نیا گل نرگس

وقتی از کودکی در مغزت می‌خوانند دست یک نفر همیشه بالای سرت است. وقتی می‌گویند که همه چیز روزی رو به راه خواهد شد. وقتی قبل از این‌که باور کنی، باید ایمان بیاوری. و قبل از این‌که بفهمی، باید دعای فرجش را حفظ کنی و بخوانی. این باور با تو همراه خواهد شد و رشد خواهد کرد. حقیقتی می‌شود که نمی‌شناسیش ولی نمی‌توانی ردش کنی. جرأتش را نداری که ردش کنی. ایمان نیاورده‌ای و فقط تکرار کرده‌ای. آن‌قدر هر جمعه تکرار کرده‌ای و تکرار کرده‌اند که کهنه شده است. بسته‌ی عجیب و تازه‌ی باز نشده‌ای که کهنه شده است.

برای عجیب بودن و غیرقابل باور بودنش است شاید، که دلتنگش می‌شوی. برای همین غریب بودن و ناشناخته بودنش است شاید، که مظلومش می‌بینی. برای این شاید دلت می‌لرزد که نمی‌دانی چه می‌خواهی از او. برای قدرت غیرقابل باورش است شاید، که دوست داری بماند در گوشه‌ی ذهنت. شاید دوست داری که هیچ‌وقت همه‌ی درها بسته نشود. شاید دلخوش باشی با یادش فقط. راحتت کنم، شاید هیچ‌وقت نخواهی این دلخوشی را از دست بدهی. می‌خواهی همیشه گوشه‌ای برای امیدی جا داشته باشی که نمی‌دانی چیست. شاید حتی واقعاً نخواهی که بیاید. اگر آمد و امیدت رفت چه؟ اگر آمد و ناامید شدی چه؟ برای همین سوالات است شاید که همیشه فرجش را می‌خواهی، ولی باور نداری.

گاهی هم می‌مانی مثل حالا که چطوری می‌توانی ردش کنی. چطور می‌توانی فریاد بزنی: «یا مهدی، من باورت ندارم. هر چه گفته‌اند و گفته‌ام فقط ورد و لفظ بوده و بس. نمی‌دانم کیستی و نمی‌دانم هستی یا نه.»

جمعه باشد و غروب باشد و دلت گرفته باشد. تنها باشی و به او فکر کنی و با خودت کلنجار بروی و از ارتفاعات مغزت بالا بروی. حالت خراب باشد از ایمانی که نداری و دوستی پیامک بفرستد:

نیا گل نرگس! جهان که جای تو نیست

دو صد ترانه به لب‌ها، یکی برای تو نیست

نیا گـل نـرگـس! نیا بـه دعـــوت مــا

هزار نامه‌ی کوفی، یکی برای تو نیست

نیا گل نرگـس! به جـان تشـنه‌ی عـشـق

دعا، دعای ظهور است. ولی برای تو نیست

خدا جونی، چوروکا رو دوست نداره

خدا را شـکــر آرزویم را رسیدم
چـو مـُـردم جـز خدا را من ندیدم

یه عــمر می‌گفتنم: ای کور ِ بی‌عقل
نزن “تو خود خدایی”، بر دل ِ طبل

تـو کـه از دیـن خــود نـبـردی بـویـــی
چطور می‌خوای بمیری؟ با چه رویی؟

همین‌که مـُردی، می‌ری به دوزخ
ببخشیـد، قبلش می‌ری بــه برزخ

در آنجا سال‌ها لنگه پایی
باید وایـستی تا بیآد ندایی

که عـمر مردمان جمـلـه تمـومـه
که روز محشره، کـَس جا نمونه

تویی که وایستـادی، خدا رو شکر کن
ببین هابیل، ببین قابیل! بسه. حیا کن

می‌دونی اون‌ها چند ساله نشستن؟
تو تازه رسیده رو چه به نشستن؟

تو اونجا کارت معطلی نداره
اتوبوس جـهنـّم تعطیلی نداره

تو که توی بـلاگـت، چرند نـوشتـی
فک کردی تا نوشتی، شدی بهشتی؟

همین ژلایـی که مالیـدی تو بر مو
مجازاتش میخ و سیخ داغه از توو

هـمـیـن آسـتـیـن کـوتاهـی که پوشیــدی
یعنی عمری مشروب خوردی و نریدی

تو فکر کردی قیامت شهر هرته؟
مثـه شـعــرای تو، چرت و پرته؟

تو که نماز جماعت رو پیچوندی
شـب جمعه عاشورا رو پیچوندی

تو فکر کردی چار تا نذری که دادی
می‌شه جـبـران خمسـایـی که ندادی؟

اگر می‌خوای بشی یک مرد نیکو
باید بیای بسیـج ِ ما، از همین سو

حـاجـی ِ ما عمریـه ریــش می‌ذاره
سر چارراه‌ هر شب ایست می‌ذاره

جوونا رو مسلمون کرده اون همیشه
یه عمـر اطـو کنه که صاف نمی‌شه

خداوندی چوروکا را دوس می‌داره
مـحـالـه آنکادرها رو دوسـت بداره

تـو مثـکه اون سـال رو یـادت نیست
چوروکه رأی آورد مـِیلون در بیست

دیگه بس کن، اون ژیلت رو بشـکن
نـمـاد دیـنـــه ریش، از بیـخ تو نـکن

تویی که بوده‌ای عمری حسینی
حـسـن و عـلی و شایـد خمینـی

قدم آخــر که داری در مـقـابـل
نکن سختی، باز هم باش عاقل

کـه دیـن را و خدا را و پیمبر
ندی بر باد، بی نهی ِ ز منکر

همین یک گام ِ تو مونده تا اسلام
نشستی هر جایی، بکن تو اعلام

که تـو از الآن هستی بسیجـی
نه از آن قدیمی‌ها، نو بسیجـی

هـمـانـا نــو بسیجـی تا قدیمی
همی دارد فرق‌ها، تو ندیدی؟

بیا بگذر ز فرق نو و کهـنه
تو که گویی دنیامون مدرنه

تو از امشب ریش‌هایت را رها کن
هـمـانـی که حاجـی گفته، همان کن

قرار ِ امـشب ما، ایران زمینه
که اونجا داریم ما، خیلی کینه

جوون‌های چاقال زیاده، بدو
پر از بنز و بی ام و و پرادو

تا دیدی دخـتـری کـنـار نـشـسته
بگیر گاز موتور را تو، تا دسته

با اسـپـری و گـازهای اشک آور
بزن بر چشمشان، احسنت دلاور

بیا و آن جـوان پـژویی را
یا آن یکی دوو سیلویی را

بگیر زیر کتک، کاریت نباشد
فـقـط بـــپــا، هــمـکارت نباشد

همان دختر که گوشه‌ی خیابون
با مانتو وایستاده تا بالای رون

بگـو: الدنگ گورت رو گم کن
به‌جای الواتی، رو قصد قم کن

ندیدی که با هم‌جنس‌هات چه کردیم؟
می‌خوای با تو بـکنیم، آنـچـه کردیم؟

خلاصه گفـتـنـم: دیـن تـو همیـن است
منم گفتم که: این دین، دین ِ کین است

خدای من که گفته: من رحیمم
برای تـوبـه‌ات مـن در کمینـم

اینایی که شمـا گفـتـیـد زرشکه
خدا جونی زلاله، اشک چشمه

خدا جونی چوروکا رو دوست نداره
اون، اســـلام ِ شـمـا رو قـبـول نداره

بذار تو و حاجـی، با هم دو تـایی
برید بهشت و بکنید با هم صفایی

مـن و بـــاقـی هـم لـنـگـه پـایی
تو برزخ می‌مونیم تا بیآد ندایی

که عـمــر مردمان جـملـه تمومه
که روز محشره، کـَس جا نمونه

خیلی ممنون زین که وقت گذاشتی
به جز مـن گوش دیگه‌ای نداشتی؟

یه عمری خوانده‌اید، حالا که مـُردم
دیـگـه دسـت بـــردارید، بالا آوردم

خـداونــد بـنـده‌هــاش رو دوست داره
ولی عمری چوروکا رو دوست نداره