روزهایی بود که بچهای پنج، شش ساله بودم و کنار سفره افطار مینشستم و شله زرد مادر بزرگ را میخوردم و احساس میکردم چند قدم با بهشت فاصله دارم. بوی عطر چای که میپیچید تعجب میکردم که چطور مادرم میتواند قبل از باز کردن افطارش نماز بخواند.
روزهایی بود که پسری پانزده، شانزده ساله بودم و هر روز که به ماه رمضان اضافه میشد بیشتر به خود افتخار میکردم که بزرگ شدهام.
روزهایی بود که آش رشتهی سلف دانشگاه خوشمزهترین افطار دنیا میشد و سطل آشغال حیاط وسط دانشگاه بهترین مکان برای غذا خوردن. آنروزها بهترین همسفرهها را در کنارم داشتم.
روزهایی بود که اعتیاد به سیگار دیوانهام میکرد و افطار را با سیگار باز میکردم. چه کار احمقانهای. سیگاری که حالا دیگر سه سال است که بویش هم میآید حالم به هم میخورد.
روزهایی بود که بیست روز از سی روز ماه رمضان را در کافه کاخ نیاوران افطار میکردم. هر روز از عباس آباد تا نیاوران میرفتم برای نان و پنیر و گوجه و خیار و مقدار زیادی لیمو ترش.
روزهایی بود که در آن دوستهایی پیدا کردم که همیشه برایم ارزشمند هستند. صفایی در آن بود که کمتر نمونهاش را جایی دیده بودم. مثل اولین افطاری در بلاگ بردیا [لینک دانلود].
روزهایی بود که خیلی دور نبود و خدا یکی از بزرگترین هدیههایش را به من داد. معجزهای که یادگار رمضان است.
حالا این روزها که دوباره آمده و عطر معنویت را با خود آورده، لحظه شماری میکنم. لحظه شماری میکنم برای هدیهی جدیدی که خودم هم نمیدانم چیست. این هدیههای هر ساله به خاطر غیرمنتظره بودنشان، جذاب است.
یعنی چی به بردیا ربط نداشت؟آهای صاحب وبلاگ همین طوری نشستی به دوستت توهین کنند ؟من دیگه پامو اینجا نمی ذارم
اصلاً مگه میشه بعد افطار نماز خوند؟بعد افطار باید ولو شد رو زمین
راستی میثم نمیدونستم بچه محلی!!!عباس آباد؟؟؟
بعد از سلام و احوال پرسی و قبولی طاعات و عبادات می خواستم بگم چقدر این بردیا حرف میزنه زبون روزه!!!
ورود نی نی کوچولو را هم خیلی تبریک میگمقدمش مبارکه
آقا من (متاسفانه یا خوشبختانه) هیچوقت نتونستم خودمو قانع کنم که ماه رمضون و "مخصوصا" فعل روزه گرفتن (با این وضعی که رایجه و ما میشناسیم) باعث نزدیکی انسان به پروردگارش بشه.خیلی هم تلاش کردم که به خودم تلقین کنم، روزه هم زیاد گرفتم، نماز هم خوندم. ولی ته دلم هرچی گشتم هیچ نشونه ای پیدا نکردم.باید اعتراف کنم که واقعا به کسایی که از سر اعتقاد قلبی (و نه از سر تظاهر و تقلید) روزه میگیرن و نماز میخونن حسودیم میشه.
مگه شما هم بابا شدی؟ o:
جااااااااااااان؟سوغاتی سرکاری بود؟ریموووووووووو(از گوگل ریدر)
آخیجقدر دلم برای این کلمه "ریموووووو" تنگولیده بودیاد ایامی که در یاهو صفایی داشتیم!
@ لیلاهمینه که هست
رسیدن بخیر اخوی!!یه فیلمی میدیدم میگفت همه آدما هر روز یه شانسی دارن..فقط باید خوب حواستو جمع کنی تا بگیریش!!! حالا بیربط یا باربط..بواسطه یادآوری شما، اینماه یه جور دیگه،، با بغض و یه نیمچه حس تنهایی منتظر هدیه"او"ییم..کاش بالاخره بفهمیم این هدیه ای که هرسال ازش حرف میزنن چیه! شاید باید چشامونو وا کنیم ببینیم هدیه چیه..امیدوارم اینقدر تابلو باشه که همه ببینن!
فقط کافیه ازش بخوایم..خیلی قشنگ بود میثم
سلام دوبارههمه فایلامو گشتم عکس سطل آشغالا رو نداشتم یه عکس فقط دارم از بغلشونه ولی سطلا معلوم نیستندوستانیکه با ماهیت سطل آشغالا آشنایی ندارن می تونن به آدرس دانشکده مراجعه کنن
یعنی امثال شما به جای موسیو بردیا زحمت افطاری دادن به بچه ها رو می کشید.فایل رو دانلود کردم ولی سیستمم بازش نکرد :(
با عرض معذرت ؛برادر اون امثال رو بکن امسال!
التماس دعا برای گرفتن هدایای زیبا
خیلی ساده و دوست داشتنی بود متنت دوستماسم ماه رمضون که می یاد یاد ربنا و شبای قدرشو بوی حلیم دم افطار می افتم…بچه که بودم همیشه یادم می رفت روزمبه قول حدیث بچگی و نفهمی دیگه(;با داداشم می شستیم یه پفک تا تش می خوردیم بعد تازه مامانم که پفکو تو سطل می دید می گفت مگه شماها روزه نبودین؟!…ماه رمضون بچگیام یه چی دیگه بود ، که تکرار شدنی نیست…ممنون از پست قشنگتالتماس دعا دوست عزیزم
سلام خیلی قشنگ و دلنشین نوشته بودی با خوندنش یه حس خیلی خوب بهم دست داد …اما من فکر میکنم رمضان امسال حال و هوای سالای دیگه رو نداره مخصوصا اینکه من ربنای آقای شجریان را تا الان ندیدم که صدا و سیما پخش کنه…یا حق
@مـ ـهـ ـسـ ـانه رفیق. محل کار عباس آباد بود. نبش میرزای شیرازی.
صحرا جانربنای خس و خاشاک از همون روز اول از شبکه یک پخش میشههمیشه رفتن رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت (دکتر علی شریعتی)
دالیمنو سر سفرتون راه می دید با تاخیر رسیدم :دی
تو تعجب میکردی که چطور مامانت قبل از افطار نماز میخونه ولی من به مامانم یاد دادم که قبل از افطار نماز بخونمامیدوارم که امسال هممون هدیه های خوب بگیرم که مطمئنم میگیریم!
خوش به حالتون که چنین میزبانی دارید که هدیه هم میدهد! بسی حسودیمان شد…!
پنج دقیقه ی دیگر به اذان صبح وقت باقی ست و لیوان چایم هنوز دست نخورده است……توی غربت نوستالژی های خوراکی کشنده ترین نوستالژی ها هستند…چند روز است که دنبال خرما میگردم به هوای رنگینک های مادر…
نمیدونم الان اینجا چیکار میکنم؟چرا از این همه پستی که خوندم دلم خواست اینجا کامنت بذارم؟فقط دلم بدجور گرفتهاز همون کله سحری که حوصله پا شدن نشدم معلوم بود هنوز به ظهر نرسیده حالم چی میشهدلم گرفته میثماز چی نمیدونمیادمه یه پست نوشته بودم تو پاییز اسمش بود "دلتنگ بهار" گفته بودم دلم تنگه اما نمیدونم دلتنگ چی؟ نمیدونم اصلاً این حالی که من دارم دلتنگیه اسمش یا نه.. بردیا اومده بود گفته بود میدونی، نمیخوای قبول کنی… شاید راست میگفت.. شایدم الان هزار بهونه کوچیک و بزرگ بیارم برای گرفته بودن دلمقبول نشدن عزیزانم تو دانشگاه، جواب ندادن دوستانم به تلفن و اس ام اس، اس ام اس های طلبکارانه بعضی دیگه از دوستانم، وقت کمم برای درس خوندن، ریختن یه عالمه کار روی سرموای میثممیدونی وقتی از این ۳۶۰ کوفتی که اینقدر هم دوستش داشتم دور بودم چقدر احساس آرامش میکردمهیچیز زایدی نبود بره رو اعصابمالان که نه تو پروفایلم نه فیس بوکم فعاله گاهی موبایل اذیتم میکنهبا مزه استهمین الان که دلم از اونی که میدونم کیه گرفته است و با خودم عهد بستم نه بهش زنگ بزنم نه اس ام اس بدم، اس ام اس داد.. همین الان الان.. درست وقتی داشتم تمام افکارمو اینجا مینوشتماهچه خوبه که بزرگترین دغدغه بعضیا فقط اینه که آیا تلوزیون ال سی دی ال جی اسکارلت ۳۷ اینچ بگیرین یا ۴۲نه؟کاش همه دغدغه ها این بودچرا اینجام میثم؟چرا اینجا اینا رو مینویسم؟نمیدونمامروز هیچی نمیدونم
از وقتی بخاطر خونریزی معده از روزه گرفتن محروم شدماز وقتی دعای یا علی و یا عظیم و شهر رمضان رو دیگه شبکه ۲ پخش نمیکنهاز وقتی ربنا پخشش ممنوع شدهاز وقتی …رنگ و روی رمضانها من پریدهدرست مثل خودمهنوز موقع افطار دلم پر میکشه میره یه جای دورهنوز وقتی اعلام میشه عید فطر شده چشمام پر از اشک میشه که چرا این رمضانو اونطوری که میخواستم نگذروندم۳ روز روزه گرفتم امسال و ۲ روز تو بیمارستان بستری شدممیخواستم حال و هوای روزه گرفتن و دوباره بعد از ۵-۶ سال حس کنمحالا که تموم شدایشاله سال بعد دیگه زخم معده نداشته باشم(خنده ام میگیره، انگار سردرد بوده که سال بعد نباشه) دیگه رمضانهای کودکیم تکرار نمیشه
سلام مریم. چطوری؟ راحت باش اینجا. به زودی یه پستی مینویسم راجع به احساسی که هر روز و هر روز ما داریم. این درد مشترک ما هست. حالا تو یکی با استرس نمود میکنه، تو یکی با افسردگی، تو یکی با بیخیالی. خلاصهاش این که هیچ کس ردیف نیست. ولی باید از پسش براومد. این وظیفه سنگین نسل ماست که از پسش بربیآد. احساسهایی که حتی بزرگترها نمیتونن بفهمنش.