کشتیِ ناخدا

ناخدا روی عرشه ایستاده بود و پیپ می‌کشید. نزدیک غروب آفتاب بود و مه غلیظی هوا را گرفته بود. همه نگران بودند که مبادا کشتی به صخره‌ای برخورد کند. طوطی روی شانه‌ی ناخدا سر تکان می‌داد و فریاد می‌زد: «داریم می‌رسیم. داریم می‌رسیم». ناخدا وزنش را از روی پای قطع شده‌اش که اطباء یک چوب به جایش گذاشته بودند برداشت و به طرف کابین رفت.

جاشوهای جوان مشغول تمیز کردن کف زمین بودند. دریا متلاطم بود و با هر موج مقداری آب به کف کشتی می‌ریخت. جاشوها با خواندن دسته‌جمعی سرود “زنده‌باد کشتی ناخدا” کف کشتی را تمیز می‌کردند. همیشه همین کارشان بود. چه دریا صاف بود و هوا آفتابی، چه دریا متلاطم و هوا طوفانی!

سکان‌دار سیگارش را خاموش کرد و چشمانش را تنگ، تا شاید جلو را بهتر ببیند ولی بی‌فایده بود. از غروب متنفر بود و صبح را دوست داشت. ده ساعتی می‌شد که بی‌وقفه خیره به دریا مانده بود. به سکان‌دار کسی توجه لازم را نمی‌کرد. کارش را دوست داشت و همیشه از این‌که کار مهمی دارد و کشتی در دستان اوست به خودش افتخار می‌کرد. ولی این موضوع که بقیه هیچ‌وقت اهمیت کار او را درک نمی‌کردند آزارش می‌داد. شاگرد نوجوانش سکان را گرفت و از او خواست تا کمی استراحت کند.

چند ساعت بعد ناخدا به تخت نرم خود رفت به این امید که فردا به ساحلی برسند. یکی از جاشوها که هنوز هم بوی عرق می‌داد در زد و وارد اتاق ناخدا شد. لباسش را درآورد و رفت پیش ناخدا…

سکان‌دار حمام کوتاهی گرفت و به رختخواب رفت. خیره شد به قطرات باران که خودشان را محکم به شیشه‌های کابین می‌کوبیدند. پتو را تا زیر گلو بالا کشید و خودارضایی شبانه‌اش را شروع کرد.

38 دیدگاه در “کشتیِ ناخدا”

  1. چرا زنونه هم داره.ولی تو این داستان مردونه بود دیگه.من همیشه از خودم می پرسیدم چرا تو کشتی با خودشون چندتا زن نمی بردن؟
    بعد به این نتیجه رسیدم که شرایط سخت بوده و اینکه تون زنا حامله می شدن وتکلیف بچه ها رو آب چی می شده
    بعد از خودم پرسیدم قدیما فاحشه ها چه جوری جلوگیری می کردن؟

  2. آخر عاقبت میثم الله داد شده مستهجن نویسی
    برام جالب بود

    از کجا تا کجا
    فقط برای اینکه فریاد بزنی که تو با بقیه فرزندان شهید متفاوتی

  3. نمی دونمچرا ظاهر متنت آزارم می ده ولی فکر می کنم پشت آخرین پاراگرافت کلی حرف ناگفته هست
    اسمش رو چی می شه گذاشت ؟ هنجار شکنی ؟ یا ضربه زدن به همون دیوار؟
    حالا یه ضربه ای نزن که رو سرت خراب بشه
    یا علی

  4. عجیب بود . زندگی سرد و بی روح مردونه به دور از لطافت های زنونه . عجیب بود . ولی خیلی قشنگ مسأله ای رو مطرح کردی که این حکومت احمق ۳۰ ساله داره صورتش رو پاک میکنه . با اعتقاد ، با دعا ، با توکل با ….
    من نمیدونم آخه این به اون چه ربطی داره .

    با درود و سپاس فراوان : شهرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *