راهنمای جامع اتصال به اینترنت در ایران

تابناک: درعصر ارتباطات و درحالی که کابینه‌ی برخی دولت ها به دلیل عقب ماندن از پیشرفت روزافزون تکنولوژی ارتباطی استیضاح می شوند، ما ایرانیان که ادعای برتری علمی وفن آوری درحداقل خاورمیانه را داریم در بین تمام کشورهای جهان رتبه ۱۸۶ را درسرعت دسترسی به اینترنت کسب نموده ایم. [منبع]

راهنمای اتصال به اینترنت در ایران:

۱) از طریق خطوط تلفن (Dial Up):

سیم تلفن را به قسمت ورودی مودم وارد کنید. از منوی استارت به قسمت Connect to بروید. مطابق شکل روی یکی از گزینه‌هایی که از قبل معرفی کرده‌اید کلیک کنید.


اگر تا به حال گزینه‌ای معرفی نکرده‌اید نگران نباشید. مخابرات امکانات بسیار خوبی را برای شما فراهم کرده است. شما می‌توانید بدون داشتن User name و Password به شبکه‌های هوشمند متصل شوید و در پایان ماه پاسخ این ابتکار هوشمندانه خود را دریافت کنید.

حالا رایانه شما مشغول شماره‌گیری است. چشمان خود را ببندید و هم‌زمان با صدای جیغ جیغ مودم، دل را به خدا بسپارید و یک حمد و سوره بخوانید و به سمت مانیتور فوت کنید. حالا چشمان خود را باز کنید. کدام یک از گزینه‌های زیر را می‌بینید؟

  • Number busy
  • Connected 32 kb/ps
  • Connected 52 kb/ps

اگر مورد اول را می‌بینید ناامید نشوید. به مقدار زیادی وقت و انرژی نیاز دارید. سماور را آتش کنید چون راه درازی را در پیش دارید. باید مدام برای خود چای بریزید و هی سعی کنید.

اگر مورد دوم را می‌بینید خدا را شاکر باشید. بدانید که میلیون‌ها جوان مشتاق نه تنها امکان اتصال به اینترنت را ندارند، بلکه حتی از نعمت داشتن کامپیوتر هم برخوردار نیستند.

در صورت رویت مورد سوم فوراً روی آن کلیک کنید و Disconnect کنید. سیم تلفن را از رایانه خود جدا و به تلفن متصل کنید. گوشی تلفن را برداشته و تمام فامیل را برای شام فردا شب دعوت کنید. شما یکی از اندک برندگان خوش‌شانس هستید. شادیتان را با همه تقسیم کنید.

۲) از طریق خطوط پر سرعت (ADSL):

می‌توانید کابل شبکه را به ورودی کارت شبکه رایانه خود متصل کنید تا وارد فضای اینترت شوید. در این روش حتماً باید زنجیر و در موارد پیشرفته‌تر قمه کنار دستتان باشد. احتمالاً شما برای دقایقی می‌توانید از نعمت اینترنت بهره‌مند شوید. اما اگر به هر علتی اتصالتان با مشکل مواجه شد بدانید شما با دو ارگان مخوف و اسرار آمیز طرف هستید. یکی شرکتی که خدمات اینترنت به شما ارائه می‌دهد که همیشه مخابرات را مقصر می‌داند، و دیگری مخابرات که اصلاً به کسی پاسخگو نیست. در این شرایط باید از پشت رایانه بلند شوید، چراغ‌های اتاق را خاموش کنید. لخت شوید. زنجیر و قمه را که یادتان هست؟ راحت باشید.

۳) اینترنت بدون سیم (wireless):

این نوع اشتراک به سه صورت ارائه می‌شود:

  • شخصی
  • عمومی
  • شخصی-عمومی

اینترنت بدون سیم شخصی به نوعی گفته می‌شود که شما دریافت کننده‌ی اطلاعات خود را به یک رووتر وصل می‌کنید و با تخصیص یک پسورد که ترجیحاً شماره تلفنتان نیست از طریق رایانه‌های گیرنده خود به اینترنت وصل می‌شوید. در این روش شما می‌توانید با خیال آسوده عرق‌گیر خود را به تن کنید و در حالی که یک دستتان در دماغ مبارک است و دهانتان پر از هندوانه است در وسط حال لم دهید و از اینترنت استفاده کنید. اگر قصد دانلود فایلی را دارید بهتر است یک متکا و یک پتو در حوالی خود منظور فرمائید تا حین دانلود فایلتان یک چرت نیم ساعته مرغوب بزنید.

اینترنت بدون سیم که به صورت عمومی ارائه می‌شود. ویژگی بارز این نوع سرویس رایگان بودن آن است که دل هر ایرانی آزاده‌ای را به درد می‌آورد و ایرانی‌های باغیرت از زیر بار این مسوولیت ملی شانه خالی نمی‌کنند. بقایای این نوع اینترنت در فرودگاه امام خمینی قابل رویت است. برای استفاده از این نوع اینترنت باید از نظر جسمانی تمرینات فشرده‌ای را زیر نظر اساتید فن پشت سر بگذارید. نمونه‌ای از این تمرینات به قرار زیر است:

  • روزانه به مدت نیم ساعت یک پا را بر روی توالت فرنگی و یک پا را از زانو خم و لب تاپتان را روی ران پای خم شده قرار دهید. یادتان باشد به هیچ عنوان دستانتان نباید با دیوارهای اطراف تماس برقرار کنند.
  • حتماً در خانه‌تان کمد دیواری هست. درب‌های کمد دیواری را از بالا و پایین باز کنید. پاهایتان را از کف تا زانو در کمد بالایی قرار دهید و به هم قلاب کنید. در حالی که لب تاپ را در دست دارید، از کمر به سمت پایین خم شوید، به صورتیکه کمرتان پشت به کمد پایین باشد و صورتتان به سمت اتاق. این کار را در سه ست پنج دقیقه‌ای انجام دهید و حتماً در طول تمرین همه‌ی درب‌های کمد را باز نگاه دارید تا جایی برای تکیه دادن نداشته باشید.
  • برای تمرین بعدی نیاز به فضای بیشتری دارید. یک چرخ دستی یردارید و به پارک نزدیک محل سکونتتان بروید. لب تاپ را بر روی آن قرار دهید و دستتان را بر روی آیکون Search Wireless Network بگذارید و در هر پنج قدمی که برمی‌دارید یک‌بار روی آن آیکون کلیک کنید. روزانه سه کیلومتر را باید با این شیوه طی کنید.
  • تمرین بعدی مشابه بازی «صندلی بازی» است.
  • با این تفاوت که به جای صندلی از پریز استفاده می‌کنیم. تعداد پریزهای خانه را بشمارید. به همان تعداد مهمان دعوت کنید. به هر کدام یک شارژر بدهید و خودتان هم یک شارژر بردارید. از مادرتان بخواهید تا موزیکی بگذارد. با دوستانتان دور خانه بچرخید. وقتی موزیک قطع شد سریعاً شارژر را به پریز نزدیک خود بزنید. هر کس بدون پریز ماند از دور بازی خارج می‌شود. برای دور بعد یک پریز را هم با کلنگ منهدم کنید و بازی را تکرار کنید. شایان ذکر است استفاده از تمامی فنون آیکیدو، تکواندو، پرتاب اسب و شنای بامانع کاملاً در این تمرین آزاد است.
  • تمرینان فشرده دیگری هم هست که در صورت تمایل با ما تماس بگیرید.

مورد بعدی اینترنت شخصی-عمومی است. یعنی شما فکر می‌کنید که تنظیمات اینترنت بدون سیمتان تنها توسط شخص شما قابل بهره‌برداری است، در صورتیکه سخت در اشتباهید. کافی است مودمتان را از برق بکشید تا صدای اعتراض همسایگان را بشنوید. این اینترنت بیشتر مورد استفاده کسانی است که توانایی گذاشتن رمزی به جز شماره تلفنشان را ندارند.

میزبانی که همیشه هدیه می‌دهد

روزهایی بود که بچه‌ای پنج، شش ساله بودم و کنار سفره افطار می‌نشستم و شله زرد مادر بزرگ را می‌خوردم و احساس می‌کردم چند قدم با بهشت فاصله دارم. بوی عطر چای که می‌پیچید تعجب می‌کردم که چطور مادرم می‌تواند قبل از باز کردن افطارش نماز بخواند.
روزهایی بود که پسری پانزده، شانزده ساله بودم و هر روز که به ماه رمضان اضافه می‌شد بیشتر به خود افتخار می‌کردم که بزرگ شده‌ام.
روزهایی بود که آش رشته‌ی سلف دانشگاه خوشمزه‌ترین افطار دنیا می‌شد و سطل آشغال حیاط وسط دانشگاه بهترین مکان برای غذا خوردن. آن‌روزها بهترین هم‌سفره‌ها را در کنارم داشتم.
روزهایی بود که اعتیاد به سیگار دیوانه‌ام می‌کرد و افطار را با سیگار باز می‌کردم. چه کار احمقانه‌ای. سیگاری که حالا دیگر سه سال است که بویش هم می‌آید حالم به هم می‌خورد.
روزهایی بود که بیست روز از سی روز ماه رمضان را در کافه کاخ نیاوران افطار می‌کردم. هر روز از عباس آباد تا نیاوران می‌رفتم برای نان و پنیر و گوجه و خیار و مقدار زیادی لیمو ترش.
روزهایی بود که در آن دوست‌هایی پیدا کردم که همیشه برایم ارزشمند هستند. صفایی در آن بود که کمتر نمونه‌اش را جایی دیده بودم. مثل اولین افطاری در بلاگ بردیا [لینک دانلود].
روزهایی بود که خیلی دور نبود و خدا یکی از بزرگترین هدیه‌هایش را به من داد. معجزه‌ای که یادگار رمضان است.
حالا این روزها که دوباره آمده و عطر معنویت را با خود آورده، لحظه شماری می‌کنم. لحظه شماری می‌کنم برای هدیه‌ی جدیدی که خودم هم نمی‌دانم چیست. این هدیه‌های هر ساله به خاطر غیرمنتظره بودنشان، جذاب است.

خسی در شانگهای

یک سفر سه روزه به «شانگهای» آمده‌ام. شانگهای خیلی شلوغ‌تر از پکن است. از آن خیابان‌های عریض هم خبری نیست. ساختمان‌های بلند و زندگی شلوغ مردم. رستوران‌های مختلف و مغازه‌های شلوغ. هر کس به کاری مشغول است. زندگی اینجا انگار از همه جا شلوغ‌تر است. گاهی خنده‌ام می‌گیرد که در ایران بر سر چه مسائلی بر سر و کله‌ی هم می‌زنیم. اجبار در حجاب شاید مزخرفترین چیزی است که از ایران در ذهنم پررنگ می‌شود. وادار کردن مردم به این‌که همه مثل هم زندگی و فکر کنند. انگار گاهی یادمان می‌رود که ما یک قطره از دریای آفرینش هستیم.
اینجا. در دل شلوغی خیابان. جایی که همه جور آدمی راه می‌رود. به چهره‌های مردم دقیق می‌شوم. به کارهایشان. به رفت و آمدشان. به رنگ پوستشان. به سن و سالشان. این همه آدم در این دنیا زندگی می‌کنند. فقط شانگهای حدود صد میلیون نفر جمعیت دارد. این همه آدم با این همه اعتقادات متفاوت و سنت‌های مختلف. آن آقایی که روی نیمکت نشسته و دارد بستنی می‌خورد برای خود دنیایی دارد. آن یکی آقا که دست در دست فرزندش قدم می‌زند هم یک دنیا برای خودش دارد. فرزندش هم یک دنیا برای خودش دارد. دنیا چقدر بزرگ است؟
در راه دست همسرم را گرفته‌ام و به سمت هتل حرکت می‌کنم. به لطف گوگل مپ، در هیچ جای کره‌ی زمین گم نمی‌شوم. به آسمان نگاه می‌کنم که نمی‌دانم تا کجا ادامه دارد؟ این همه بزرگی از کجا می‌آید؟ تا کجا ادامه دارد؟
به هتل رسیده‌ام. لب تاپ را باز می‌کنم تا همین متن را بنویسم. همسرم در کتری برقی آب می‌ریزد تا برای چای شب که از ملزومات ادامه حیات من است جوش بیآید. آب جوش می‌آید و بخار می‌کند. بعد از این‌که چند ثانیه‌‌ای جوشید و بخار کرد، دکمه‌اش بالا می‌پرد و قطع می‌شود.

سفرنامه چین

سلام دوستان؛
صدای بنده را از شهر ف.ی.ل.ت.ر پرور پکن می‌شنوید. برای این هفته نمی‌توانم عکس بارگزاری کنم چون در چین علاوه بر توییتر، فیس بوک و فرندفید حتی بلاگ‌اسپات هم ف.ی.ل.ت.ر هست. البته من به لطف ایرانی بودن مجهز به پیشرفته‌ترین هیتلرشکن هستم ولی اگر با کمک آن عکسی بارگزاری کنم، شما در ایران قادر به دیدن آن عکس نخواهید بود.
هفته‌ی قبل گفتم که از کشفیاتم در چین برایتان خواهم نوشت. پس این‌هایی که می‌خوانید به دلیل حضور کوتاه مدت من فقط برداشت‌هایی شخصی هستند. پس از واژه «به نظر من» در ابتدای جملات فاکتور خواهم گرفت.
اینجا فقط از لحاظ سیاسی کمونیستی است. درست است که نظامی‌ها اینجا خونشان از بقیه رنگین‌تر است و حتی در خیابان‌ها یک خط مخصوص عبور و مرور آن‌هاست، درست است که گردش اطلاعات به صورتی مفتضحانه است و حتی بدون اعتقادات مذهبی داشتن ماهواره ممنوع است، درست است که هر گونه اعتراضی به محکم‌ترین شکل ممکن سرکوب می‌شود، ولی از نظر اقتصادی یکی از آزادترین‌های دنیاست و دلیل پیشرفتشان هم این است. این هم نشانه درس گرفتن از شوروی سابق است و «اصلاح» سیستم مدیریتشان. فکر می‌کنم این شعار را داشته باشند که سرت به کار خودت باشد و پولت در بیاور. کاری نداشته باش که چه کسی چه کار می‌کند و یا در دنیا چه می‌گذرد. اینجا پر است از دوربین. در یک رستوران پنج یا شش دوربین قرار دارد. تقریباً همه جا با دوربین پوشش داده می‌شود و کمتر کسی می‌تواند دست از پا خطا کند. پکن و حومه به اندازه‌ی کل ایران جمعیت دارد. باید قبول کرد که کنترل این جمعیت کار آسانی نیست.
اینجا می‌شود فهمید که بدون اعتقاد به خدا هم می‌توان زندگی کرد. می‌شود فکر کرد. می‌شود کار کرد. می‌شود تشکیل خانواده داد. اینجا حتی پدر و پسر بدون هیچ پوششی با هم استخر می‌روند ولی در کمال ناباوری سنگ نمی‌شوند. نمی‌خواهم بگویم اسلام یا مسیحیت چیز بدی است، ولی بدون آن‌ها هم می‌شود زندگی کرد.
پکن شهر بسیار بزرگی است. تمامی کشفیات من از قسمت شمال شرقی و شمال آن است. برای ترافیکشان یک سیستم بسیار جالب دارند. از مرکز شهر تعدادی اتوبان چند بانده به صورت دوایر متحدالمکرز وجود دارد که اولی محیط کوتاهی دارد و به مرکز شهر نزدیک تر است و به نام رینگ یک خوانده می‌شود. دومی محیط بزرگتری را شامل می‌شود و رینگ دو است. همین‌طور که از مرکز شهر دورتر می‌شوی محیط این رینگ‌ها بیشتر می‌شود. مثلاً بدون ترافیک و با سرعت بالا باید حدود یک ساعت برای پیمودن رینگ پنجم وقت صرف کنی.
این چینی‌ها علاقه‌ی عجیبی به عکس گرفتن و فیلمبرداری دارند. هر جا که می‌روی همه دارند عکس می‌گیرند. اگر چشم‌های درشتی دارید باید با عینک تردد کنید، در غیر این‌صورت بیشتر وقتتان باید صرف عکس گرفتن با مردم شود.
نمی‌دانم علتش زور حکومت است یا نژادشان، ولی چینی‌ها فوق‌العاده ترسو هستند. همه‌شان شبیه هم هستند. پولدارهای زیادی دارند که ثروتشان غیرعادی است. یعنی حتی یک جاهایی نمی‌شود پولشان را با اعراب هم مقایسه کرد. در مغازه‌هایی مثل دکان‌های فرحزاد و در یک فضای بسیار کوچک چند نفر دائماً در حال کار کردن هستند و اصولاً شغلی که اینجا به آن ظلم شده است مگس‌پرانی است. گفتنی زیاد است، ولی ترجیح می‌دهم ادامه ندهم چون هم شما حوصله وراجی من را ندارید و هم من حوصله غر زدن‌های شما را ندارم. انشاءالله خدا قسمت کند به جماعت به این کشور دوست و برادر سری بزنیم.

چینی در سفر

دو هفته‌ای نیستم. ممکن است که ته دلتان را صابون زده باشید که دو هفته‌ای از شر پاشویه خلاص شده‌اید. باید عرض کنم که خیال‌پردازی نکنید. بنده به حول و قوه‌ی الهی از داخل گور هم پاشویه را به روز خواهم کرد. دو هفته‌ای در ایران نیستم. می‌خواهم بروم چین و چون به هواپیماهای ایرانی اعتباری نیست فکر کردم که از قبل به شما گفته باشم تا اگر دوشنبه هفته بعد ساعت ده صبح پاشویه را به روز نکردم بدانید که باید برایم مجلس ترحیم مجازی بگیرید. اگر زنده ماندیم و مشکلی نبود، هفته‌ی بعد از کشفیاتم در چین برایتان خواهم نوشت. اما برای این هفته سعی کردم مثل همه‌ی مسافرینی که قبل از عزیمت به جمع آوری اطلاعات راجع به مقصد می‌پردازند من هم مروری بر حافظه‌ام داشته باشم تا ببینم از دانسته‌هایم کدام به کارم خواهند آمد. مثل این کتابچه‌های انگلیسی در سفر و فرانسه در سفر وچینی در سفر.

  • کتونی چینی: ابزار گل کوچک. نوستالژیک. با بوی عرق پا می‌آید. تاول پا. یک پا دو پای کشویی. کات بیرون پا. [تصویر]
  • هاچین واچین: نام عروسک‌های خاطره‌انگیز. ابروهای پیوسته. [تصویر]
  • تموچین: کتاب تاریخ جغرافی. یادآور سرود زیبای عمو ژاپنی ریش دارد، کلاه پشمی دارد، دست به کمر و چماق به دست، یک زن هندو دارد.
  • چینی بند زن: شابدولظیم (شاه عبدالعظیم). شغلی که رابطه‌ی مستقیم با دست و پا چلفتی بودن شما دارد.
  • بگو مرگ بر چین: از شعارهای جدید جنبش سبز. دعا می‌کنم این شعار لااقل در دو هفته‌ای که من آنجا هستم محقق نشود، وگر نه مجلس ترحیم زحمتش می‌افتد روی دوش شما.
  • گلچین: Selection. نوشته شده بر روی نوار کاست‌ها. به قول ایشان: بچه بودم نفهم بودم فکر می‌کردم اسم خواننده است.
  • خبر چین: نوکیا. در مدارس با نام آنتن از آن‌ها یاد می‌شد. دستمال به دست. کسی که برای منافعش خودش را هم می‌فروشد. [تصویر]
  • دست چین: درشت‌هایش را سوا کردن. در بازار میوه و تره‌بار از گناهان کبیره محسوب می‌شود و حدش هشتاد ضربه شلاق است که می‌توان آن را در همان وسط بازار تره‌بار و در انظار عمومی اجرا کرد. [تصویر]
  • ته چین: ترکیبی از زعفران و ته دیگ. گاهی یکی دو پر مرغ یا گوشت را به فاصله‌ی دو متری قابلمه می‌گیرند تا کمی مزه‌اش عوض شود. [تصویر]
  • سوسک و گربه: دلیل اصلی من برای سفر به چین.* این علامت ستاره یعنی اینکه توضیحات تکمیلی را در آخر متن بخوانید.
  • دارچین: این هم کاربرد دست و پا چلفتانه دارد. وسیله‌ای برای استتار عطر سوختگی برنج.
  • مو چین: وسیله‌ای برای دفع مزاحم یا سریش یا کنه یا موی دماغ. [تصویر]
  • یه پاتو ورچین: یک پایت را جمع کن از وسط بازی. یک پای دیگرت بسوزد باختی. اصطلاحی در یک بازی فوق‌العاده بی‌مزه که از آن به عنوان یکی از بازی‌های نشستنکی یاد می‌شود.
  • دامن چین‌دار: پوششی برای دختر بچه‌ها به صورت کوتاه و خانم‌های مسن به صورت بلند. دختر بچه‌ها از آن به همراه کفش تق تقی استفاده می‌کنند و خانم‌های مسن اگر مجال دهد آن را آن‌قدر بالا می‌کشند که…
  • نقطه چین: […]. سانسور. نمونه آن را در مورد بالا می‌بینید. و غیره. خسته شدن از وراجی. “جای خالی را با کلمه مناسب پرکنید” در امتحان‌های دبستان.
  • پاورچین: برره. نچفسکو. طغرل. طنزی که سرش به تنش ارزید. راه رفتن بر روی پنجه پا به سوی مقاصد شوم. مگر نه چه دلیل دارد آدم روی پنجه راه برود؟
  • جوجه چینی: شتر را رنگ کردن و جای گنجشک جا زدن. مرغ mp3. مرغ خرس گنده را تکه تکه کردن و به جای جوجه به خورد ملت دادن.
  • سنگ چین: عملیات انتحاری تعلیم رانندگی. خطرناک‌ترین و مشکل‌ترین تمرین جهت اخذ گواهی‌نامه. تلفیقی از دنده عقب رفتن و فرمان چرخاندن و راهنما زدن و یکی دو عملیات محیرالعقول دیگر در یک زمان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یک شب گرم تابستانی به خانه آمدم و دیدم روی دیواری که کاغذ دیواری‌اش را خیلی دوست دارم یک سوسک بزرگ راه می‌رود. از آن‌جایی که از بچه‌گی با سوسک مشکل داشتم به هزار زحمت و از فاصله‌ی زیاد با پیف پاف به وی حمله کردم.
حتی اگر دمپایی دم دستم بود، نمی‌توانستم با دمپایی بزنمش چون هم جرأتش را نداشتم و هم جای ریقش روی کاغذ دیواری نازنینم می‌ماند. آن‌قدر پیف پاف زدم که خودم حالم بد شد. او هم فرار کرد و لا به لای پرده‌ها گم شد. برای این‌که هوا عوض شود در حیاط خلوت را باز گذاشتم. عیال مربوطه که خواست برود آشپزخانه در کمال ناباوری با یک فروند گربه مواجه شد. از قضا او هم از کودکی با گربه مشکل دارد. با خود فکر کردم آخر این همه آدم در تهران هستند که با سوسوک و گربه مشکل دارند. آن وقت در چین سوسک [تصویر] و گربه [تصویر] را می‌خورند . چرا نیآیم و این سوسک‌ها و گربه‌ها را صادر کنم؟ اینجا مفت مفت جمعشان می‌کنم، آن جا به قیمت می‌فروشمشان. این‌طوری یک خدمتی هم به جوانان برومند ایران می‌کنم. برای این کار با یکی از دوستان هم مشورت کرده‌ام و به من گفته است که جواب می‌دهد. برای این‌که کانتینر که می‌رود، خالی برنگردد و هزینه‌ی اضافی نداشته باشیم در برگشت هم ممکن است مقداری باتوم (یا همان باطون) و همین‌طور مقداری پرچم وارد کنیم.
پانوشت: اگر [اینجا] را نخوانید دیگر نه من و نه شما.