بچهتر از الآن که بودم خانهمان روبروی یک خیابان اصلی شلوغ بود و اجازه نداشتم از در حیاط خانه بیرون بروم. من آخر حیاط از سوراخهای کوچک دیوار، ماشینها را نگاه میکردم و همیشه فکر میکردم که این ماشینها تا کجا میروند؟ کدامشان اول میشوند؟ آن اولی الآن کجاست؟ خط شروع کجاست؟ مسابقه کی شروع شده؟ کی تمام میشود؟ کجا تمام میشود؟ از لای سوراخهای دیوار چیزهای دیگر هم میدیدم. مثل اینکه مرد و زنی دست هم را گرفته بودند و راه میرفتند. اینکار آنموقعها گناه بزرگی بود. چون اگر کمیته میگرفتشان بلا سرشان میآمد و من نمیدانستم بلا چیست. من فقط میدانستم آژیر قرمز که شد باید بروم زیر پلهها بنشینم.
بعد در یک فیلم آلمانی دیدم که کارآگاه میانسالی توی ماشینش نشسته و با تلفنی که سیمش وصل شده به آن جلوی داشبورد صحبت میکند. بعداً فهمیدم که آلمانیها یهودیها را کشتهاند و یهودیها مسیح را مصلوب کردهاند و مسیحیها و یهودیهای با هم جنگ داشتهاند. بعداً فهمیدم که در بوسنی مسلمانها را میکشند. در سومالی مردم از گرسنگی میمیرند. سوئیس شکلاتهای خوشمزهای دارد. این معما هم که اگر همهی ماشینها بخواهند سیم داشته باشند و سیمهایشان از پشتشان روی زمین کشیده شود و به مخابرات وصل شود و این ماشینها هم در حال حرکت سیمهایشان به هم تابیده شود و خدای ناکرده حوادث ناگواری را رقم بزند، بعدها حل شد. ولی اینکه این ماشینها کجا میروند و کدامشان اول میشود و آن اولی الآن کجاست و خط شروع کجاست و… هنوز حل نشده. حتی حالا که بچهی بزرگتری هستم.
خیلی عالی بود!
اونقد خوب که +۱ کردن تو گودر برام راضی کننده نباشه و بیام اینجا برات بنویسم که خیلی خوب نوشتی :]
مرسی رضا جان؛
دلگرمم کردی :)
کمیته! هِه!
سلام هادی جان؛
ممنونم از حضورت. خوشحالم کردی. راستی گفتی پست خیار رو یکی از دوستهات منتشر کرده بود. از قول من ازش تشکر کن و اگر هم معرفیش میکردی به من خوشحال میشدم.
سلام،
خواهش میکنم آقا :)
آره این پست ظاهرا چند جایی شیر شده بوده ولی من نتونستم لینک پستش رو گیر بیارم ولی چند تا از کامنتاش رو اینجا میذارم:
ـ از http://maysam.allahdad.com/cucumber/
ـ دروغ میگه مرجعش منم
ـ aval fekr kardeam khodet neveshti….! haz kardam…!
ـ نفهمیدیم مرجعش کیه ولی کلا عالی بود
ـ vali doostam vase man hichvaght tekrari nemishan,ino motmaennam
ـ khosheman aaamad ;) :)
ـ کامنت دوم صاحب کامنت بالایی!: eeeeeeeeeeee man fek kardam khodet neveshtii ke…. hey migam baeedeeee…. alan taze fahmidan, na vaghean baeede ;) vali matne jalebi bood :)
ـ shabihe neveshtehaye ine: http://introutsugar.wordpress.com/
ـ great… share
ـ با اون قسمت سیگارش موافق نیستم :-)
ـ agha kolli hal kardam jane dada
ـ لینک مرجع این نوشته رو توی کامنت اول آوردم… البته خود این لینک رو شخصا از پیج سیاوش پیچوندم که الان اومده اینجا شلوغ پلوغ راه انداخته
ـ میلاد و مجید: به نظر من هم دوستان تکراری نمی -شن… البته به شرطی که رابطه هم با طرفین-ش رشد کنه و وارد مراحل جدید بشه
ـ خیلی دوس داشتم! حس خوبی بود
مرسی هادی جان؛
خیلی لطف کردی. دیگه تمام جزئیات توش بود :))
ممنون.
من روی پله جلوی خونه مینشستم و با خودم عهد میبستم تا مثلا ۱۰ تا پیکان رد بشه نفسمو حبس کنم. الان البته جرئتشو ندارم، بهتره نفسمو با پراید تنظیم کنم:)
منم خیلی به این فکر کردم
بچه ی بزرگتری که شدم به این هم فکر میکردم که این آدما که دارن رد میشن ، هر کدوم کجا دارن میرن ، از کجا دارن میان ، از چی ناراحتن ، از چی خوشحالن ، به چی میخندن ، اضطراب چی رو دارن، تو چشماشون چیه؟ چروکای صورتشون چی رو نشون میده؟ این که بیشتر خندیدن؟ یا بیشتر اخم کردن؟ یا بیشتر محبت کردن؟ یا بیشتر غصه خوردن؟ یا بیشتر دقت کردن یا شک کردن یا…
انقدر توی مسیرای طولانی ، توی تنها نشستنا توی جمع ، و … این کارو تمرین کردم ،
که الان میتونم حدس بزنم (یا حداقل مثل فالگیرا ببُرم و بدوزم و ببافم) که این آدم الان کجا بوده، الان داره کجا میره ، خوشحالی توی چشماش از چیه. یا این که این مَرد ، برای چی داره با اخم و چشم گریون توی پیاده رو میدوئه…
میشه توی هر لحظه ، با یه نگاه به آدما ، یا ماشینی که توشن ، یه زندگینامه نوشت.