شما را از آثارتان میشناسم. از جملههایتان. از عکسهایتان. از نظرهایتان. خاصیت محیط مجازی این است. در این چهار سالی که مینویسم (از یاهو سیصد و شصت تا اینجا) هر کدام از شما یک مشخصه در ذهن من دارید. یعنی وقتی به شما فکر میکنم اولین چیزی که به ذهنم میرسد یک جمله، یا یک عکس از شما است.
مهدی را با این جمله که در پروفایلش نوشته بود به یاد میآورم:
گاهی آدم میشکنه و زخمهایی به وجود میآن که تقصیر هیچکس نیست. ولی جاشون میمونه تا خیلی.
راستی تو دلت از کدام آسمان ستاره میچیند که لبخند ترکخوردهی من را…
موسیو گلابی را با جملهی انتهایی آن متنش که میگوید:
شاید همین فردا.
دختر حاجی را با آن جملهی کوچکی که بالای وبلاگش زده:
حاجی داماد ندارد!
آمیب را با آن جملهی بینظیرش که توضیحات وبلاگش است:
اولین وبلاگ طنز در ایران.
حدیث را با تستیمونیالی که خودم برایش نوشتم یادم میآید:
زمزمه میکند سرود روح بخش آزادی را با دهانی که بوی کودکی میدهد، و باقلبی که هنوز آنقدر بزرگ نشده که تباه شود. هنوز صدای لی لی کردنش در حیاط خانه مادربزرگ شنیده میشود. عروسک کوچکش را به مادربزرگ سپرده. شاید کسی امینتر از او نیافته. حدیث؛ لی لی میکند و زمزمه میکند سرود روح بخش آزادی را.
و یاسر را با آن تستیمونیال اغراقآمیزی که برای من نوشته بود:
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – سروران بر در سودای تو خاک عدمند.
سودا را با آن کامنتهای بینظیرش برای پست «پای استدلالیون چوبین بود؟».
بنفشه را با نظرهایی که در یک پست ایرانی آزادیخواه مرحوم میگذاشت.
پرویز را با این جملهاش: اگر هر کدام از ما بتوانیم یک اخلاق ناهنجار اجتماعی را فقط در یک نفر اصلاح کنیم کارمان را انجام دادهایم.
پرویز را با این جملهاش: اگر هر کدام از ما بتوانیم یک اخلاق ناهنجار اجتماعی را فقط در یک نفر اصلاح کنیم کارمان را انجام دادهایم.
میلاد را با آن تصور مسخره از کلاغی که روی سقف یک ماشین نشسته و دارد نوک میزند. پیمان را با آن ژیان لکنتی. محسن را با کامنتهای بلندش. خلاصه هر کدامتان را به یک شکلی به یاد میآورم.
میخواهم در نظرات بگوییم که همدیگر با چه جملاتی، با چه عکسهایی و با چه آثاری به یاد میآوریم. پاشویه را چطور؟ با چه جملهای به یاد میآورید؟
معصومه رو با خنده های ریسه ایش میشناسم.. با شیطنتهاش… با کوه.. با شبهای تنهایی… با شبهای تهران
یک نفر یادم رفت که کار بزرگی انجام داده جمع و جور کردن یه زلزله(مهدی ) کارسختیه که فقط ستایش تونسته انجام بدهمن ستایش رو با کار بزرگی که برای بشریت انجام داد می شناسم. البته از قبل هم ارادت داشتیم خدمتشون.خدا بهت صبر بده ستایش عزیزراستی خواهر این زلزله، ٰمهسای وروجک هم یادم رفتکسی که بردیای بزرگ پیشش کم می آورد.
منم بودماجام جم رو می گمولی لباس مبدل پوشیده بودم که شناخته نشم.
ممنونم که این همه از من اسم آورده شدهاینقدر زیاد بود نرسیدم همش رو بخونماما هر جا که نامی با عنوان ۳۶۰ به گوشم میرسهیاد تک تک شما ها می افتم و خاطراتی که باهاتون داشتمچه خوب چه بد تموم شد و رفتاز این کامنت به بعد لطفاً اسمی از من نیارید و از بقیه دوستان یاد کنیدیا علی – علی کمیاب
علی کمیاب رو که میشنوم یاد دعوا میفتم:))
معصومه (شادلی) جاش خالیه خیلی.هر جا هست سلامت باشه.
مهسا منو یاد آیکونای مسنجر میندازه:دیآیکونایی که بهم یاد میدادستایش … یاد سونی اریکسون… یاد چیزایی که مربوط به ۳۶۰ نیست:پیمهدی شعیبی.. سنوژی
من اسم کمیابو می شنوم یاد جام ملتهای اروپا و ایتالیا می افتمیادش بخیر
پانی منم دلم خیلی برات تنگ شدههمیشه از صبا حالتو می پرسماصلا من چرا شمارتو ندارم هاااااااان؟؟؟؟؟؟
َشاید یه روزی که دیدمت و تنها!! بودیم و صحبت افتاد بهت بگم هر وقت اسمت میاد یاد چه صحنه ای می افتم.کلا قبل و بعد از اون صحنه برای من دو تا آدم مختلف بودی.می گن درباره آدمها نباید پیش داوری کرد همینه
من از این حس های نوستالژیک خوشم نمیاد ولی حالا که تحت تاثیر قرار گرفتم میگم دیگهمصی بانو توی بلست ۳۶۰ مرحوم مغفورش لینک داده بود به ۳۶۰ میثم و اون نامه ای که نوشته بود و من هم فرداش جواب دادم بهش.یادش بخیرکامنت های بردیا رو زیاد اینور و اونور تو پیج بچه ها می دیدم اما اولین کامنتی که خودم براش گذاشتم رو یادمه.اون لعنتی هم در موردش نوستالژی فیلم و کارتون و تلویزیون بود.منم کامنت دادم در مورد بادبان های برافراشته که بعد از ظهر های جمعه بعد از فیلم سینمایی پخش می شد.
بیشتر بچه ها رو هم از طریق غزل شناختم دیگه.حدیث و داریوش و میلاد و همه رو دیگه.میلاد رو با کلاغ های رنگ و وارنگش.داریوش رو طبق معمول با خاطره هاش و البته به طور دقیق با خاطره سربازیش و پادگان شهید ادیبی مرزن آباد.حدیث (کرو) رو از نوشته های سیصد و شصتش و خیلی زود هم شد معلم مون.حتی قبل از این که ببینمش.مریم رو هم با بلست هاش شناختم که بعد شد همکلاسیم
من یاد مارک زوکربرگ خدابیامرز میافتم وقتی اسمت رو میشنوم و یاد پستهای زمان انتخاباتت میافتم که چقدر اون موقع هی نمیترسیدیم، نمیترسیدیم، چون همه با هم بودیم… یادش به خیر، داغ دلمو زنده کردی پسر!راستی داشتم کامنتات رو میخونم، جوابت به هویج رو خوندم… اتفاقاً قالب هویج شبیه قالب من نیست، یعنی یه قالب بلاگفائه که یکی دو تا چیز هم بهش اضافه کرده. یادم باشه بعداً بهت یکی دو نفر رو معرفی کنم که بری ببینی چقدر قالبشون شبیه منه! یه وقتایی خودمم وقتی وبلاگشونو باز میکنم فکر میکنم که خودمم… حتی تیکههاشونم تیکههای منه!بعد مجبور میشم از دست اینا گهگداری قالبمو بدم یکی تغییر بده تا با اینا اشتباه گرفته نشم! مملکته داریم؟!
پاشویه را با آن پست نامه ای به پدرمو میثم الله داد را با کامنتی که برایم نوشته بود احمدی نژاد هیچ گاه رییس جمهور من نیستتو چطور؟ مرا به یاد می آوری؟
ممنون که گاهی به یاد من هم هستی ! حتی با جمله ی حاجی داماد ندارد !!! :))اینجا هم من رو یاد خواهرم و تعاریفی که از شما میکرد می اندازه.آخه خواهرم وبلاگ شما رو به من معرفی کرد.و اینقدر تعریف کرد که خودمم هم یکی از خواننده های پروپا قرص اینجا شدم.در ضمن ماجرای تغییر آدرس وبلاگم هم جریاناتی دارد از جمله یکسری کامنتهای تهدید آمیز به خاطر چند تا پست سیاسی طنز ! فک کن من اغتشاشگر سایبری باشم.فک کن !!!!ماجراها داره.سر فرصت ایشالا میگم که چی شده.
۱- ممنون از لطفت..۲- چه تصویر ذهنی چیپی از من داری(چقدرم بهم میادا!)!!..۳- من وقتی چیزی راجع بهت میخونم یا میبینم یاد سپیده دم میوفتم!..یادش به خیر!..زنده موندیم بعدش
من از سر بیکسی سر از ۳۶۰ در آوردم.مثل خیلی های دیگه.وستان اون محیط.قهر و آشتی هاش و داستانهاش تکرار نشدنی بود.میثم رو وقتی داشتم دنبال پسر عموم تو دنیای مجازی می گشتم پیدا کردم و باید بگم خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد.میثم رو با عکس رو چمنش و با متنهای بلاگش به یاد میارم.پاشویه رو…راستش اسم پاشویه یه خاطره شخصی رو به یادم میاره که اتفاقا به خود بلاگ ربطی ندارهولی نمیذاره از یاد ببرمش.معمولا هم کامنت نمیذارم(بیشتر به این دلیل که کامنتدونی اینجا بیشتر به حموم عمومی شباهت داره و هرکی حرف خودشو میزنه و هزار و یه بحث از بغل اون متن اصلی درمیاد که خیلیاش شخصیه…البته اینم از خصوصیات پاشویه است)
خوب من با اینکه تازگی آشنا شدم با اینجا اما منم می گم اشکال نداره که ؟من شما و بردیا رو از زمان ۳۶۰ یادم می یادالبته بردیا رو بهتر .یعنی صفحه ی ۳۶۰ شما رو فقط عکسش یادم هست
اول بگم یاد سیصدو شصت جداً به خیر که پر از خاطرات تلخ و شیرین بودبیشتر بچه ها رو با عکس هایی که گذاشته بودند به یاد میآرم…تو رو با روز تولدت، وقتی تو پیج ف ی ر و ز ه داشتید با هم کل کل میکردید در ارتباط با کیک تولدت، اون روز جرات کردم اولین کامنت رو تو صفحه ات گذاشتم، همیشه از دور متن هات رو می خوندم، … تستی هم که تو سیصدوشصت نوشته بودی همیشه یادمه: این که بنفشه ای که از دور میدیدی با این بنفشه ای که شناختی کلی فرق داره و بنفشه برای غریبه ها خیلی غریبه استف ی ر و ز ه رو از کامنتهایی که برای آرش خیرآبادی میزاشت شناختم. پویای فرهنگ همیشه به ف ی ر و ز ه میگفت فیروزه منفصلبی هستی یا یاسر رو از متن های قلمبه سلمبه ای که میذاشت و من مجبور بودم برای فهمیدن یک خطش متن رو ده بار بخونم متن های بردیا از اون متن هائی بود که همیشه دنبال میکردم و عاشق نوع نوشته هاش بودم، اما نمیدونم چرا می ترسیدم کامنت بزارم، باوجود شیطنت ها و طنزهائی که می نوشت، همیشه یک جور خط کشی ها داشت که برام جالب بود، چون معمولاً تو محیط های مجازی، خیلی این خط کشی ها و حفظ حرمت ها جدی گرفته نمیشه.بخوام همه بچه ها رو بگم کلی میشهاما تو این چهارسالی که دارم می نویسم، به لطف این محیط مجازی دوستی های واقعی پیداکردم که مطمئنم تا آخر عمر در ذهن و خاطره ام باقی می مونه
اسمم رو نمی نویسم که ناشناس باشم میثمنمی خوام ریا بشهواسه همین به صورت ناشناس ماچت می کنم که اسم منو اول از همه نوشتی:*
سلام .. مرسی از دوستانی که یادمون کردنمنم به طور کل وقتی یاد ۳۶۰ می افتم، یاد تک تکتون واسم زنده میشه.. با کلی خاطره ی خوب و بدش..امیدوارم که هر جا هستین همتون شاد شاد باشیندو نخطه ایکس خفن
تلو تلو خورد و رفت سمت آب ریز،تشت رو برداشت و لب ریزش کرد،محض احتیاط ۲ تا تیکه یخ هم انداخت تو آب تا یخ یخ بشه…..از اون طرف پارچه سفید رو برداشت و آروم آروم رفت طرف اتاقش.وسط های راه یکهو چرتش گرفت و یکم از آب ریخت…..آره که داشت راه میرفت و عجیب هست تا موقع راه رفتن خوابت بره اما تقصیری نداشت یعنی داشت ها اما خودآگاه نبود.ماجرا اینطور شروع شد که دیگه از کسی نمی خواست یادش بندازه:میثم امروز دوشنبه هست. نه دیگه ؛ناخودآگاه شده بود…..از ظهر یک شنبه هی تو دلش یک چیزی یادش مینداخت که فردا باید دستمال رو ببری تو آب تشت و اونوقت که خیس شد خوب بچلونیش تا یک وقت آب زیادی نداشته باشه و بعد شروع کنی به پایین اوردن تب!باید پاشویه کنی و اگه برای اینکار آماده نبود شب خوابش نمیبرد تا چیزی پیدا کنه تا باهاش پاشویه گر بشه!رسید جلو کامپیوترو نشست رو صندلی،یک بسم الله گفت و تایپ کرد: شما را از آثارتان میشناسم. از جملههای….تقدیم به پاشویه گر که من هر وقت تو گودر میبینم یکی کنار پاشویه حک شده با تعجب میگم:آره امروز دو شنبه بود
شما منو یاد عبارت خسی در شانگهای می اندازید والبته خاطرات پدرتون…ولی مطمئنا من شما را یاد هیچ چیز نمی اندازم
سلام آخر شب رسیدم گویامیثم منو اصلا می شناسی ؟:دیمن میثم رو از پست های عجیبو غریب و هوشنمدانه اش …از کامنت های غافلگیر کننده اش ! با اون موهای روشن و عکسای همیشه جدید می شناسمبردیا رو با نازی می شناسم و اون عکس ِ کفش (بردیا می دونی کدومو می گم؟)موسیو گلابی رو با وبلاگ با نمک و ساده اش می شناسمصبا همه رو اونقدر زدی که فقط با زدنت می شناسیم :دیمهدی رو از مهسا می شناسم ( خواهر و برادری قضیه اینجا):دیحدیث و کروکدیلش خیلی ها رو با نمادی به خاطر می سپاریممهم نماد ها نیستند مهم یاد ها و خاطراتند*میثم نماد منو هم بگو ها:دی
بردیا ایشالا اون دنیا میرسم خدمتتمن همیشه معصومه را به سمبل معرفت می شناسمپیمان را به پیرزنی که باعث شده عشق به پیمان نرسهستایش: کامت بردیا ایضامحسن : پر حرفیاشمهسا : کسی که حتی از من هم زبون درازترهپانی: کادوهای تولدم و اون عکس سیاه و سفیدهملیکا: نوشته هاش
تویی که نمیشناسمت…
از اونجایی که تو زبان ما ترکها کلمه داد ،وردی معنی میشه:نا خود آگاه یاد( خداوردی) میفتم!همون معنی الله داد میشهبعدش هم منتظر یه منطق جانانه میمونم که تو تموم نوشته ها وکامنتهات استبعضی وقتها هم نمیدونم چرا یاد کوی دانشگاه میفتم!
حاجی داستان چیه
این چه وضعشه ارور میده هی:(
اومدم بگم که همچنان همه رو بجز لیلا می شناسم
خوشم میاد اسم من بیشتر از پاشویه و میثم تو کامنتا اومده.
بردیا: محاله (بارون) بیاد و یادش نباشم. (لووول) هم که جای خود داره. (رقص هلیکوپتری)پانی: اولش دلم از (مهربونیهاش) پر از (آرامش) میشه. بعد یاد (رویای یه روز رامسری) میافتم و بغضم میشه.نازی: بلاگش (دلتنگی که شاخ ندارد، فقط وقت و بیوقت دمش را تکان میدهد). یه عالمه (خاطره خصوصی)مهدی: (اسمایل. اولین سلام). هیچ وقتم نفهمیدیم چرا از (اسمایل) بدش میاد! (بلاگهای فوقالعادهای) که به طرز باورنکردنیای حرف دل همه بود. تلاش برای (اول) شدنلیلا: یعنی هر جا (را) ببینم با قاطعیت میگم این لیلاست!محبوبه: نخندیا؟ یاد (وروجک) میافتمسمیرا: بلستش (یکی زیر، یکی رو، ببین خیال تو را چه ساده میبافم)رهگذر: جمله معروف دیگران (رهگذر سکوت کن). جدیداً هم که فرت و فرت میگه (توهم)معصومه: بند کتونیت وا نشه؟ ( آیکون =)) توی یاهومسنجر)پیمان: غیرتش روی (ویرگول) و هنر فوقالعادهش توی (عکاسی). یه (شام) بهش بدهکارمسمن: همین که صدای قارقار میشنوم و میام به (کلاغ) فحش بدم سمن میاد جلوی چشمم. (فرفرههای رنگی)هما: (کامنت قطاری) رو بهم یاد داد. یاد (خوابالو) بودنش میافتم و چهار تا (فحش آبدار). (خری، نمیفهمی)مهدیه: (برق مارمولکی) چشماش هیچ وقت یادم نمیره. حتی وقتی هنوز ندیده بودمش چشاش برق میزد برامفیروزه رشتی: حرفهای خیلی خیلی شیرین (دخترونه). (رشت). یه (سنگ صبور) واقعیفیروزه شیرازی: دعا میکنم مریض نباشه. آخه همش (ویروسها) بهش حمله میکنن. (حاج خانوم). (هک)علی کمیاب: (خداحافظی از ۳۶۰) به میزان شونصد بارفرناز: (چکمه ساق بلند) اونم رنگ جیـــغاردلان: نماد (خرخونی). دعا میکنم (تخصص) مورد علاقهش رو قبول شهبنفشه جمالی و سارا: یاد شوهرای ایتالیاییشون میافتم (آنتونیو)احسان: یه عالمه شور و انرژی، (فتح توچال) تو دمای منفی پونصد درجهساناز: داستان (گرمابه)وحیده: اینقدر از خنده من تعریف و تمجید میکنه که یاد (خودم) میافتم. خود بزرگبین هم خودتی!زهرا صراف: یاد شیطنتاش میافتم موقع (تأهل مهدی)آتنا: ایشون دیگه با (مورچه و مورچه خوار) جاودانه شدن
من سعی کردم دوستانی که فکر میکنم اینجا رو میخونن رو بنویسم. از خیلیها خاطرهها و ذهنیتهای خیلی خوبی دارم که مطمئنم حالا حالاها از ذهنم پاک نمیشه. دعا میکنم همیشه همه با هم باشیم. سرشار از شادیهای پی در پی و جاودانه. همچنان از "مهدی" به طور خیلی ویژه متشکرم که منو با "میثم" آشنا کرد تا زنجیره دوستای خوب من از مسابقات قاب عکسش شکل بگیره.ضمناً شدیداً از شنیدن این مطلب که قیافه خندونی توی ذهن شما دارم مشعوف شدم. نمیتونین فکر کنین چقــــــدر
اولین باری که اسم وبلاگت رو دیدم یاد تب افتادم… بعد از اون دیگه یاد چیزی نیفتادم جز اینکه همیشه از خوندن اینجا لذت بردم با اینکه همیشه کامنت نمیذارم
در اینجا لازم دونستم یادی از منتقد کنم:)
حاجی چقدر میدی ماهیت منتقد رو برات افشا کنم؟ (بی شوخی)
من کامنت نمیذارمآخه تو منو نمیشناسی
مهدی رو با قهراش صبا رو با خنده هاشمحبوبه رو با مهربونی هاشهما رو با شیطونی هاشزهرا صراف رو با شیرین زبونی هاش با اون لهجه اصفهونیشبردیا رو با . . . خیلی فکر کردم بردیا رو با چی می شناسم به نتیجه نرسیدمرهگذر رو هم با اداهاش یه جورایی ته مایه لطافت دخترونه داره :Dمیلاد رو؟؟؟ آقا من میلاد رو نمیشناسم :D
راستی رهگذر رو هم به سکوتش میشناسم سکوت عجیبی دارهاگه عمری باقی بود بقیشو به میثم در گوشی میگم :D
شما رو تو ۳۶۰ هم دیده بودم.ولی اونجا اونقدر اکیپتون با هم مچ بود که ترجیح دادم قاطی نشم. هر از چندی می اومدم یه سری می زدم و می رفتم. با این حال منم با مسابقه های بلاگ نویسی و عکس یادتون می افتم. مخصوصاً این آخریش روزهای سبز که با لینک رهگذر اومدم اینجا.پنگول رو تو ۳۶۰ یادم نیست. شاید یه بار تو ۳۶۰ با بلست هایی که من و مهدی شعیبی داداشم برای کل کل با هم می ذاشتیم یه سر بهم زده باشه. شایدم با یکی دیگه اشتباه گرفته باشم.رهگذر با عبارت «پسر خوبیه» تو ذهنم هک شده! علتشو خودش می دونه کافیه! :دی البته دیدن طیف های مختلف قهوه ای هم همین طور!مهدی شعیبی هم که داداش مارمولک خودمه! اسمش میاد یاد کل انداختن و کم نیاوردن و هم چنین عیدی ندادن می افتم.بقیه رو هم نمی شناسمگه گاهی به پروفایلشون تو ۳۶۰ سر می زدم ولی اونقدر نبوده که من رو یاد چیز خاصی بندازن. ایشالا چند وقت دیگه با آشنایی بیشتر دوباره نظر میدمwink
مصطفی موسوی رو با یه نگاه چپ چپ در حالیکه یه کتی نشسته بود به یاد میآرم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرضا رو با اون نامهای که برام نوشته بود. اون نامه رو برای پست «اینروزها که مدرن میگذرند» نوشته بود. کلآ سر اون پست یا خیلیها باهام دوست شدن، یا خیلیها از دستم ناراحت. ولی بعدها همش تبدیل به دوستی شد.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمریم بانو رو با اون صفحهی تستیمونیالهاش توی وردپرس. هیچ وقت نمیبخشمت مریم. یکی از بزرگترین حسرتها رو توی دل من گذاشتی. میمردی اون موقع که سیصد و شصت بودم باهام دوست میشدی که بهم یاد میدادی؟؟؟ البته با اون مهمون خارجیتون هم به یاد میآرم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهما رو با این جمله: «سر جدت»! و البته شب اولی که کلی کل کل کردیم تا دوست شدیم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتکتیرانداز رو با تکرار این جمله: «شانس نداریم حاجی»!ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمــهــســا، استعداد دیرکشفشدهی من در سیصد و شصت.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوحیده، یه خانم که بیش از حد برای من احترام قائله. احترامی که یقینآ لیاقتش رو ندارم.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمحبوبه رو توی کوهستان یادم میآد. ریز ریز حرف میزد توی آشپزخونه.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمهرداد امین رو با یه شام یادم میآد. شامی که خیلی چسبید. و همینطور استخر. و یه چیز دیگه: «اتوبوس جهانگردی».ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدرسا تیتان همیشه اسمش برام جالب بود. یاد خوانندهها میافتم. یه جورایی مثل این رپرها هست اسمش.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمریم نیا رو؟ با آمریکا. با خوش به حالش. آمریکاست.:))
مهدی شعیبی رو با مهدی آمریکایی. با اول شدنهاش ساعت سه صبح.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلیتیوم رو با همین کامنتی که گذاشت. اینکه برام جالب بود که خوانندههایی هم هستن که توی گودر چراغ خاموش میخونن.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپریســـ آ رو با عکسش. همین عکسی که سرش پایینه.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــساناز ابلیسه رو با اون متنش توی مسابقه شماره سه قاب عکس. عالی بود اون متن. و همینطور با اون عکس با موهای آتیشی.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبانوی غم رو با خبرگزاری سیصد و شصت. واقعآ یکی از مشتریهای پر و پا قرص خبرگزاری بود.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ بهانه؛امیدوارم که یاد اللهکرم نندازمت. :))ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ@ خانومی؛نظر لطفته. امیدوارم همیشه راضی باشی، هرچند غیر ممکنه.
چقدر دیر رسیدممن پاشویه رو از اون عکسی که یه نور سبز روش ساطع شده میشناسم
فرناز رسماً رهگذر رو گذاشت زیر صاف کن:))
صبا=)))))))))))))))
صبا من وروجک رو دوست داشتم
میثم من ریز ریز حرف می زدم؟جدی؟چی می گفتم حالا؟من گفتم تو لابد نمی شنوی؟آبروم رفت:دی
اولین دیدار در کوهستانمنم همونجا دیدمتعکستو دیده بودم اما از نزدیک دیدن خیلی فرق می کنهکلا که جای بسی خوشحالیست که با هم فامیلیم…الان دوباره فرناز می یاد می گه…
سالاد کلم هم خودش یه خاطرستهر وقت سالاد درست می کنم یادت می افتممی گم هر وقت هوس کردی بگو ما در خدمتیما
یه چیزی رو یه مدتیه میخوام بنویسمتو ۳۶۰ نشداینجا هم یه بار نوشتم اما نمیدونم چی شدتشکر ویژه از چند نفر۱- ملیکا (خواهر شوهر) بخاطر معرفی ۳۶۰ به شوهر و اینکه فهمیدم ۳۶۰ ای هم وجود داره.. شناختن پیمان از طریق ملیکا۲- پیمان: بخاطر شناختن مهدی و محسن از روی بلاگ بازیهاش۳- مهدی: بخاطر شناختن اکثر دوستای خوبی که دارم ۴- میثم.. بخاطر که همون موقع ۳۶۰ اینجا رو راه انداخت و بچه ها میدونستن اینجا کجاست و الان که بعد از مدتها برگشتم تونستم از اینجا دوباره بچه ها رو پیدا کنماز همه تون ممنون