خدا جونی، چوروکا رو دوست نداره

خدا را شـکــر آرزویم را رسیدم
چـو مـُـردم جـز خدا را من ندیدم

یه عــمر می‌گفتنم: ای کور ِ بی‌عقل
نزن “تو خود خدایی”، بر دل ِ طبل

تـو کـه از دیـن خــود نـبـردی بـویـــی
چطور می‌خوای بمیری؟ با چه رویی؟

همین‌که مـُردی، می‌ری به دوزخ
ببخشیـد، قبلش می‌ری بــه برزخ

در آنجا سال‌ها لنگه پایی
باید وایـستی تا بیآد ندایی

که عـمر مردمان جمـلـه تمـومـه
که روز محشره، کـَس جا نمونه

تویی که وایستـادی، خدا رو شکر کن
ببین هابیل، ببین قابیل! بسه. حیا کن

می‌دونی اون‌ها چند ساله نشستن؟
تو تازه رسیده رو چه به نشستن؟

تو اونجا کارت معطلی نداره
اتوبوس جـهنـّم تعطیلی نداره

تو که توی بـلاگـت، چرند نـوشتـی
فک کردی تا نوشتی، شدی بهشتی؟

همین ژلایـی که مالیـدی تو بر مو
مجازاتش میخ و سیخ داغه از توو

هـمـیـن آسـتـیـن کـوتاهـی که پوشیــدی
یعنی عمری مشروب خوردی و نریدی

تو فکر کردی قیامت شهر هرته؟
مثـه شـعــرای تو، چرت و پرته؟

تو که نماز جماعت رو پیچوندی
شـب جمعه عاشورا رو پیچوندی

تو فکر کردی چار تا نذری که دادی
می‌شه جـبـران خمسـایـی که ندادی؟

اگر می‌خوای بشی یک مرد نیکو
باید بیای بسیـج ِ ما، از همین سو

حـاجـی ِ ما عمریـه ریــش می‌ذاره
سر چارراه‌ هر شب ایست می‌ذاره

جوونا رو مسلمون کرده اون همیشه
یه عمـر اطـو کنه که صاف نمی‌شه

خداوندی چوروکا را دوس می‌داره
مـحـالـه آنکادرها رو دوسـت بداره

تـو مثـکه اون سـال رو یـادت نیست
چوروکه رأی آورد مـِیلون در بیست

دیگه بس کن، اون ژیلت رو بشـکن
نـمـاد دیـنـــه ریش، از بیـخ تو نـکن

تویی که بوده‌ای عمری حسینی
حـسـن و عـلی و شایـد خمینـی

قدم آخــر که داری در مـقـابـل
نکن سختی، باز هم باش عاقل

کـه دیـن را و خدا را و پیمبر
ندی بر باد، بی نهی ِ ز منکر

همین یک گام ِ تو مونده تا اسلام
نشستی هر جایی، بکن تو اعلام

که تـو از الآن هستی بسیجـی
نه از آن قدیمی‌ها، نو بسیجـی

هـمـانـا نــو بسیجـی تا قدیمی
همی دارد فرق‌ها، تو ندیدی؟

بیا بگذر ز فرق نو و کهـنه
تو که گویی دنیامون مدرنه

تو از امشب ریش‌هایت را رها کن
هـمـانـی که حاجـی گفته، همان کن

قرار ِ امـشب ما، ایران زمینه
که اونجا داریم ما، خیلی کینه

جوون‌های چاقال زیاده، بدو
پر از بنز و بی ام و و پرادو

تا دیدی دخـتـری کـنـار نـشـسته
بگیر گاز موتور را تو، تا دسته

با اسـپـری و گـازهای اشک آور
بزن بر چشمشان، احسنت دلاور

بیا و آن جـوان پـژویی را
یا آن یکی دوو سیلویی را

بگیر زیر کتک، کاریت نباشد
فـقـط بـــپــا، هــمـکارت نباشد

همان دختر که گوشه‌ی خیابون
با مانتو وایستاده تا بالای رون

بگـو: الدنگ گورت رو گم کن
به‌جای الواتی، رو قصد قم کن

ندیدی که با هم‌جنس‌هات چه کردیم؟
می‌خوای با تو بـکنیم، آنـچـه کردیم؟

خلاصه گفـتـنـم: دیـن تـو همیـن است
منم گفتم که: این دین، دین ِ کین است

خدای من که گفته: من رحیمم
برای تـوبـه‌ات مـن در کمینـم

اینایی که شمـا گفـتـیـد زرشکه
خدا جونی زلاله، اشک چشمه

خدا جونی چوروکا رو دوست نداره
اون، اســـلام ِ شـمـا رو قـبـول نداره

بذار تو و حاجـی، با هم دو تـایی
برید بهشت و بکنید با هم صفایی

مـن و بـــاقـی هـم لـنـگـه پـایی
تو برزخ می‌مونیم تا بیآد ندایی

که عـمــر مردمان جـملـه تمومه
که روز محشره، کـَس جا نمونه

خیلی ممنون زین که وقت گذاشتی
به جز مـن گوش دیگه‌ای نداشتی؟

یه عمری خوانده‌اید، حالا که مـُردم
دیـگـه دسـت بـــردارید، بالا آوردم

خـداونــد بـنـده‌هــاش رو دوست داره
ولی عمری چوروکا رو دوست نداره

یک دیدگاه در “خدا جونی، چوروکا رو دوست نداره”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *