یادت هست آخرین بار کی به آسمان خیره شدی و ستارهها را با لذت تماشا کردی؟ یادت هست چقدر از زمانی که روی زمین دراز میکشیدی و راه رفتن مورچهها را دنبال میکردی گذشته؟ انگار سالهاست سرمان را روی پای مادرمان نگذاشتهایم و نگاهش نکردهایم. حواست هست؟ حوصلهی خواندن یک کتاب را هم نداریم. حوصلهی خواندن یک متن خوب بلند را هم نداریم. حال دیدن یک فیلم کلاسیک لذتبخش را نداریم. لذتهایمان هم مینیمال شدهاند. چند سال است که دور هم ننشستهایم و یک گپ طولانی مدت نزدهایم؟ این همه عجله قرار است ما را به کجا ببرد؟ میخواهد چه معجزهای اتفاق بیافتد؟
پارسال همین موقعها بود که دیدم کوههای شمال تهران سفید شدهاند و برف دارند. حالم از این شهر به هم میخورد. هیچچیزش را نمیفهمیدم. نه برفش برف بود و نه بارانش باران. در نظرم همهی مردمان شهر عبوس و گرفته بودند. از آن نوع زندگی غمگین میشدم. قرار نبود یک قرن دغدغه و تلاش بیحاصل برای بهبودی داشته باشیم که هیچوقت از راه نخواهد رسید. اخبار تهوعآور، انتظارهای بیهوده، بحثهای بدون نتیجه. قرار نبود اینطور زندگی کنیم. یادم نمیآید وقتی تمام تلاشم را میکردم تا سریعترین اسپرم باشم٬ نگاهم به زندگی آن باشد که پارسال بود. تا همین یک سال پیش به مشکلاتم به چشم غولی بزرگ نگاه میکردم که کوچه به کوچه و خانه به خانهی این شهر را میگشت تا من را پیدا کند و اغلب موفق میشد. هراسان پشت دیوارهای شهر پنهان میشدم تا هیولای مشکلات من را نبیند. مبادا صدای پایم را بشنود. غذاها بیمزه بودند. نانها هر روز خمیرتر و نانواها هر روز وقیحتر میشدند. رانندههای تاکسی با ندادن بقیهی کرایه تاکسی برج میساختند. حکومتیها همه رشوهبگیر بودند. آن دنیا جای زندگی نبود.
یک روز صبح که مثل تمام روزهای دیگر بود، همه چیز دنیا عوض شد! بدون هیچ علتی. انگار که معجزهای اتفاق افتاده باشد. دیگر آن آدم سابق نبودم. انرژیای که برای سالها لازم داشتم ظرف چند ساعت به دست آوردم. موتوری که سالها خاک خورده بود، استارت خورده بود و میرفت تا صدایش اتوبانهای شهر را بلرزاند. ترس را دفن کرده بودم. طوری دنبال رخوت میگشتم تا کینهی سالهای زیادی را سرش خالی کنم. تنبلی مرده بود. چرا از افعال ماضی استفاده میکنم؟ تنبلی برای همیشه مرده است. غول مشکلات مانند موشی شده است که تا چراغی را روشن میکنم فراری میشود. کسی مشکلی دارد؟ داوطلب اول برای کمک شدهام. کار سختی در پیش است؟ دست من اولین نفر باید بالا باشد. مرزها زیر پایم رنگ باختهاند. در دنیا چیزی وجود ندارد که نتوانم استادش بشوم. در هر کاری میتوانم بهترین باشم. الماس کمیابی شدهام که میدرخشم و چشم همه را خیره میکنم ولی کسی دستش به من نمیرسد. چراغی شدهام که راه را به همه نشان میدهد. این راه تازه شروع شده. قدر ساعت به ساعت زندگی را میدانم. خواب آخرین اولویت زندگیام شده. آن مثالی خواهم شد که بقیه برای هم بزنند. نقیض تمام نشدنیها خواهم بود. آدمی که قرار بود معمولی باشد، دیگر جایی نمونهاش پیدا نمیشود. سرعت بالاست. دقت بینظیر. هدفها مشخص و بزرگ. جایی که از نظر بقیه میتواند مقصد مناسبی باشد برای من تازه آغاز راه است. هیچکس کاری را به خوبی خودم انجام نمیدهد، پس منتظر کسی نمیمانم.
سلام ، خوشحالم که همچنان چراغ اینجا رو روشن نگه داشتی
در متنت به نظرم یه تناقض وجود داره ، شایدم من متوجهش نشدم ، اما وسط متن که رسیدم حس کردم نیمه ی دومش باید به این برسم که تصمیم گرفتی بری، از این تهران شلوغ و دویدن های غریب بری ، شاید یه جای خوش آب و هوا و در کنار آدم هایی که عجله ی کاذب تهران هنوز اسیرشون نکرده و آرامش بیشتر ی دارند زندگی کنی . نمیدونم ، شاید می خوای بگی که به خیلی عمیق تر از اینها دست پیدا کردی ، فرار نکردی بلکه به یه خلوت درونی رسیدی ، یه آرامش درونی ، یه بهشت ساختی در دل جهنم ، که اگر این باشه بسیار با ارزشه .
هرچه که باشه به فال نیک می گیرم ، هرجا هستی سالم باشی آقا میثم.
سلام؛
ممنونم.
راستش طبیعیه که هر کس برداشت خودش رو داشته باشه بعد از خوندن هر متنی. من تناقضی نمیبینم. منظور اصلی این بود که خیلی از این اتفاقات ناخوشایند توی مغز ما میافتن. وقتی عادت میکنیم که فقط نقاط منفی رو ببینیم، برامون پررنگتر و پررنگتر میشن. میشه دو نفر به یک صحنهی مشابه نگاه کنن و دو تا چیز کاملاً متضاد ببینن.
خودمون هستیم که تصمیم میگیریم چطوری روزمون رو شروع کنیم. چطوری زندگی رو ادامه بدیم. توی بهترین نقاط دنیا هم آدمهای ناراضی پیدا میشن.
سلام
دس مریزاد پسر
عالی بود و پر از انرژی
خوش برگشتی و متن و مطلب عالی بود
جالب تر قضیه اینه که خیلی به موقع و به وقت بود مخصوصا برای من
بنویس و بنگار و کمک کن و تجربیات ات رو در اختیار دیگران بگذار
این متن امروزت که خیلی خیلی به من کمک کرد در جهت گیری این فصل از زندگی ام واقعا که خواسته یا ناخواسته داوطلب اول شدی برای کمک :-)
موفق باشی
سلام و ارادت؛
اول عذرخواهی میکنم که متنت رو اینجا هم گذاشتم. میخواستم نظرات یکجا جمع بشن. اگر مشکلی بود بگو بردارم.
دوم اینکه خیلی خوشحالم که هنوز خونده میشم. و نظر لطفته که پیگیر بودی. خیلی خوشحالم کردی.
ارادت مجدد.
چندین سال از آخرین باری که اینجا رو خوندم می گذره ،
یادآوری شیرینی بود.
ممنون
سلام بعد از سالها؛
خوشحالم که هنوز هم هستید.
خوب میشی!!
خوب نیستم یعنی؟
سلام ،برادر خوب و دیرین سالهای نه چندان دور،دورادور که نه اما هر از گاهی می آیم پاشویه،خوشحالم که درگیر دغدغه های تمام نشدنی ای شده ای که گاهی آنقدر سرت راشلوغ می کند که گاهی یادت می رود خودت هم هستی انگار! البته معنای دقیق هست بودن همین یکتایی است در انتخاب و شعور!گفتم هستی !!! دلم برای بی هستی هم تنگ شده انگار ،برای بردیا ،برای بنفشه ،مریم …ف ی ر و زه …وای که این صفحه چقدر بوی یک هنوز با هم ساده را می دهد …بوی یک خلوت دل خاص …بوی یک قدم زدن صمیمانه در جاده ای به بلندای شعور…بگذریم…
با خواندن نوشته ات یاد انشالله رحمتی مترجم اغلب کتابهای دکتر نصرافتادم… حتا موبایل هم ندارد در این عصر تکنولوژی زده مدرنیسم خورده پست مدرنیسم جویده ،یادم می آید در تنظیم مقاله ام برای کنفرانسی با ایشان جلسه داشتم …بحث از نداشتن موبایل ایشان رسید به مورد بحث شما،از موبایل متنفر بود…از آزادراه جدید تهران شمال هم و از جاده جدیدی که چالوس رفتن را کوتاه می کندنیز …می گفت اینهمه عجله داریم برسیم کجا؟از دود به کثافت دم دریا …تا انجا را هم که همه اش ا ساخته اند… کی باشد تو دهنی بخوریم از طبیعتی که اینهمه بهش دهن کجی کردیم …قدیم ترها تمام عشق سفرشمال طی کردن جاده اش و ذره ذره رفتن و اتراق کردن بود…ادم بسیار جالبی است …هست …چون خودش است و مطابق عقیده هایش…نه حرفش چپ و خودش راست
تلاش بیهوده را خوب آمده ای…مینیمال شدن زندگی را نیز…اخ چقدر دلم میخواهد کش بیایم …بعد روزها برکت کند …هرچیز برنامه و روالی طی کند …طعم انجیرخشک دستگاهی و چای بابونه کیسه ای و تقلبی نباشد …
تصمیم خوب و بزرگی گرفته ای …خراب کردن کهنه ها برای ساختن بنایی نو …
فلک را سخت بشکافی و طرحی نو دراندازی…
سین /دال
سلام سین دال
سین دالی که قلمش بوی صمیمیت و صداقت میدهد. همیشه شنگول میشوم از دیدن نظرت. ممنونم که اینجا رو فراموش نکردی و گوشهی چشمی داری.
من هم باید بیشتر بنویسم تا بیشتر شما رو بخونم. ایشالا هر جا هستی شاد و خرسند باشی دوست عزیز من.
سلام
مخلص
عالی عالی عالی
عمرت طولانی
سلام؛
ارادتمندیم آقا. سرافراز فرمودید. نظر لطفته برادر.