راستش رو بخوای بین این دو نوع نگارش گیر کردم. یعنی یه جورایی نمیدونم ادبی بنویسم یا محاورهای. خداییش تقصیر خودم هم نیست. بعد از دانشگاه رفتن و چند سال توی بخشهای صنعتی کار تخصصی کردن، بالاخره کارخونهای که توش کار میکردم بسته شد. من موندم و علی و حوضش. از هر جا هم که پیشنهاد کار داشتم، خداییش چنگی به دل نمیزد. یه جورایی خرج و دخل نمیخوند. خلاصه تصمیم گرفتم درس و مدرک و تجربهی کار صنعتی رو بذارم در کوزه و آبش رو بخورم. رفتم یه آلونک توی بازار آهن برای خودم گرفتم و از صبح تا شب با بازاری جماعت سر و کله میزنم. این شده که گاهی مجبورم توی بعضی جاها مهندس بازی در بیآرم، بعضی وقتها مجبورم بازاری باشم و با راننده و کارگر و کلاهبردار و اینا سر و کله بزنم. اینجا هم که مینویسم همینطور. بعضی وقتها ادبی و با نگارش صحیح میآد و من هم مینویسمش، گاهی هم همینجوری یلخی و خودمونی میآد.
البته اینها فقط دو تا جنبه از شخصیت منه که به نظرم تعداد جنبهها خیلی بیشتر از این حرفهاست. به نظرم هر کدوم از ماها یه جاهایی راستگو هستیم، یه جاهایی دروغگو. یه جاهایی شجاع هستیم، یه جاهایی ترسو. یه جاهایی مؤدبیم، یه جایی بیچاک و دهن.
خلاصه رفقا اگه کمرنگیم و کم میآیم و میریم واسه اینه که شبها کف بازار میخوابیم و در به در دنبال یه لقمه نونیم. زندگی شاید همهی اون چیزی نبود که انتظارش رو داشتم. واقعیه و باید پذیرفتش و باهاش کنار اومد.
سلام.. بعد از مدت ها.. حالا جدای از خستگی امیدوارم خوب و سر حال باشی..
الان این متن رو که خوندم تازه معنی اون جمله ی «شبها کف بازار میخوابیم» رو فهمیدم :دی
زندگی بلا پایین زیاد داره میثم .. اینا هم میگذره و به جاهای خیلی صیقلیش میرسی به زودی.. یعنی امیدوارم همین نزدیکی باشه واست
..
در مورد سبک نوشته هم من بیشتر محاوره ای رو دوس دارم.. مخاطب رو بیشتر جذب میکنه
دیگه همین….. شب خوش :)
بعد از مدتها سلام رفیق. خودم هم الآن راحتترم با این محاورهای.
میثم جان راحت تر بودن به محاوره ای نوشتن نیست . مطمئنی قبلش دبیلو سی نرفته بودی؟
محاورهایت بهتره … اینجوری بنویس تا رستگار شوی
این پستت رو خیلی دوست داشتم بیشتر از همهی پستای دیگهت ولی یه کوچولو غمگین بود آخرش.
” زندگی شاید همهی اون چیزی نبود که انتظارش رو داشتم . “
جادوگر از تهران محاورهای درخواست کردن. چشم.
اتفاقا این قسمت که گفتی رو من جهت نمک داستان بهش پیشنهاد کرده بودم.
تو باش ، حالا کمرنگ باش …
اونم نباشه من هستم. شما نگران نباشید دوستان.
سلام و خسته نباشید
دقیقا همینه
زندگی اون چیزی نیست که ما فکر می کردیم
خیلی سخته
و گاهی هم خیلی آسون
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی در کنار همه سختیاش و راحتیاش
منم نظر مهدیه رو دارم
محاوره ای درکش راحت تره
من می پسندم
در کل بگم هر چی تو بنویسی ما می خونیم و لذت می بریم
محاورهای سه تا تا اینجای کار.
از این حرفا نزنید که هر چی بنویسی ما می خونیم.
این پسره جنبه نداره. یه باز دیدی یه چیزی نوشت که نشه خوندا. از ما گفتن بود.
رفیق به نظرم فرق نداره.که کتابی باشه یا ادبی…روزمره نویسی بهتره محاوره ای باشه…نوشته های جدی و طنز اجتماعی برای تاثیر گذاری بهتر به نظرم بهتره کتابی باشه
در کل ما که میخونیمت چه باشی چه نباشی…امیدوارم وضعیت کارن خوب شه
ولی حاجی اینجای کامنتت بدجور ته و اعماقمونو سوزوند( زندگی شاید همهی اون چیزی نبود که انتظارش رو داشتم )
داداش من نباشم دیگه چی رو میخونی؟ اونجای متنم هم خودم رو سوزوند.
کارن کیه؟ وضعیتش بد بود مگه؟ اونم افتاده تو کار آهن؟
کارن همایونفر؟
می شناسیش؟
جان من؟
میثم نمیدونم اصلاً در حدی هستم که توصیه ای کنم یا نه…قطعا نیستم.اما به وبلاگ به دید یه وبلاگ نگاه کن…تو پستهات اکثرا واقعا دلچسبند.البته سوای اون نقدها که یه کمی فضای وبلاگ رو متفاوت از اون چیزی که بود کرد…به نظرم گاهی خوبه فقط بنویسی…حتی اگه شده یه پاراگراف…واسه تصلای خاطر خودت:)
مخلصیم:)
آره. قبول دارم. یه کمی سختگیر شدم که دیگه نباید در این حد باشه. مرسی رفیق.
می دونم که تو کامنت پایینی خودت اصلاح کردی بابا لنگدراز عزیز ولی من هم جهت ثبت در تاریخ می گم : تسلا
تسلا البته
بازم یه سریا نیان غلط املایی بگیرن:دی
روغن ریخته س حاجی
من تو این خفته یه بار از خونه مون رفتم بیرون اونم با ماشین بابام.
پول بیرون رفتن ندارم!
پول یه پاک سیگارمم الان ندارم!
درکت می کنم میثم.
دادش در مورد سیگار باید بگم پست دویس پارتی رو بخون تا یه راهی براش پیدا بشه.
ببین چه خودتو به موش مردگی زدی.
همه دارن درکت می کنن.
مضنه چنده؟
چی میخوای؟
بیشتره
چه قدر جات خالی بود داداش میثم گل
اما امیدوارم همین حضور کمرنگت هم ادامه داشته باشه
در مورد ادبیات و نوشته هات هم که دیگه حرفی نیست و می دونی کلی طرفدارشم
اوضاع و احوال اقتصادی هم که ما در این شرکت مان از صبح تا شب مگس می پرونیم و به قول معروف همه چیز آرومه ،من چه قدر خوشحالم
من چاکرتم آبجی. همراه همیشهگی.
شونصد ماه نبودیم یکی نیومد بگه جات خالی بود پنگول.
ای روزگار
امیدوارم چرخ زندگی همیشه خوش بچرخه برات میثم عزیز …..
در مورد نوشتههات هم مهم اینه که قلمت دلنشینه …
نوکرم.
گفت قلمت دلنشینه. نگفت نوشته هات که از خود بی خود شدی
خب نوشته های روزمره اگر محاوره نوشته بشه بهتره
ولی به گمان من شما ببینید چطور راحت تر می تونید بنویسید بهتره
نمیشه یه قالب اجباری نوشت که
مثلا ً من قدیم ها محاوره می نوشتم و کتابی نوشتن سختم بود
این روزها کتابی می نویسم و محاوره نوشتن سختم شده !
با این حال این طور به نظر می رسه که طرفداران محاوره نویسی بیشتره
آره طرفدارهای محاورهای بیشتره مثل اینکه.
محاوره ای کتابی بنویس.
می خوای بهت یاد بدم؟
حاجی اگه خوب درمیاد بگو ما هم در اینجا رو تخته کنیم بیایم آهن فروشی. به جان خودم راس میگم.
در مورد نحوه محاوره، حاجی یه زمانی ما رو نقد میکردی که چرا انقدر بال بال میزنیم از اینور به اونور. خودتم که مبتلا شدی!
من فکر میکنم مث من راحت باش. ببین بنظر من خیلی ضایعس که آدم همیشه یه جور باشه. آدم کف میکنه. گند میزنه.
بعدشم، کلمات مثل ابزار میمونن. بزار اصن یجوری مثال بزنم متوجه بشی داداش. مثلاً تیرآهن رو با انبر دست نمیشه برید، باس اره داشته باشی، ولی سیم مفتول رو میشه. لووول
خلاصه میخوام بگم بسته به مفهومی که میخوای منتقل کنی و حال و هوای خودت، بد نیست که نحوه محاوره هم تغییر کنه.
در کجا رو تحته کنی؟ براش آهن نمیخوای؟
مفهوم برسونه؟ کدوم مفهوم حاجی؟
موفق باشی:)
هر دو تاش خوبه
محاوره ای بهتره
محاورهای چهار.
۳۶ -۴۲- ۴۵ – ۹۸
تیریپ اونا که وسط پول شمردن هی یه سری عدد می گن تا حواس طرف پرت شه.
:))
خاب محاوره ای یه جور به دل میشینه و ادبی هم یه جور دیگه.جفتش میتونه خوب باشه.حالا این که تو کدوم سبک موفق تری،با مراجعه به همین پست های خودت و مقایسه یه پست ادبی و یه پست به زبان محاوره بفهمی که تو کدوم موفق تر بودی.
دیگه زندگی هم خرج داره.وبلاگ که نون و آب نمیشه واسه آدم!میگیم کف بازارم سیم اینترنت بکشن که شما از همونجا آپ کنی نوشته هاتو!!!:دی
بلاگ هم شاید نون و آب میشد. ما شاید بلد نیستیم از توش پول در بیاریم.
می شه پول در آورد ولی نه از بلاگ در پیت تو حاجی
هر جا و در هر پست و مقامی که هستی برات آرزوی موفقیت میکنم
مرسی داداش.
نظر من به نظر مسعود نزدیک تره
موفق باشی دوست
.
چاکرم رفیق.
مخلصم ای صمیمی ای دوست
سلام
شما توی نگارشتون گیر کردید و من هم توی این جمله شما:
بعضی وقتها مجبورم بازاری باشم و با راننده و کارگر و کلاهبردار و اینا سر و کله بزنم…..
حس خوبی بهم دست نداد که” کارگر و راننده “رو بغل دست” کلاهبـــــــــــــــــــــــردار”نوشتید..توالی اینها با هم چه معنایی میتونه داشته باشه؟
راست میگن ایشون
هیچ منظوری پشت توالی این کلمات نبوده. منظور طیفی هست که باید باهاشون برخورد داشته باشم.
یالله اعتراف کن. منظورت چی بود؟
وای خداوکیلی نکته ی ظریفی بود
از اونجایی که متن هاتو با صدای خودت تو ذهنم می خونم توروخدا محاوره ای بنویس!!!!!!!! اصلا ادبی نمی شه!!!!!!!! همین چند روز پیش یکی داشت در مورد مونیتور کردن بازار و نوسان قیمت فلزات صحبت می کردم براش از ایده چند سال پیشت تعریف کردم ! همان پروژه کذایی !!!!! به یادت هستیم!
تازه فهمیدم پروژه دو زار نمیارزه سارا :))
تازه فهمیدن بهتر از هرگز نفهمیدنه
اول بگم که حیف که با سواد و اون همه درس خوندن مجبور شدی همچین کاری بکنی.. ولی خب معلومه اراده بالایی داشتی
بعد اینکه خیلی توفیر نمیکنه
بستگی به موضوعم داره بنظر من البته!
به هر حال زندگیه دیگه. کاریش نمیشه کرد. اراده نداشته باشیم که دیگه هیچی.
این یارو فقط این یه دونه چیز ( یعنی اراده ) رو داره. وگرنه دوزار نمی ارزید.
همه مون یه جورایی گیر کردیم
شایدم گیر نکردیم ! شاید تنها راه ادامه دادن اینه که آدم چند تا وجه رو با هم داشته باشه
اصلاَ اینطوری متعادل می شه شخصیتش و وجودش
و خیلی بهتره اگه دیگران سعی نکنن آدمو با یه وجه یا حتی همه ش قضاوت کنن
گاهی فقط لازمه بذارن باشی و سعی کنی ادامه بدی
موفق باشی بچه کف بازار
آهن خواستی زنگ بزن =))
فیلمشه. الان بهش بگو می ذاری پنگول هم بیاد ور دستت تو کف بازار؟ اگه گذاشت.
زندگی هیچوقت اونی نیست که انتظارشو داریم. بازاری یا مهندس با هر زبونی که نوشتی حرفت همیشه به دل میشینه. اتفاقا اگر همیشه ادبی می نوشتی من یکی به سلامتی روحیت شک می کردم. ما همه به دنبال همون یه لقمه نونیم ولی آخر شب دلمون خوشه به اینکه تو این دربه دری تنها نیستیم. نوشته های همدیگه رو که می خونیم مطمئن میشیم هنوز آدمیم حتا اگر کار و زندگی چهره هامون رو از آدمیت انداخته باشه. بنویس. کاری هم به ادبی و غیر ادبیش نداشته باش. روحت ادبیه! پس همه جوره قبولت داریم
روحم ادبیه؟ اتفاقاً خیلی بیادبه :)))) خوبی دوست من؟ زندگی ردیفه؟
من ادب رو از میثم آموختم.
خدا پدر لقمان رو بیامرزه.
لقمان بود دیگه؟
;-)
حقیقتاً که ما خود ِ پارادوکسیم رفیق …
آره آبحی. حقیقتاً.
آره حقیقتا.
دقیقا میتونم باهاتون همذات پنداری کنم.
ما که آهخر نفهمیدیم همذات درسته یا همزاد.
هیچکدوم حمضاط درسته
حمضاط
میثم یه نسخه جدید داشتی جواب میداد همهی کامنتاتو، چی شد؟ دیگه تولید نمیشه؟؟ به خدا میتونست تکی بازار ماکروسافت رو بگیره تو دستش ( دیگه خودت بازاری ای اینا رو بیتر میدونی )
عاجزانه خواهان بازگشت دوبارهی میثم ۲ هستیم … با تشکر، ستاد چشم به راهان ِ پاسخ ِ کامنت پاشویه
اون داره مینی مالیده و میترکونه.
کسی در مورد من چیزی گفت؟
لوووووووووووووووووووووووووووووووول
فضول:ِدی
خودتی
شونصد نقطه اف
خوبی؟
خوبم رفیق. تو خوبی؟ کجاهایی؟؟
کف بازار که از هیچی داغه
حالا این گفت کف بازار
شما چرا باور می کنید؟
چون خودمم کف بازارم …دارم کف میکنم :D
میثم،۲و۳ متهیبود که نمیومدم نت.
ذهنم مشغول بود.داشتم فکرمیکردم و به یه نتایجی رسیده بودم
امشب اومدم نت و به پاشویه سر زدم و رسیدم به این پستت.
شاید باورت شه ولی با خوندن جمله ی آخرت مسخ شدم.
چون دقیقا تو این هفته به این نتیجه رسیده بودم که:
زندگی شاید همهی اون چیزی نبود که انتظارش رو داشتم. واقعیه و باید پذیرفتش و باهاش کنار اومد.