خیار

یک فلافل‌فروشی هست سر کوچه مروی. فلافل می‌دهد به شما در حد جامائیکا. من البته دو بار بیشتر نرفته‌ام. یک چلوکبابی هم در بازار هست زیرپله‌ی بازار طلافروش‌ها به اسم شرف‌الاسلامی. با ژتون غذا می‌دهد. سه تا اکیپ مختلف باید سر یک میز بنشیند و غذا بخورند. چلوکباب می‌دهد که بعد از خوردنش احساس می‌کنی آمادگی مردن را داری، چون دیگر آرزوی برآورده نشده نداری. من البته دو بار بیشتر نرفتم. خیلی جاهای دیگر هم هستند که خیلی چیزهای خفن دارند ولی من آن‌قدر رفته‌ام که گندشان را درآورده‌ام. یعنی مثلاً این پیتزا پرپروک را این‌قدر خورده‌ام که دیگر برایم با املت‌های حسن املتی در بازار آهن فرقی نمی‌کند. آهنگ  Parisienne Moonlight آناتما را آن‌قدر گوش داده‌ام که دیگر فرقی با سرود ملی جمهوری اسلامی برایم ندارد!

حیف است. بعضی چیزها حیف هستند برای تکراری شدن. بعضی آدم‌ها حیف هستند برای این‌که فرقی با دیوار نکنند. گند رابطه‌ها را نباید در بیآوریم. بعضی آدم‌ها این‌قدر ارزشمندند که باید روابط را با آن‌ها محدود کنیم، مبادا تکراری شوند. بعضی کوچه‌ها آن‌قدر عزیزند که نباید آن‌قدر برویم که فرقی با بقیه‌ی کوچه‌ها نداشته باشند. همین‌طور بعضی ساحل‌ها، رستوران‌ها، موزیک‌ها و حتی بعضی از اتوبان‌ها. خاطره‌ها باید خوب و دست‌نخورده بمانند. غیرقابل دسترسی و غیرقابل تجربه‌ی مجدد. همه چیز را حتماً نباید تا آخرش تجربه کنی. اگر به زور بخواهی برگردی، مثل سیگاری می‌ماند که یک بار وسط کار خاموش شده و می‌خواهی دوباره روشنش کنی. به من اعتماد کن. روشنش نکن! مزه‌ی گندی می‌دهد. توی ذوفت می‌خورد.