وقتی نامت را می‌شنوم

شما را از آثارتان می‌شناسم. از جمله‌هایتان. از عکس‌هایتان. از نظرهایتان. خاصیت محیط مجازی این است. در این چهار سالی که می‌نویسم (از یاهو سیصد و شصت تا اینجا) هر کدام از شما یک مشخصه در ذهن من دارید. یعنی وقتی به شما فکر می‌کنم اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد یک جمله، یا یک عکس از شما است.
مهدی را با این جمله که در پروفایلش نوشته بود به یاد می‌آورم:
گاهی آدم می‌شکنه و زخم‌هایی به وجود می‌آن که تقصیر هیچ‌کس نیست. ولی جاشون می‌مونه تا خیلی.
بردیا را با آن تستیمونیالی به یاد می‌آورم که سودا برایش نوشته بود:
راستی تو دلت از کدام آسمان ستاره می‌چیند که لبخند ترک‌خورده‌ی من را…
صبا را با بزنم توی ملاجت؟ لیلا را با دماغ فیل.
موسیو گلابی را با جمله‌ی انتهایی آن متنش که می‌گوید:
شاید همین فردا.
دختر حاجی را با آن جمله‌ی کوچکی که بالای وبلاگش زده:
حاجی داماد ندارد!
آمیب را با آن جمله‌ی بی‌نظیرش که توضیحات وبلاگش است:
اولین وبلاگ طنز در ایران.
حدیث را با تستیمونیالی که خودم برایش نوشتم یادم می‌آید:
زمزمه می‌کند سرود روح بخش آزادی را با دهانی که بوی کودکی می‌دهد، و باقلبی که هنوز آن‌قدر بزرگ نشده که تباه شود. هنوز صدای لی لی کردنش در حیاط خانه مادربزرگ شنیده می‌شود. عروسک کوچکش را به مادربزرگ سپرده. شاید کسی امین‌تر از او نیافته. حدیث؛ لی لی می‌کند و زمزمه می‌کند سرود روح بخش آزادی را.
و یاسر را با آن تستیمونیال اغراق‌آمیزی که برای من نوشته بود:
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – سروران بر در سودای تو خاک عدمند.
سودا را با آن کامنت‌های بی‌نظیرش برای پست «پای استدلالیون چوبین بود؟».
بنفشه را با نظرهایی که در یک پست ایرانی آزادی‌خواه مرحوم می‌گذاشت.
پرویز را با این جمله‌اش: اگر هر کدام از ما بتوانیم یک اخلاق ناهنجار اجتماعی را فقط در یک نفر اصلاح کنیم کارمان را انجام داده‌ایم.
میلاد را با آن تصور مسخره از کلاغی که روی سقف یک ماشین نشسته و دارد نوک می‌زند. پیمان را با آن ژیان لکنتی. محسن را با کامنت‌های بلندش. خلاصه هر کدامتان را به یک شکلی به یاد می‌آورم.
می‌خواهم در نظرات بگوییم که همدیگر با چه جملاتی، با چه عکس‌هایی و با چه آثاری به یاد می‌آوریم. پاشویه را چطور؟ با چه جمله‌ای به یاد می‌آورید؟

186 دیدگاه در “وقتی نامت را می‌شنوم”

  1. متاسفانه دیر با این وبلاگ آشنا شدم و هنوز چیزی از نویسنده در ذهنم شکل نگرفته. همین بس که اونقدر محو ژست های این وبلاگ شدم که ۲۰ مین هست محو خواندنم.با اجازه لینک شدید

  2. شباویز رو با همون پرنده که به جای عکسش گذاشته بود. عروسیش هم باحال بود دیگه.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ مریم بانو؛همین که این تستیمونیال‌ها رو از دست ندم دیگه. به بلاگت حسودیم می‌شه راستش.:)))ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبهار؛یه بار با مهدی رفته بودیم بیرون اسمت رو گفت. تا اون موفع نشنیده بودم. گفتم بهار کیه؟ گفت بهار کلاه قرمزی.

  3. وبلاگ پرشین‌بلاگ من که اصلن قالبش شبیه قالب موسیو نیست. وبلاگ بلاگفای من که جدی‌نوشت‌ها رو اونجا می‌نویسم هم قالبش زیتونه که موسیو یه سری تغییرات توش انجام داده.ممنون از دقتی که دارید و نقدی که کردید

  4. سلام . چه تصادف جالبی . به چه پست جالبی خوردم . از زمان ۳۶۰ دورادور میشناسمت . گه گاهی نوشته هات رو میخوندم . تصوری که ازت دارم ورژن پسر بنفشه جمالی هست . یه چیزی توی اون شخصیت . یکی ۲ بار اون موقع ها برای مسابقه هات کامنت گذاشته بودم به نفع مهدی چینی خدا بیامرز . یه خبرنامه هم مثل اینکه داشتی . اون رو هم زمان مصاحبه بهار و بهرام خونده بودم . در کل دورادور نوشته هات رو دنبال میکردم اما تا حالا فرصت نشده بود مستقیم آشنا بشیم .احتمالاً من رو نمیشناسی . من یه مدت زمان ۳۶۰ مجبور شدم ببندم و برم و بعدش هم که برگشتم خورد به اتخابات و بعد هم بسته شدن ۳۶۰اما در هر صورت از آشناییت خوشحالم و امیدوارم از این به بعد بیشتر در خدتت باشم . با اجازه لینک و فالو میکنمنت .یه بار چند وقت پیش اومدم فالو کنمت دیدم نوشتی به زودی آدرس بلاگت عوض میشه . نمیدونم این الان همون بلاگ جدیده هستش یا نه . ولی من همین رو علی الحساب لینک میکنمبا درود و سپاس فراوان : شهرام

  5. شاید خیلی زود بود واسه شوخی کردن با تو! و الان فکر کنی که چایی نخورده پسر خاله شدم! ولی به هر حال پررویی مرز نداره! پست جدیدم رو بخون در مورد توئه!راستی لطفـــــــــا

  6. سلام آقای الله دادمنم اول از بردیا بگم_ اولین بار که ازش شنیدم_ با تذکره ای که راجع به مهدی نوشته بود_ بودشبعدش با اون خانوم "سیمین" بودشاما چیزی که همیشه از بردیا تو ذهنم هستش_ و به اون مشخصه میشناسمش… هوش سرشارشه و شیطنت و بازیگوشی اش هستشدر مورد خودت: … قالب صفحه ی سیصد و شصتت _ رنگهای ثابتی که داشت ولی هیچ وقت تکراری نمیشد_ همیشه خوشم میومد که یه قالب ثابتی داره صفحه ات_ یه جورایی از همون اول هم که من شناختمت پروفشنال بودی_ بعدش یه بار یه شعری نوشته بودم تو پیچم که تو اومدی کاملش کردی_ از اون به بعد هر وقت اون شعر رو میشنوم_ البته ترانه_ یاد تو می افتمmy life is brilliant my love is pureیه بار تو ِپیچ فیروزه جون برا داداش هادی تولد گرفته بودیم_ اولین بار اونجا … با هم آشنا شدیم_ سلام عیلیکی کردیم :دیاز هر کدوم از بچه های سیصد و شصت کلی خاطره دارمنمیدونم چرا یاد عاتی افتادم الان_ آره_ کلی خاطره هستش…روزگار غریبی بود_ هیچ وقت دیگه مثل اون روزا نشدمرسی برا این پست

  7. @ شهرام بیطار؛ممنونم قربان. من متأسفانه سعادت نداشتم. ایشالا بیشتر با هم آشنا خواهیم شد.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ درسا تیتان؛بری بالا، بیآیی پایینیه رپریاغتشاش نکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ ش ی و آ؛مرسی دوست من. ولی کاش اسمی از بردیا نمی‌آوردی. بی‌جنبه است. دیگه خدا رو بنده نیست اگه بخونه.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ مهدیه؛اول اینجا رو بخون، بعد برو اونجا. اینجوری شاید زخم اینجا بهبود بیآبه.چه آخرش سخت شد. بهبود بیآبه.

  8. این مهدیه منم که گفتی؟ خوب من که اینجا رو خونده بودم قبلا کامنت هم داده بودم:دی اما خیلی مختصرراستی مگه اینجا زخمی داره که بهبود بیآبه؟..اما کامنتم واسه این بلاگت:- بردیا: سوسکـ، بلست، هلیکوپتری، شیطنت، افطاری، پرسپولیس، تذکره، تستی – پانی: چـــای، شیطنت، نازنازی، مهربونمه :دی- صبا: پاستیل، قر دادناش- پیمان: دندون خرگوشی، ایده های کرمولکیش- سمن: آرامش، لطافت، سکوت، کلاغ، فرفره – نازی: شعر، شیطنت، داستان و نوشته هاش – مهدی: کوه، چین، گامبو- کمیاب: تند و تیز- ملیکا: کلوچه، تخمه آفتاب گردون، نوشته هاش- فرناز: قرتی، بستن پیجش – هما: آقای پاستیلی، معرفت، پایه، نصفه شب، کامنت قطاری، رُند، فحش، جذبه- محسن: کامنت و سبک طنزش- معصومه: خنده هاش، شادلی- حدیث: بچه که بودم نفهم بودم، نوشته هاش- لیلا: شیطنت و در عین حال جدیتش- فیروزه: بلاگای تولد- محبوبه: کادو- و بلاخره خودت: میثم کباب، معرفت، مسابقه، داوری، استقلال، تستی، اول، کپی پِیست،پــاشویــه، خبرگزای***خوشم میاد هر وقت کاری رو مد نظرت باشه تا تهشو در نیاری بیخیال نمیشی. خیلیا نمیتونن. مثلا همین خبرگزاری؛ اوائل خودم جزوه اون دسته از افرادی بودم که می گفتم نمی تونی و بعد ِ یه مدت میذاریش کنار. مثه خیلیا که کاری رو شروع کردن اما تا یه مدت کوتاه ادامش دادن و بعدش بیخیال شدن. اما تو کلا فرق فوکولی و این خیلی خوبه.امیدوارم همیشه به اون چه که هدفت هست برسی.شاید خیلیا از قلم افتاده باشن. اما خوب سعی کردم خیلی به مخم فشار بیارم تا کسی از قلم نیوفته:دیکلا که ۳۶۰ دوران ِ خیلی خوبی بود. یادش بخیر؛

  9. ماشاء الله همه من رو با بستن پیجم می شناسنآقا من از بستن پیجم امکان نداره اظهار پشیمونی کنممن اصلا پشیمونم نیستم همین که گفتم

  10. بابا خوب فکر کنید…من همون آقا هم که اول نظرات بهم اشاره شده بود که از بالای سر یه خانمی در حال پرواز بودم…میدونم اگه خودم رو معرفی کنم کل نظرات میشه در مورد من پس چیزی نمی گم..لــــــــــوس میشه اما….درسته…. من کسی نیستم جز ممل سون معروف..دارنده رتبه دوم در اولین مسابقه عکاسی و رتبه اول در دومین مسابقه عکاسی…با دویست و هشتاد رای و اختلاف ۱۴۰ رای با نفر دوم…دارنده ایزو ۳۶۰ از سایت رسمی یاهو…و کلی چیز های دیگه که بهتر نگم…

  11. مرسی مهدیه؛راستش من با تو خیلی خاطره دارم. از کامنت‌های قطاری و رند و سر جدت و مسابقه و این‌ها بگیر برو تا دامن کوتاه و افطارینگ!همیشه تو رو به جنبه‌ات می‌شناسم. به نظرم یکی از با جنبه‌ترین دخترهایی هستی که می‌شناسم. ممکنه یه وقت‌هایی بالا پایین بشی. ممکنه از چیزی ناراحت بشی. ولی همیشه معقول برخورد کردی. کلاً به نظرم بزرگ‌تر از سنت هستی.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــممل سون یا همون محمد رضا خودمون؛ایزو داری، ولی دو زار نمی‌ارزه. اون همه رأی آوردی ولی با تقلب. آخرش هم همه اومدن تجمع کردن توی پیج ما که این شصت و سه در صد که می‌گن کو؟ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.پارسا-۴ساله از تهران؛خوشحالم که می‌شناسی. من هنوز خودم موفق به شناخت خودم نشدم.Wink

  12. اره این ناراحتی رو خوب اومدی:دیاز معدود دفعاتی که با کسی دعوا یا نمی دونم قهر کردم، تو بودی :))سرِ موضوع ِ عاتی.. ولی خداییش خیلی ناراحت بودم. اصن نمی تونستم قبول کنم این همه وقت با احساسمون بازی شده و تو هم با اطلاع از اون موضوع، هیچی نگفتی. تازه قیافه حق با جانب هم گرفته بودی و کلی عصبانی بودی :))ولی خوب بعدش با اون دلیلی که اوردی، کلا قانع شدم که حق با تو ه و بهترین کار و شاید تو کردی که هیچی نگفتی…خداییش اون لحنه خشنت ادمُ می ترسونه. من که حسابه کار قشنگ اومد دستم که دیگه از این غلطا نکنم:))

  13. داستان آشنایی من و شما و ۳۶۰ واسه خودم اقلن خیلی جالبه.شما که محاله ممکنه من رو یادتون باشه. یه پیج خاک خورده داشتم که البته فعال بود ولی به خاطر آلرژی ای که به رابطه های سطحی ۳۶۰ پیدا کرده بودم تعداد دوستام رو هیچ موقع از ۳۰ بیشتر نکردم.اتفاقی داشتم تو نت می چرخیدم که یه لینک دیدم از ۳۶۰. اون وقتا هم تمام فعالیت اینترنی من توی ۳۶۰ بود، کلی ذوق کردم که جایی خارج از ۳۶۰ یه لینک ۳۶۰ ایی دیدم. اومدم و رسیدم به پیج شما و پستی راجع به اینکه این روزا انگار مسلمونا می تونن نماز نخونن و بگن مسلمونیم. حجاب رو رعایت نکنن و بگن مسلمونیم و…. تعداد کامنت ها رو دیدم ترسیدم اصلن! تا اون موقع فکر می کردم پیج ای در حد آرش خیرآبادی نیست ولی همون روز دیدم نه انگار باز هم هست!جالب اینکه نمی دونم پی شد که دیگه هم سر نزدم. فرند ها پر بود به گمونم در نتیجه ادد هم نکردم! ولی خوب یادمه همون موقه فتو بلاگتون رو دیدم تو سایت عکاسی و اگه اشتباه نکنم اون موقع هم پاشویه داشتین و سر زدم به وبلاگ.یکی دو ماه بعد از اینکه ۳۶۰ بسته شد این طرف اون طرف لینک پاشویه دیدم یاد شما افتادم اومدم و بععععله! خودش بود. شما رو با عکس اون موقع تون یادمه. یه پیرهن آبی بود شاید که فکر کنم آستین هاش رو تا کرده بودید بالا. تصویر مبهمی تو ذهنمه، درست خاطرم نیست. پر رنگ تر از اون، عکسیه که توی فتوبلاگتون بود. چراغ عقب یه ماشین که چون هیچ وقت نفهمیدم کجای اون عکس قشنگه یادم مونده!بعد هم که مشتری شدم.از ۳۶۰ ای هایی که الآن اینجا هم فعال باشن و شما بشناسین و من هم بشناسم فکر کنم فقط مصطفا موسوی باشه. آرش خیرآبادی هم که معلوم نیست کجاست جاش شدیدن تو نت خالیه.خلاصه که شما رو یه دست مردونه ی پر مو که آستین پیرهنش بالاست می بینم و چراغ عقب یه ماشین!

  14. حسین رهگذر رو یادمه!کوه زیاد می رفت فکر کنم! ولی من یاد ریش و "یا علی" می فتم!کمیاب هم یادم میاد. این اواخر نمی دونم عروسیش بود، مسخره بازی بود، یکی دیگه بود اصلن، نمی دونم! یه همچین چیزایی یادمه فقط. بیشتر هم سر دعواهاشون با آرش خیرآبادی و اون موریانه و نمی دونم چی چی. آخرش هم ما نفهمیدیم کی به کی بود اونجا، بس که همه به هم فحش می دادن!کلن من خوشحالم که ۳۶۰ بسته شد. واسه من اقلن وبلاگ نویسی تجربه ی خیلی بهتریه تا وقتی تو ۳۶۰ می نوشتم

    1. سلام رفیق. خوب شد اومدی. خوندم کامنتت رو. ولی دارم سرور عوض می‌کنم. برای همین خیلی تضمینی نیست که فعلاً کامنت‌های جدید باقی بمونه. دارم درستش می‌کنم. یعنی دارم روش کار می‌کنم و ایشالا که زود درست بشه. من شرمنده‌ام از بابت پاک شدن کامنتت :(
      هر وقت پست جدید گذاشتم، یعنی همه چیز درست شده.

  15. سلام و صد سلام .
    به سلامتی
    راستی اینجا اومدم هم محض خوندن و نظر گذاشتن هم محض اینکه گفتی ادرس وبلاگت رو بده .دشمنت شرمنده باشه .بسیجی ها شرمنده باشن .یه اغتشاشگر واقعی هیچوقت شرمنده نمیشه
    :دی

      1. منظورت همون ریختن کدهای اچ تی ام ال و ایناست ؟قبول نکرد کدی رو که گوگل ریدر میده.سر همین ازت کمک می خواستم اگه یادت باشه .حالا اگه شد سر فرصت یه صحبتی می کنیم با هم راهنمایی می خوام ازت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *