یکی از امکانات جالبی که وبلاگها دارند و ممکن است کمتر مورد استفاده قرار بگیرند، انتشار مطلبی در تاریخ دلخواه است. یعنی میتوان یک متن را در گذشته، و یا در آینده منتشر کرد. از طرف دیگر خانم سمیه توحیدلو در وبلاگ خود از دوستانش خواسته تا آرزوهایشان را بنویسند. اینکه چه دورنمایی را برای ۹۹/۹/۹ در ذهن داردند؟ من هم خودم را به جمع این دوستان هل دادم و تصمیم گرفتم که ما سه تا را کجا میبری؟
از این دو موضوع و همچنین صحنههایی که در سیزدهم آبان دیدم، استفاده کردم. نامهای که در زیر میخوانید را خطاب به دختر نداشتهام مینویسم. بعد از یک ماه تاریخ انتشارش را به ۹۹/۹/۹ تغییر خواهم داد و توضیحات اضافی را از آن حذف خواهم کرد. اگر زنده یا مرده یا در بند و یا هر جای دیگری باشم، انشاءالله رأس این تاریخ نامه بالا خواهد آمد و شاید، شاید دخترم آن را بخواند. اگر بخواند، نظرات و حرفهای شما هم در آن خواهد بود.
سلام دختر عزیزم. حتمآ حالا که این نامه را میخوانی دیگر بزرگ شدهای و میتوانی مثل آدم بزرگها بخوانی و بنویسی. این نامه را در تاریخ ۸۸/۸/۱۸ برایت مینویسم، ولی تو آن را در تاریخ ۹۹/۹/۹ خواهی خواند. شاید هم بعد از آن. شاید هم هیچ وقت نخوانی. این نامه را برایت مینویسم هر چند ممکن است برای سنت زیاد باشد. برایت مینویسم تا بیشتر از اینکه برای تو بگویم، خودم یادم بماند. برایت مینویسم که بدانی روزهایی بوده که حرف زدن جرم بوده. روزهایی بوده که پدرت بغضش را ماهها نگاه داشته تا گریه کند. آنهم فقط وقتی با همراهانش پیروز شود و دوستانش را در آغوش بگیرد. میخواهم بدانی که راه سبز امیدی بوده که شیرزنان آن در نقش مسافرین اصلی بودهاند. میخواهم بدانی که اگر حالا مردم را کنار هم میبینی که میخندند، مدیون خون نداهایی است که ریخته شده. برای باطونهایی است که زده شده. برای فحشهایی است که خورده شده. به خاطر قلمهایی است که شکسته شده. برای بیخوابیهایی است که کشیده شده. برای دل مادرهایی است که شکسته شده. و مدیون سکوت و دستهای خسته اما افراشته است.
بدان که مثل تو دختری بوده که در شکم مادرش بوده و هر دو با هم در بند بودهاند. شبیه تو دختری بوده که شکنجه شده. همچون تو دختری بوده که بین در و دیوار باطون به سرش زده شده و نقش بر زمین شده. همچون تو دختری بوده که… اینجایش را باید بزرگتر بشوی تا برایت تعریف کنم. شاید یک نامه هم برای آن وقتهایت نوشتم تا بفهمی که چه ظلمهایی شده به این مردم.
زنان و دخترانی که در این روزها بودهاند، تاریخ را رقم زدهاند. تاریخ را عوض کردهاند. همین حالا که این نامه را برایت مینویسم هستند دخترانی که در بند هستند و کسی از آنها خبری ندارد. هستند دخترانی که در روزهایی مبارزه میکنند که خیلی از مردان جرأت حرف زدن ندارند. پیرزنانی به خیابانها میآیند که فقط برای دختران و پسرانی مثل تو خود را به خطر میاندازند. برای نسل تو.
دخترکم. بدان که دنیا همیشه اینطور که تو میبینی نبوده و البته همیشه هم اینطور نخواهد ماند. باید مواظب باشید. هم تو و هم دوستانت. مواظب باشید تا این آزادی نسبی که با مبارزه پدران و مادرانتان به دست آمده، همچون زمان ما، به دست عدهای خاص نیافتد.
دخترکم. بابابزرگت هم رفت تا ما طعم خوش استقلال و آزادی را بچشیم. ولی ما مواظب نبودیم. گذاشتیم هر کس هر کاری که میخواهد با آزادیمان بکند. حالا دوباره باید تلاش کنیم برای آینده. آیندهای که حالای توست. و تویی که برای آیندهات باید مواظب حالایت باشی.
دوستت دارم بابایی.
چند روز بعد از ۸۸/۸/۸
زمان انتشار نامه برای دختر گلم ۹۹/۹/۹
خیلی جالب بود منم دوسه ماه پیش واسه دختر۳ ساله ام یه نامه نوشتم توی یه وبلاگی که آدرسشو کسی نداره.. اگه میدونستم میشه واسه یه تاریخ معینی نوشت همین کاررو میکردممتنش خیلی شبیه اینجا بود
می اندیشمپسهستم..ما هستیمتا همیشه تاریخ
من می دونم یه روزی که امیدوارم خیلی دور نباشه، اوضاع خیلی بهتر از الان میشه!من امیدوارم و آرزو می کنم کودکان ما در دنیای خیلی بهتری زندگی کنن!من و تو هستیم و تصمیم گرفتیم دنیا رو زیباتر کنیم! پس، فردا روز بهتری است!
سلام اقای الله دادراستش با خواندن نامه شما به دخترکوچکتان گریه م گرفت. فقط دعا میکنم، دعا میکنم که واقعا همان طور که نوشتید دختر شما و فرزندان همه ایران روزی طعم خوشبختی را بچشند. چشمم آب نمی خورد. شاید دختر شما سرنوشتی شبیه ما دختران امروز داشته باشد. اما امیدوارم که همان طوری باشد که شما نوشتید. امیدوارم امیدوارم امیدوارممن با اجازه شما پاشویه را با افتخار لینک میکنم
نامه شما به دخترتون منو یاد این پست از خانم بیضایی انداختاگر مایل بودید بخوانید زیباستhttp://shadibeyzaei.blogfa.com/8711.aspx
شماهم که اندازه یه پست کامل جمله گفتید.
مدیون سکوت و دست های خسته اما افراشته……مرسی واقعا حرف دل بودخیلی مرسی
جدی می گی میثم؟خوب شد گفتی بهماصلاً فکرشم نمی کردم قلابی باشهعجب سر کاری بودما
به گمانم که همه گونه نظر در ۵۸ نظرات گفته شده. پس شاید حرف من تازگی نداشته باشه.نامه شما تاریخ میشه، از آن تاریخهای خوبی که حقیقت است، نه از آن جنس که تاریخ نویس به صلاح خودش کتابت میکند. برای دختر گل و عزیزتان آروزی موفقیت و شادکامی دارم. و امیدوارم نه مثل نسلهای گذشته خودش کتک خورده و سوخته، که نسل شکوفنده باشد.پایدار باشید.
تاریخ عرصه فراموشی هاست…به امید شبی که دخترکت به یاد میاره این روزها رو
نامه ی به دختر ِ بابا میثمدخترک ناز میثم، اینو ینجا مینویسم برات چون قراره حرفای دوستای بابائیتو هم بشنوی … راستش نمیتونم خیلی خوشبینانه بنویسم.. فکر میکنم چسبی که اینا با اون به ای مملکت چسبیدن از چسب رازی هم قویتر باشه…نمیدونم چقدر دیگه باید فناشیم تا شماها آزادی رو بدست بیاریم.. اما میدونم تا هرچقدر که باشه و تا آخرش حاضریم.. من، بابات و خیلیای دیگه… قدر این چیزی که بدست میاد رو بدونین…. پدران و مادران ما بخاطر یه سری ارزشها انقلاب کردن اما نمیدونم چی شد که وضعمون این شد… کاری کردن که اونا پشیمون شن.. دخمل قشنگ میثم! ما میدونیم چی میخوایم.. حرفای ما و نسل ما رو تو هیچ روزنامه و کتابی نمیتونی پیدا کنی.. اونارو نخون واسه اینکه ببینی چی شد و کی شد و … حرف زدن ما، نوشتن از ما، ارائه حرفهای ما جرمه… اینجا.. بلاگ بابات و بلاگ دوستانش… لینکهایی که ارائه شده و خیلی جاهای دیگه حرفای ما نوشته میشه… اگه میخوای بدونی چی بود؟ چی شد؟ وقت بذار و اینجاها رو بخون.. اینجا پاکه.. اینجا دروغ معنی نداره.. اینجا همه چیز هست.. دلیل.. مدرک.. سند…عزیزم؛ امیدوارم در آزادی کامل باشی.. تو ایرانی که با خون جوونهای همسن و سال من و حتی خیلی کچیکتر از من سبز شدهمواظب سبزی ایران باش… بدون بابات یه قهرمانه.. مواظب بابا و مامانتم باش و قدرشونو بدونقدر مامان بزرگتم خیلی بدون.. حتماً بابات بیشتر از اون چیزی که برا ما گفته برات تعریف میکنهنادیده میبوسمتمریم
میثم!دوست خوبم؛ از ته دل امیدوارم دختر باشه. و امیدوارم اونروزی که نامه تو میخونه وضع ما خیلی بهتر شده باشه و نه بدتر…منم هر دفعه قبل از تظاهرات همچین نامه ای رو برای آینده دخترم مینویسم که بدونه چی بر ما گذشته . ممنون از نثرت و معذرت بابت تاخیرم.دختر میثم!رنگ سبز برای ما خیلی مقدس و عزیزه ، هر وقت دیدیش یاد دوستای پدرت بیفت و بدون برای حفظ این رنگ و این خاک خونهای زیادی رفته ، مادرهای زیادی دلشون شکسته ، ترانه های زیادی سوختن ولی همه اینها برای آینده شما بود و بدون ما ازتون انتظار داریم که راه ما رو ادامه بدید و تا بی نهایت سبز باشید همیشه و هر جایی که هستید .
برای بچه هایمان می سازیم آنچه را که امثال پدر تو برایش جان گذاشتند.
آخی یادش بخیر اون بلاگت که زندگی ت رو نوشته بودی از دخترت دامادت چقدر شیرین بود ….و حالا چه تلخ فکر میکنی تو اون سال چقدر نسل جدید افکار و منششون فرق کرده باشه البته خانواده خیلی موثر مرسی میثم جان بلاگات ادم رو به فکر وا میدارهموفق و پیروز باشی
چه ایده جالبیی!صبا راس می گهدخترت یه وبلاگ نویس حرفه ای می شهفکر کنم تو المپیاد وبلاگ نویسی اول بشهبعدش هم بی کنکور بفرستنش دانشگاهبعدش هم بره توی انجمن اسلامی دانشگاه و راه تورو ادامه بدهکارش درسته بابادختر میثم اگه پیش بینی هام درست بود یه فاتحه نثار روح ما کن!
آقای الله دادمن گاهی وقتا نوشته های شما رو برای دوستام ای میل می کنم..البته بدون ذکر نامی از شماراضی هستین؟
قشنگ و تاثیر گذار بود مثل همیشه.ولی نکته ی انحرافی دختر دار نشدن شماست!
@ رویا؛چه اشکالی ممکنه داشته باشه؟ غیر از اینکه شاید من خوشحالم بشوم؟
خوش به حالت دختر میثم… اگر یه درصد آزادی هم نداشته باشی، الآن که داری این نامه رو می خونی، امام حداقلش می دونی خانواده آزده ای داشتی که اگر با تمام تلاششون نتونستن برات آزادی اجتماعی به ارث بذارن؛ توی خونت آزادی اندیشه کاشتن.خوش به حالت، کاش اون روزی که این نامه رو می خونی، بدونی، درک کنی خیلی از دخترها بودن مثل تو که تو رسیدن به آزادیشون جون دادند.کاش بتونی باور کنی، کاش بتونی تصور کنی دخترانی رو که برای آزادی اندیشه اشون جنگیدن. اونهایی که برای حداقل ها مبارزه کردند.شاید بخندی الآن و بگی چقدر اغراق آمیز…اما خیلی دور نیست.کاش بدونی چقدر خوشبختی…
چه ایده ی جالبیامیدوارم در ۹۹/۹/۹ ایران از این ویارن تر نشده باشه و شکنجه ها سخت تر نباشه!امیدوارم مردم حسرت روزهایی که با هر بدبختی بود بالاخره پول آب و برق و گاز و… رو می دادند و چلو و خورشتشون هم به راه بود، و حالا (همون ۱۰ سال دیگه) حتی پیاز هم اونقدر گرون شده که نون و پیاز هم نمیشه خوردایران به اوج شکوه خودش در گذشته زمان هخامنشیان رسیده بود و من فکر می نکم مثل ساختمانی که بادی کامل ویران بشه تا دوباره با نقشه جدیدی ساخته بشه، حالا حالا ها ویرانی این کشور ادامه داره…
هم طنز هات لذت بخش هم نوشته های سبزتامیدوارم سبز باشی سبز زندگی کنی.راستی من به نظرم داری از بین می ری با این قلمت الان باید حتما زندان بودی حیف شد
دوست دارماین که یکی مثل تو هست و فراموشش نمی شود را دوست دارم.این که ذهن یکی دیگر هم هنوز درگیر این چیز ها هستاین که تنها نیستماین که دلم اینجا تنگ نمی شود برای خودماین که اینجا هنوز دلتنگی مانده، هنوز خاطره هست، هنوز بی تفاوتی جای توجه را نگرفته…دوست دارمدوست دارم که یکی این جا هست و "کوری را به خاطر آرامشش تحمل نمی کند"
:)
سلام و ارادتباید بگم که ایده ی بکر و جالبی داشتیبرای خود من به خصوص تو این روزا این جوری فکر کردن به آینده یه کمی سخته به خصوص که کم کم دارم به این میرسم که با یه مشت دیوانه طرفیم و دیوانه ها یه چیزی دارن به نام سیم آخراما با همه این تفاسیر همیشه امیدوارم و به این راه بیشتر از خیلی چیزا اعتقاد دارم………….امیدوارم یه روز دختر گلت با خنده ای که روی لب داره بعد از خوندن این نامه تو رو در آغوش بگیره و بهت بگه که مایه ی افتخارشی و خوب خوب یاد بگیره نگه داری از چیزایی که با خون به دست میان رو………….
آقا دقت کردی چند ماهی میشه ما در صدد برقرار پیوند با شماییییم!!و همچنان فرجی حاصل نشده!!وقت کردی اخوی به سری به پاک نویس بزن!!آقا ثواب داره ….
فضولیه ها!شما کل خاندانتون توی دومین الله داد مینویسید؟چه جالبallahdad.com?
سلام میثم جان خیلی قشنگ بود خوش به حال دخترت که اینچنین بابایی داره (راستی میشه من دخترت بشم :))
agha meysam hala agar bachat pesar shod chi ?
فکر قشنگیه اینکه واسه چندین سال دیگه بنویسی و خود بخود منتشر بشه شاید اینکارو کردم
@ میثممیمریم بلاگ بردیا می خندیم.. میایم اینجا گریمون میندازیناسکلمون کردین شما دو تا:))@ دخترک ناز میثماز ما ها که گذشت.. امیدوارم شماها بتونید "زندگی کنید. یه زندگی ِآزاد و با آرامش"