مدتهاست ننوشتهام راجعبه دغدغهی هر روزهام. اینجا ننوشتهام که هنوز منتظر روزهای سبز هستم. منتظر پیروزی، منتظر آزادی. یک استخوان در گلویم مانده و حنجرهام را میخراشد انگار. من سبزم. این را خودم میدانم. تکلیفم با خودم مشخص است و الآن هم آمدهام تا ثبتش کنم. من اعتراض دارم به وضعیت موجود و خواهان تغییرم، ولی مثل خیلیها که خودشان را طرفدار جنبش سبز جار میزنند، برای ورود دشمنهای قسمخوردهی مملکتم ثانیهشماری نمیکنم. من نمیتوانم تحمل کنم مجریهایی را که با هیجان و ذوقزدگی از بدبختیهای ما میگویند و در اتاق خبرشان بالا و پایین میپرند. من در خیابان شعار “رأی ما یک کلام، نخستوزیر امام” نمیدادم اگر هر دو را قبول نداشتم. من حتی این انقلاب را قبول دارم ولی معتقدم از مسیرش منحرف شده. من برای خائنین سابق و زورگوهای دیروز – مثل مشابههای امروزشان – ارزشی قائل نیستم و معتقدم خرابی وضعیت موجود دلیل بر خوب بودن وضعیت گذشته نیست. من مسلمانم و اسلام را باعث عقبماندگی کشورم نمیدانم. من ایرانی هستم و معتقدم ارزش هر سرباز کشته شده در راه دفاع از کشور با هزار پادشاه و حاکم برابری نمیکند. اینها را هم تنها برای خودم مینویسم تا یادم نرود چه کردهایم، چطور و با چه کسانی آمدهایم و کجا و با چه کسانی میخواهیم برویم.