نویسی
برام جالب بود
…
از کجا تا کجا
فقط برای اینکه فریاد بزنی که تو با بقیه فرزندان شهید متفاوتی
کسی به اهمیت کار سکاندار پی نبرده بود. این را می توان به سادگی فهمید. سکاندار راست می گفت. اگر کسی اهمیت او را می دانست، شاید، شب هنگام بجای خودارضایی، یکی از همان جاشوها به رختخواب او میلغزید.
من پستهای طنزت رو خیلی بیشتر دوست دارم و همینطور پستهایی مثل “داستان رقت انگیز سگها” ….
پایدار باشی میثم جان :)
خفن نویس شدی برادر! اینهم کامنت به عنوان سند که ما به شما سر می زنیم و به یادتان هستیم!
سلام.
تبریک برای بازگشایی دوباره پاشویه.
منتظر نوشته های جدید هستیم….
موفق باشی.
مرسی میلاد جون. سعی می کنم خودم رو جمع کنم دوباره.
زاغارت
خودتی عزیزم…
نمی دونمچرا ظاهر متنت آزارم می ده ولی فکر می کنم پشت آخرین پاراگرافت کلی حرف ناگفته هست
اسمش رو چی می شه گذاشت ؟ هنجار شکنی ؟ یا ضربه زدن به همون دیوار؟
حالا یه ضربه ای نزن که رو سرت خراب بشه
یا علی
برای من، همه چیز این متن آزاردهنده است. هم ظاهرش، هم باطنش.
تست
پاشویه دوستت داریم
پاشویه هم شما رو دوست داره. فقط لطف کن با این گوگل فرند کانکت از این پایین ساین این کن که عکست هم بیافته :) امکانات جدیده.
چشم
اینم عکسم
چه جالب بود
معجزه میکنه این پاشویه! مرسی محبوبه که استفاده کردی.
عجیب بود . زندگی سرد و بی روح مردونه به دور از لطافت های زنونه . عجیب بود . ولی خیلی قشنگ مسأله ای رو مطرح کردی که این حکومت احمق ۳۰ ساله داره صورتش رو پاک میکنه . با اعتقاد ، با دعا ، با توکل با ….
من نمیدونم آخه این به اون چه ربطی داره .
با درود و سپاس فراوان : شهرام